پاسخ به:رباعیات اوحدی
ای راه خلل ز چار قسمت بسته
داننده ز روح نقش جسمت بسته
صندوق طلسم را همی مانی تو
صد گنج گشاده در طلسمت بسته
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
یک روز دیار یار بگذارم و رو
زین منزل غصه رخت بردارم و رو
این مایه خیال او، که در چشم منست
با اشک ز دیدگان فرو بارم و رو
روی من و خاک سر کویت پس ازین
حلق من و حلقهای مویت پس ازین
در گوش لب تو یک سخن خواهم گفت
گر بشنود ار نه من و رویت پس ازین
خالی،که لبت همی بباراید ازو
خالیست سیه که شمک میزاید ازو
صد تنگ شکر خورد ز پهلوی رخت
ترسم که دهان تو به تنگ آید ازو
در زیر دو ابروی کژت پیوسته
با چشم تو آن سه خال در یک رسته
آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا
نقش سه بنفشه و دو نرگس بسته
ای تن، دل خود به روی چون ماهش ده
جانی داری، به لعل دلخواهش ده
خون جگرم برون شود، میخواهی
ای دیده، تو مردمی کن و راهش ده
ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن
پای دل ما به بند گیسو بستن
زر خواست و چو زر ندیدن گرهی
در هم شدن و گره در ابرو بستن
ای خط تو گرد لاله وشم آورده
سیب زنخت آب ز یشم آورده
لعل تو ز من خون جگر کرده طلب
دل رفته روان بر سر و چشم آورده
داریم ز قدت گلها راست همه
دل ماندگیی چند که برجاست همه
آن نیز که امروز ز ما کردی یاد
تاثیر دعای سحر ماست همه
ای چرخ ز مهر زیر میغت برده
گیتی به ستم اجل، به تیغت برده
پرورده به صد ناز جهانت اول
و آخر ز جهان به صد دریغت برده
یک شهر بجست و جوی آن دوست همه
بگذشته ز مغز و در پی پوست همه
گر زانکه طریق طلبش دانستی
از خود طلبش داری و خود اوست همه
ای مهر تو از جهان پذیرفتهٔ من
مشتاق تو این دیدهٔ ناخفتهٔ من
هر چند جهان ز گفتهٔ من پر شد
اکنون به کمال میرسد گفتهٔ من