وقتى نهضتها را در وزارت خارجه از مهدى هاشمى تحویل گرفتم فقط یک فایل و یک زونکن دست من بود. چون تمام مدارک را مهدىهاشمى روى پشت بام منزل یکى از عراقىهاى مرتبط با خودش آتش زد و ما تنها خاکسترهایش را پیدا کردیم...
روبه روى پارک لاله و در طبقات فوقانى ساختمان مجمع جهانى اهل بیت به دیدار حجت الاسلام والمسلمین "احمد سالک" معاون فرهنگى این نهاد رفتیم. نزدیک ۱۵ سال مبارزه پیش از انقلاب، فرماندهى سپاه اصفهان، فرماندهى کل بسیج مستضعفان، مسئول ارتباط با نهضتهاى آزادیبخش در وزارت خارجه، نمایندگى ۱۰ساله ولى فقیه در سپاه قدس، ریاست گزینش کل کشور تنها بخشى از سوابق این روحانى اصفهانى است. خاطرات ناگفته و ناشنیده او از ماجراهاى مبارزه از گرگان تا بندرعباس و جدال انقلابى با عوامل باند مهدى هاشمى گفت وگوى دو ساعته ما با این عضو جامعه روحانیت مبارز را خواندنى کرد، هرچند وى تأکید داشت بسیارى از این مطالب نباید اکنون منتشر شود.
از آغاز فعالیت هاى سیاسى و انقلابىتان بگویید؟
من احمد سالک متولد ۱۳۲۵ هستم و در یک خانواده مذهبى و انقلابى پرورش یافتم، با توجه به اینکه پدر من از عالمان و زاهدان منطقه بودند، آغاز فعالیت هاى سیاسى من از سال ۴۰ شروع مى شود که مصادف بود با ارتحال مرحوم آیتالله بروجردى. در دبیرستان صارمیه اصفهان مشغول بودیم و مرحوم شهید دکتر بهشتى حرکتى را در سطح کشور داشتند و در دبیرستان، دانشگاه، حوزه و بازار هسته هایى تشکیل شده بود که از جمله آن هسته ها، هسته دبیرستان ما بود که با ۵ نفر در آنجا فعالیت خود را آغاز کردیم. با ورود به خرداد ۱۳۴۲ دیگر فعالیت هایمان اوج گرفت. از سال ۴۲ به بعد فعالیت هاى ما خیلى گسترده تر شد و در چند بخش فعالیت هایمان تقسیم شد که یکى پخش اعلامیه هاى حضرت امام(ره) بود، یکى نوارهاى ایشان و یکى پیام ها.
خمیرمایه فعالیت هاى سیاسى هم در دبیرستان و هم در مساجد بود و ثمره این جلسات که در دبیرستان و مساجد برگزار مى شد، چند تظاهرات خیابانى در اوایل نهضت بود که در اصفهان برگزار شد. یک تظاهرات هم راهپیمایى نسل جوان بود که از مسجد آیت الله خادمى نزدیک ۳۳ پل انجام شد.
برنامه هاى دیگرى مانند تحصن مادران زندانى در مقابل منزل آیت الله خادمى و راهپیمایى ۵ رمضان که منجر به شهادت جمعى از جمله شهید معزى و شهید موحدیان شد نیز از جمله فعالیت هاى سیاسى مابه حساب مى آمد.
اولین برخورد شما با عوامل رژیم سابق کجا بود؟
سال ۴۸ بود که یک دادگاه نظامى به خاطر معافیتم داشتم و در آن جلسه همه فرماندهان ارتش شاه حضور داشتند که فحش هایى ناموسى به هم مى دادند و من کینه ام نسبت به حکومت شاه و عواملش بیشتر شد. زیرا کاملاً فهمیدم که چه آدم هاى کثیفى با چه افکار و خصوصیاتى بر مردم مملکت حکومت مىکنند.
شما قم هم سکونت داشتید؟
از سال ۴۸ تا ۵۲ من در قم بودم. بعد از آن به تبلیغ رفتم و در مسیر تبلیغ به جاهاى مختلف کشور عزیمت کردم. شاه مىخواست بیاید شیراز و سخنرانى کند و قرعه به نام من خورد که بروم آنجا و تبلیغ کنم و در راه دستگیر شدم.
علت دستگیرى هم این بود که رفیق ما در جایى نوشت مرگ بر شاه و ماژیک را هم در جیبش گذاشت و آمد در اتوبوس و مصیبتى شد که نباید این کار را مىکرد! حالا شاید قسمت هم این بود که دستگیرى ما از آباده شروع شد و به کمیته خرابکارى شیراز منتقل شدیم. حدود ۳ ماه در سال ۵۴ در آنجا بودیم. در سلول انفرادى و زیر شکنجه بودم. در طول شبانه روز از ساعت ۹ شب تا ۴ صبح با حدود ۱۰ تا ۱۴ نفر شکنجه گر سراغ ما مى آمدند.
رؤساى آنها آرمان و دهقان بودند و بقیه هم تابع دستورات این دو نفر بودند که ۱۷ نوع شکنجه روحى و جسمى روى ما عملیاتى کردند. حدود ۳ ماه در این سلول ها بودیم و روز و شب را تشخیص نمىدادیم و فقط با یک لامپ ۴۰ واتى زندگى مىکردیم.
سپس ما را به زندان عادل آباد آوردند. در آنجا قرنطینه بودیم. در بند یک سلول انفرادى و بعد از آن چند ماهى بردند بند عمومى که حدود ۱۵۰ نفر از سران جریانات و گروه هاى مختلف در آنجا بودند. (یعنى از حزب توده ـ طوفان ـ نهضت آزادى ـ فلسطین و روحانیت مثل آیت الله حائرى شیرازى هم بودند) که تقریباً در آنجا ۳۶-35 نفر بچه شیعه بودیم و بقیه تقریباً لائیک بودند. چریک هاى فدایى خلق و گروه هاى دیگر بودند.منافقین بودند که مارکسیست هاى اسلامى شده بودند.
سپس رفتم به اوین و به اصطلاح جزو «ملى کش» هاى اوین بودم. در اوین حوادث صلیب سرخ پیش آمد که آن هم به دلیل فشار خانواده هاى زندانى بود که از صلیب سرخ مى خواستند از محیط زندانیان بازدید کنند. زندانبان ها کمى به جسم و قیافه ما رسیدند براى ژست جلوى صلیب سرخ. در آنجا من به عنوان «کمرى» معروف بودم. سه شبانه روز فقط روى آسفالت خوابیده بودم و تکان نمى توانستم بخورم. یعنى شکنجه طورى بود که کمرى برایمان نمانده بود.
حدود سال ۵۴ برخى از زندانیان با امضاى درخواستى آزاد شدند، شما جز این گروه نبودید؟
یک روز مأمور ساواک آمد و توضیح داد که هرکس این سه برگ را امضا کند آزاد مى شود و هرکس امضا نکند اینجا مىماند تا پوست و استخوان هایش هم بپوسد. بعضىها بحث مىکردند و مىگفتند این یک برگه بیشتر نیست امضا کنیم و مى رویم بیرون به مبارزه خود ادامه دهیم. بنده به آقاى فاکر که آن موقع هم بند ما بود، عرض کردم اگر سرم هم برود به هیچ وجه امضا نمىکنم. اصلاً آمدهام که امضا نکنم.
نهایتاً روزى ما را سوار یک فولکس واگن کردند و در راه چشم بند را باز کردند و در میدان توپخانه ما را پائین انداختند. 36 ریال هم پول دادند. قیافه عجیب و غریبى داشتیم. اصلاح نرفته بودیم. ناخنهایمان بلند شده بود. با یک مقدار لباس که از زندان آورده بودیم در آن زمان فقط از تهران میدان شوش را بلد بودم. رفتم آنجا بعد سوار اتوبوس شدم و به قم رفتم و در آنجا با مادرم تماس تلفنى گرفتم و با جامعه مدرسین هم تماس گرفتم که آیتالله یزدى، آقاى آذرى قمى و آیت الله مشکینى بودند. البته بعد از آزادى از اوین با مأموریت جامعه مدرسین به بندرعباس رفتم که آنجا هم ماجراى جالبى داشت که ۱۰ شب منبر رفتم و بازداشت شدم اما با نزدیک شدن انقلاب آزاد شدم.
