0

قصاید انوری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۶ - در مدح عزیزالدین طغرائی

خرد را دوش می‌گفتم که ای اکسیر دانایی

همت بی‌مغز هشیاری همت بی‌دیده بینایی

چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد

که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی

کسی کاندر جهان بی‌هیچ استکمال از غیری

جهانی کامل آمد خود به استقلال و تنهایی

زمان در امتثال امر و نهی او چنان واله

که ممکن نیست در تعجیل او گنج شکیبایی

زمین در احتمال بار حلم او چنان عاجز

که صد منزل هزیمت شد از آن سوی توانایی

در آمد شد به چین دامن همت فرو رفته

غبار نیستی پذرفتن از گردون مینایی

چنان عالی نهاد آمد ز رفعت پایهٔ قدرش

که گردونیست بیرون از نهم گردون خضرایی

نظام عالم از تایید قدر او پدید آمد

وگرنه غوطه دادستی جهان را موج رسوایی

ز حسن یوسف آرایش به مصر چرخ چارم در

دل خورشید با یک خانمان درد زلیخایی

به جذب همت ار دور زمان را باز گرداند

کند امروز بر عکس توالی باز فردایی

گر از حزمش قضا سدی کشیدی بر جهان شامل

نکردی روزگار اندر حریمش عمر فرسایی

وگر بر آسمان حلمش به حشمت سایه افکندی

زمان را دست بودی بر زمین در پای بر جایی

حریم حرمتش در ایمنی آن خاصیت دارد

که از روی تقرب گر به خاکش رخ بیالایی

به خاک پای او یعنی ردای گردن گردون

که از ننگ تصرف کردن گردون برآسایی

هوا با آب گفتا گرد خیل موکب او شو

اگر خواهی که چون آتش سراندر آسمان سایی

بهار دولت او آن هوای معتدل دارد

که گردون خرف را تازه کرد ایام برنایی

به دست آرد ضمیرش ز آفرینش نسخهٔ روشن

اگر یک لحظه در خلوت‌سرای فکرتش آیی

نه از موجست قلزم را شبانروزی تب لرزه

ز طبع اوست تا چون می‌کند کانی و دریایی

ز بس کز غصهٔ طبعش تفکر می‌کند شبها

شدست اندر عروق لجهٔ او ماده سودایی

ببیند بی‌نظر نرگس بگوید بی‌لغت سوسن

اگر طبعش بیاموزد صبا را عالم‌آرایی

اگرنه فضلهٔ طبعش جهان را چاشنی بودی

صبا در نقش بستان کی زدی نیرنگ زیبایی

چو نیسان گر کنار خاک پرگوهر کند شاید

چو سوسن محض آزادی نه چون گل عین رعنایی

زنطقش در خوی خجلت روان صاحب وصابی

ز دستش در طی نسیان رسوم حاتم طایی

قضا هر ساعتی با دست او گوید نه تو گفتی

که در بخشش نه دینی مطلبی دارم نه دنیایی

ولیکن در کرم واجب بود درویش بخشودن

چو کان درویش گشت از تو چرا بر وی نبخشایی

چو این اوصاف نیکو حصر کردم با خرد گفتم

برین دعوی که برخیزد درین معنی چه فرمایی

خرد زان طیره گشت الحق مرا گفتا که با من هم

به گز مهتاب پیمایی به گل خورشیداندایی

عجب‌تر اینکه می‌دانی و می‌دانی که می‌دانم

پسم هر ساعتی گویی نشانی باز ننمایی

گرم باور نمی‌داری نمایم چون که بنمایم

عزیزالدین طغرایی عزیزالدین طغرایی

الا تا گاه درگاهش بود گاهی در افزایش

ذراغ روز و شب همواره در تاریخ پیمایی

از آن کاهش نصیب دشمنش جان کاستن بادا

وزان افزایش او را تا قیامت زینت افزایی

به هر کاری که روی آورده خصمش گفته نومیدی

ترا این کار برناید تو با این کار برنایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 6 بهمن 1394  8:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۸

ماتم سنجر اگر قتل ملکشه تازه کرد

ای ملکشاه معظم سور آن ماتم تویی

ملک مشرق گر ترا شد ملک مغرب هم تراست

شاه ایران گر تویی دارای توران هم تویی

هرکه دارد از تو دارد اسم و رسم خسروی

شاه اعظم شان تست و خسرو اعظم تویی

مور و مار و مرغ و ماهی جمله در حکم تواند

گم مکن انگشتری کاکنون بجای جم تویی

یوسف و موسی و عیسی نیستی لیک از ملوک

شاه یوسف روی و موسی دست و عیسی‌دم تویی

حمله بی‌شرک پذیری جمله بی‌منت دهی

خسروا در یک قبا صد رستم و حاتم تویی

پادشاه نسل آدم تا جهان باشد تو باش

زانکه اهل پادشاهی از بنی آدم تویی

فایض است از رایت و از پرچمت صبح و سحر

آنکه او را صبح رایت وز سحر پرچم تویی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 6 بهمن 1394  8:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۷

در بندگی تو سپهر و ارکان

یکسان شده از روی خواجه تاشی

هندوی تو یعنی که جرم کیوان

بهرام فلک را وثاق باشی

پیشانی شیر فلک خراشد

روباه درت آسمان خراشی

از سایهٔ رایت زمانه پوشی

وز دامن همت ستاره پاشی

گر هندسهٔ مدح تو نبودی

قادر که شدی بر سخن تراشی

ای روز جهان از تو عید دولت

آن روز مبادا که تو نباشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 6 بهمن 1394  8:18 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها