قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان سنجر
آن سایهٔ یزدان که تاج او را
آن شاه که در کان ز عشق نامش
وز خطبه چو تحمید او برآید
تختی که نه فرمان او فرازد
تاجی که نه انعام او فرستد
لیکن چو به بازار چرخش آری
در دیدهٔ خورشید خوار باشد
گر خود همه بیتی سه چار باشد
چون سایهٔ ما را مدیح گوید
چون ملک عراق ار هزار باشد
ای سایهٔ آن پادشا که ذاتش
بس فتنه که در کارزار باشد
چون سایهٔ رمحت کشیده گردد
چون لالهٔ تیغت شکفته گردد
در دست تو گویی که خنجر تو
دشتی که پر از جویبار باشد
کش فتح و ظفر پود و تار باشد
روشن به وزیری که مملکت را
در دولت و دین گیر و دار باشد
کت ملک به جان خواستار باشد
تدبیر تو چون کار ملک سازد
تمکین تو چون حکم شرع راند
باد است به دست ستم ز عدلت
چونان که به دست چنار باشد
چونان که دل کفته نار باشد
گردون نپذیرد فساد و نقصان
جنبان شده بینی به سوی حضرت
چون مورچه کاندر قطار باشد
گر سایر آن وحش و طیر گردد
ور ساکن آن مور و مار باشد
زان پس همه وقتی به بارگاهت
کان چشمه ازین مرغزار باشد
تقدیر چنان کن که روی عزمت
هرچ آن تو کنی از امور دولت
کانجا که مرادت عنان بتابد
وانجا که قضا با تو عهد بندد
یزدان به وفا حقگزار باشد
میشایدم از بهر غصه خوردن
صدرا به جهان در دفین طبعم
کز میوهٔ تلفیق لفظ و معنی
پیوسته چو باغ به بار باشد
هر نیک و بدی کز سپهر زاید
چونان که بدان اعتبار باشد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
سه شنبه 6 بهمن 1394 7:58 PM
تشکرات از این پست