روز ۱۲ بهمن و استقبال از امام خمینى(ره) شما به تهران آمدید؟
ما ۲۱ ماشین از اصفهان به سمت تهران حرکت دادیم و جاى من در جایگاه کنارى امام قرار گرفت که جاى بسیار نزدیکى بود و مسئولینى که از تیم حفاظت امام بودند یکى از خویشان ما بود. با او احوالپرسى کردم و بعد از این که امام مى خواستند تشریف ببرند توفیق پیدا کردم که بوسهاى بر بازویشان بزنم و ایشان هم یک نگاه جالبى به من کردند. من بار اول امام را در همانجا (بهشت زهرا) دیدم.
چگونه شما امام را ندیده بودید و ۱۵ سال مبارزه انقلابى مىکردید؟
بله من ۱۵ سال مبارزه مىکردم بدون این که امام را دیده باشم و چگونه بودنش هم بر مىگردد به مسائل مکتبى و اسلامى و...
بالاخره ما اسلام ناب را پذیرفته بودیم و در خانواده مذهبى و انقلابى ساختار فکرى ما که یک ساختار مبارزاتى بود شکل گرفته بود. مسئله دیگر بحث اعتقادى و فطرى است. نکته بعدى معرفى حضرت امام به عنوان حاج آقا روح الله بعد از سال ۴۰ که مصادف با ارتحال مرحوم آیت الله بروجردى بود ما مقلد امام شدیم که من هم در آن زمان دوران بلوغ بودم. از آنجا پدر ما حاج آقا روح الله را براى ما تعریف کردند که چه شخصیتى هستند و با سایر علما ایشان را مقایسه مى کردند. به همین جهت آشنایى خوبى با ایشان داشتیم. با وجود این که ایشان را ندیده بودیم تا این که عکس هاى ایشان از نجف، ترکیه، نوفل لوشاتو و ... را دیدیم که با چهره تصویرى ایشان هم آشنا شدیم.
بنابراین یک بحث اعتقادى و فکرى بود. بحث دیگر آموزه هاى قرآنى بود که در مساجد جلسات قرآن داشتیم و به قرآن اعتقاد راسخ داشتیم و وعده هاى قرآنى همه اش برایمان نویدبخش بود.
شما از اولین فرماندهان سپاه پاسداران در شهر اصفهان بودید و یکى از افرادى بودید که در ماجراى برخورد با باند سید مهدى هاشمى در صحنه حاضر بودید. از آن ماجرا و ریشههایش برایمان بگویید؟
ماجراى اصفهان یک سابقهاى قبل از انقلاب و یک تداومى بعد از آن دارد. قبل از انقلاب ساواک چند روش داشت که یکى از شگردهایشان این بود بین علما و کسانى که در جامعه ذى نفوذ هستند ایجاد اختلاف کند. دوم نفوذ در جریان هاى مبارزاتى و ایجاد جریان در دل جریانات و سوم شناسایى عناصر مؤثر به اشکال مختلف و چهارم شناسایى مراکزى که تولید داشتند بود.
یادم هست حکاک عضو ساواک اصفهان بود و من چند بار با وى درگیر شدم، خیلى آدم خبیثى بود ـ از اصفهان مى رفتم به نجف آباد آمد و در مینى بوس کنار من نشست و گفت ببین ما همه چیز داریم قدرت داریم شاه هست بعد گفت این کتاب شهید جاوید را من پیش علماى حوزه هاى علمیه اصفهان بردم و تخم نفاقى با این کتاب انداختم که تا ابد اصلاح نخواهد شد این تعبیر مأمور ساواک براى من بود که توانسته با کتاب مذکور اختلاف بین علما بیندازد.
همچنین ما به جلسات آنتى بهایى ها مى رفتیم و محفل شان را به هم مى ریختیم دلیل مان هم این بود که ساواک مى گفت اگر مى خواهید مبارزه کنید مثل اینها یعنى آنتى بهائى ها مبارزه کنید چون همه چیزشان رو است.
وقتى مى رفتیم در این جلسات مى گفتیم این جلسه مورد عنایت امام زمان نیست به دلیل این که شهربانى و ساواک آن را تأیید مى کند در این مسیر یعنى مسیرى طراحى شده از سوى ساواک از جمله قضایا، ماجراى قهدریجان و مهدى هاشمى پیش آمد. مهدى هاشمى نفوذ کلام و موقعیتى خاص داشت مدتى که در مدرسه حجتیه بودیم، ایشان هم بود.
مهدى هاشمى اطلاعات زیاد داشت، هنگامى که سخنرانى مى کرد شنونده را سحر مى کرد. یعنى در بازى با کلمات قوى بود. سپس قتل هاى مشکوکى رخ داد که اولین قتلى که سرو صدا کرد مرحوم آقاى شمس آبادى بود. آیت الله شمس آبادى رئیس حوزه علمیه اصفهان بود ایشان یک روز صبح که از منزل خارج مى شد دو نفر از مأمورهاى مهدى هاشمى به بهانه این که با ماشین وى را از خانه تا مسجد ببرند ایشان را سوار ماشینشان کردند. چون آقاى شمس آبادى برایشان مشکل بود هر روز پیاده از خانه به مسجد بروند خانمشان مى آمد دنبالشان و خانم ایشان هم اعتماد کرد که حالا دو نفر آدم خدوم آمدند و مى خواهند کمک کنند و البته آن روز صبح دیگر ایشان به مسجد نرسیدند و ایشان را بردند در مسیر جاده اصفهان - نجف آباد، سپس ایشان را به شهادت رساندند. بعد جنازه را داخل جوى آب انداختند و فرار کردند.
بعد از مرحوم شیخ شمس آبادى، شیخ قنبر و حشمت و همین طور پشت سر هم ترورها شروع شد.
مهدى هاشمى کیفرخواست مى نوشت و مى گفت اینها مانع هستند و باید از سر راه برداشته شوند و وقتى اراده مى کرد اشخاص از سر راه برداشته مى شدند.
مثلاً حشمت و پسرانش را به جرم سرمایه دارى به شهادت رساند. شیخ قنبر را به عنوان این که مانع راه است. نهایتاً ساواک فعال شد چون شهر را به هم ریخته بودند. در تحقیقات رسیدند به مهدى هاشمى و او را دستگیر کردند. مهدى هاشمى را به دادگاه بردند و زندان و حبس ابد و اعدام برایش بریدند که مهدى هاشمى از داخل زندان شروع به مظلوم نمایى کرد. یعنى نامه به آیت الله شهید علامه مطهرى و جاهاى دیگر نوشت و تلاش براى رهایى از زندان نمود.
این پیشینه قضیه بود. وى قبل از انقلاب جریانى راه انداخت به عنوان جریان هدفى ها که ساواک حدود ۱۵۰ نفر از « هدفى ها» را دستگیر کرد. تعدادى از آنها در اصفهان دستگیر شدند و تعدادى از آنها هم در شیراز، بعد که من دستگیر شدم و به زندان شیراز رفتم بعضى از آنها را آنجا دیدم لیدر شیراز شان فکر کنم موسوى نامى بود.
مهدى هاشمى تا روز ۲۲ بهمن در زندان ماند اما با باز شدن در زندان ها با لباس محلى به قهدریجان رفت و از آنجا به تهران آمد. در آنجا تعدادى فلسطینى آمده بودند و با محمد منتظرى آموزش نظامى به افراد مى دادند یعنى مى خواستند اولین سپاه را تشکیل دهند.
مهدى هاشمى در آنجا جانشین محمد منتظرى شد، بعد از شهادت محمد منتظرى، مسئول نهضت هاى آزادیبخش سپاه شد.
درگیرى شما با باند مهدى هاشمى از کجا شروع شد؟
در آن زمان اول من مسئول کمیته دفاع شهرى اصفهان بودم بعد مسئول سپاه پاسداران انقلاب اسلامى.
