پاسخ به:رباعیات اوحدی
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست
زاهد بودن موجب بدنامی ماست
فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش
بیبادهٔ خام بودن از خامی ماست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
قدش به درخت سرو میماند راست
زلفش به رسن، که پای بند دل ماست
دل میل گنه دارد از آن روز که دید
کو را رسن از زلف و درخت از بالاست
در سینه ز دست دل جگر تابیهاست
در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست
ای دیده، بریز خون این دل، که مرا
دیریست که با او سر بیآبیهاست
ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست
نابوده زبود این و آن هیچ به دست
از من طلب هیچ نمیباید کرد
زیرا که ندارم به جهان هیچ به دست
آتش تپش از جان به تابم بردست
دود از دل خستهٔ خرابم بر دست
با این همه دود و آتش اندر دل و جان
پیش تو چنانست که آبم بردست
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟
وین هم که بگفتی و شنیدی هیچست؟
عمری به سر خویش دویدی هیچست
وین هم که به کنجی بخزیدی هیچست؟
ابر آن نکند که این جلب زن کردست
ببر آن نکند که این جلب زن کردست
بنیاد مسلمانی ازو گشت خراب
گبر آن نکند که این جلب زن کردست
خال تو به هر حال پسندیدهٔ ماست
زلف تو چو حال دل غم دیدهٔ ماست
آن خال که بر چاه زنخدان داری
تر میدارش که مردم دیدهٔ ماست
کس لاف غم تو، ای پریوش، نزدست
تا در دل او مهر تو آتش نزدست
از طرهٔ طیرهٔ تو مشک ختنی
عمریست که هرگز نفسی خوش نزدست
شاهی ز غلام خویش یاد آوردست
ما را به سلام خویش یاد آوردست
نشگفت که نام ما بلندی گیرد
ما را چو به نام خویش یاد آوردست