پاسخ به:رباعیات اوحدی
مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست
سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست
گر بد بینی به وصل خود هم نرسی
ور نیک نگه کنی به خود خود همه اوست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست
سیب زنخش چو در کف ماست بهست
زین پس من و وصف قامت او، آری
چون میگوییم هم سخن راست بهست
رویت، که به خوبی گل خندان منست
آرامگهش دل چو زندان منست
نیکش بگزدیدند به دندان، گر چه
گفتم که: همین نیک به دندان منست
دلدار چو در سینه دل نرم نداشت
آزرد مرا و هیچ آزرم نداشت
بیجرم ز من برید و در دشمن من
پیوست به مهر و ذرهای شرم نداشت
ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست
بنگر به دلم، که اندکش ریشی هست
درویشم و دست حاجتی داشته پیش
گر زانکه ترا فراغ درویشی هست
با یار ز نیک و بد نمیباید گفت
هر شب بیتی دو صد نمیباید گفت
او عاشق و من عاشق و این مشکلتر
کم قصهٔ او و خود نمیباید گفت
شد درد بر پای فلک فرسایت
تا عرضه کند سختی خود بر رایت
دارد طمع آنکه بگیری دستش
ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
باد سحری چو غنچه را لب بشکافت
نور رخ گل روی چو خورشید بتافت
از سایهٔ خرپشتهٔ میمون فلک
در پشته نگه کن که چه سرسبزی یافت؟
آن دمدمه و غلغل و آوازه و بانگ
با طنطنهٔ کوس الهی همه هیچ
ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ
وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
گویند که: در مدرسه تحصیلت چیست؟
فکر دهن تنگ دهان، یعنی هیچ
دل در غم او بکاست، میباید گفت
این واقعه از کجاست؟ میباید گفت
گفتی تو که: از که این قیامت دیدی؟
از قامت او، چو راست میباید گفت
ای طلعت نور گسترت به در بهشت
بشکسته سرای حرمت قدر بهشت
امروز برین حوض طرب کن، که تراست
فردا لب حوض کوثر و صدر بهشت