سپاه لنجان هم که زیر نظر سپاه منطقه قهدریجان بود که خود مهدى هاشمى تشکیل داده بود و ما سعى کردیم سازماندهى اش کنیم. البته از ما کمک و نیرو مى گرفتند و ما هم پشتیبانى شان مى کردیم اما بعضى اوقات در چهارباغ اصفهان بین سپاه اصفهان و سپاه قهدریجان درگیرى داشتیم تا این که یکى از این شب ها درگیرى شد و بچه ها به ما خبر دادند، سریع با جیپ خودم را رساندم سر چهارراه آن منطقه که بچه هاى ما این طرف خیابان بودند و آنها آن طرف سنگر گرفته بودند. اگر آن شب به سرعت نمى رفتم شاید ۱۰۰ تا جنازه از طرفین روى زمین مى افتاد همه مسلح بودند، چون اول انقلاب بود. من از ماشین جیپ پریدم پائین و گفتم هر که مى خواهد من را بزند، بزند! همان جا بلافاصله با نیروهایى که قبل از حرکت سازماندهى کرده بودم به سرعت سراغ اینها رفتم که واقعاً تا یک ساعتى طول کشید که به دو طرف خطاب کردیم و همه را جمع کردیم و من آن شب واقعاً قصد شهادت کرده بودم.
البته این طرف بچه هاى خودمان بودند و نمى زدند اما ممکن بود آن طرف طرفداران مهدى هاشمى از سر تا پاى ما را به رگبار ببندد!
آیا باند سید مهدى هاشمى در سپاه اصفهان هم نفوذى داشت؟
سپاه پاسداران در اصفهان اوایل کار بیشترین و بزرگترین سرمایه را داشت. از سویى دیگر مهدى هاشمى توانسته بود کسى به نام حسن ساطع را در شوراى فرماندهى اصفهان بگذارد و به حفاظت اطلاعات سپاه نفوذ کند. البته قبل از این که ما برویم در سپاه مستقر شویم. چند اتفاق هم افتاده بود.
باندهایى که در اصفهان بودند، سریع خودشان را گذاشته بودند در مرکز اطلاعات ساواک که بعدها ما فهمیدیم ۶۰ تا پرونده آنجا را دزدیده بودند که این پروندهها کد داشتند، الان هم بعضىهایشان هستند.
آقاى سالک مهمترین مسئله اصفهان در وراى ماجراى باند مهدى هاشمى چه بود؟
یکى از کارهایى که ما کردیم این بود که اختلاف بین علماى اصفهان در قبل از پیروزى انقلاب را از بین ببریم به گونه اى که تلاش کردیم وحدتى بین علماى اصفهان ایجاد کنیم. در اصفهان همه علما، من و پدرم را مى شناختند چون در جریان امضا گرفتن اعلامیه ها سراغ همه علما رفته بودم، اینطور نبود که مرا نشناسند.
در این قضیه توانستم چند جلسه بگذارم که این علما کنار هم بنشینند و با هم حرف بزنند و همه این جلسات را تلویزیونى کردم و بسیار هم موفق بود و حرکتى مثبت ایجاد شد ولى تعدادى از خناس ها دوباره این حرکت را به هم زدند. مطلب دیگر هم ترورهایى بود که در اصفهان صورت گرفت که یکى از آنها ترور بحرینى ها بود، اول چه نسبت هایى به این بیچاره دادند و چطورى ترورش کردند.
ولى با همه این مسائل کنترل شهر در دست مان بود. کلانترى و ژاندارمرى و پادگان ها در اصفهان را در اختیار داشتیم. حتى یک اسلحه هم جابه جا نشد. در حالى که در تهران پادگان ها خلع سلاح شد.
با این وجود مدارک قبل از اینکه ما بیاییم به سپاه جابه جا شده بود. یک ترور دیگر مربوط به خانم زهره بنیانیان بود، که ان شاءالله یک وقتى روشن بشود و ایشان مظلومانه شهید شدند.
بعد از سپاه اصفهان به کجا رفتید؟
بعد از یک سالى مسئول بسیج مستضعفان کل کشور شدم. در آن روزگار ما بسیج را از بنى صدر تحویل گرفتیم و با او دشمن شدیم البته از سپاه اصفهان با بنى صدر درگیر بودیم. مسائل دولت موقت بازرگان و بنى صدر همه اش کشیده شد به بسیج و آنها مى خواستند گارد ریاست جمهورى تشکیل دهند که ما در آن نفوذ کردیم و در روز سان دیدن بنى صدر جلسه اش را مختل کردیم.
طیف بندى موافقان و مخالفان بنى صدر در اصفهان چگونه بود؟
در این یک سال بسیج، خیلى اتفاق افتاد. تا سال ۵۹ بعد از آن نماینده اصفهان در مجلس شوراى اسلامى سه دوره بودم بعد از مجلس مسئول کمیته هاى کل کشور شدم (۶۵ - 64)، بعد از این مسئولیت به نیروى قدس رفتم و به مدت ۱۰سال نماینده ولى فقیه بودم. سپس (۵ تا ۶ سال) در حفاظت اطلاعات سپاه بودم. لابه لاى این قضایا چون در نهضت هاى آزادیبخش هم کار کردم یعنى ۴ سال در وزارت خارجه کارهاى نهضتى کردم، نماینده امام در سپاه قدس بودم که همان طور که گفتم به طور همزمان در نهضت هاى آزادیبخش وزارت خارجه هم بودم.
آقاى سالک با توجه به این که شما چهار سال مسئولیت نهضت هاى آزادیبخش را در وزارت خارجه به عهده داشتید و از سوى دیگر با افراطیون در این عرصه هم درگیر بودید، شاخص تعادل در ارتباط با نهضتهاى آزادى بخش را چه مىدانید؟
باید همان حرکتى که امام در صدور انقلاب کردند را انجام دهیم و آن فعالیت هاى فرهنگى در سه محور است؛ یکى تعمیق معارف دینى و علمى، دیگرى ارتقاى فهم سیاسى و بصیرت و نهایتاً هم عمل است.
اگر در این سه محور در دنیا کار کنیم رشد و بیدارى را به دنبالش داریم. تغییر معیارهاى طاغوتى و ظالمانه را به معیارهاى توحیدى خواهیم داشت که این معیارها بسیار مهم است و بعد حضور در صحنه است. الآن نمونه هاى بیدارى براى حضور در صحنه مسئله غزه را داریم و مى بینیم این بیدار کردن و رشد و آگاهى کار امام است.
اگر بخواهیم نهضت مان موفق شود این کارها را باید انجام دهیم، حالا ممکن است ده ها پوشش داشته باشد.
نهضتهاى آزادیبخش را در وزارت خارجه از چه کسى تحویل گرفتید؟
وقتى نهضت ها را در وزارت خارجه از مهدى هاشمى تحویل گرفتم فقط یک فایل و یک زونکن دست من بود.
چون تمام مدارک را مهدى هاشمى روى پشت بام منزل یکى از عراقى هاى مرتبط با خودش آتش زد و ما تنها خاکسترهایش را پیدا کردیم و از آنجا سازماندهى کردیم و چهار سال در وزارت خارجه در دفتر حرکت هاى اسلامى و مردمى بودم ، البته قبل از آن در کمیته بررسى مسائل عراق بودم ، در زمان آقاى احمدى نژاد هم ۲۰ ماه مسئول گزینش کل کشور بودم، و اکنون معاون فرهنگى مجمع جهانى اهل بیت هستم.
آیا الآن به نظر شما باند مهدى هاشمى وجود دارد؟
باندى که وجود داشت بعید مى دانم الآن حرکتى کند، چون یک باند حول یک محور باید حرکت کند و وقتى محورى نباشد شیرازه باند از هم مى پاشد. محور باند هم خود مهدى هاشمى بود که تکیه آنها به قائم مقامى رهبرى در آن زمان بود که او و هادى هاشمى هم از کار رفتند و مهدى هاشمى هم اعدام شد.
عناصر اصلى اعدام شدند. طبیعى است که میل پشتیبانى دارند و به قول معروف کنار هستند. منتها بعضى عناصرى که توانستند از چاله این مسائل فرار کنند الان در برخى جریانات سیاسى فعال هستند.