0

حكايت خواب شخصى كه حاضر نمی شد ازدواج كند

 
SABOORI
SABOORI
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1393 
تعداد پست ها : 4222
محل سکونت : خراسان رضوی

حكايت خواب شخصى كه حاضر نمی شد ازدواج كند

حكايت خواب شخصى كه حاضر نمی شد ازدواج كند

حكايت خواب شخصى كه حاضر نمی شد ازدواج كند

 از غزالى در اخبار روايت شده است: مدتى بود به يكى از افراد صالح هر چه براى ازدواج اصرار می كردند قبول نمى‏كرد و حاضر نبود ازدواج نمايد، تا اين كه روزى از خواب بيدار شد و به بستگان و دوستانش گفت مى‏خواهم ازدواج نمايم آنها هم بلافاصله براى او زن اختيار كردند و او را تزويج نمودند، سپس از علت اين تصميم فورى سؤال كرده به او گفتند: چرا قبلا هر چه اصرار مى‏كرديم كه ازدواج نمايى قبول نمى‏كردى و اكنون تصميم گرفتى؟ آن مرد در جواب گفت: ازدواج كردم اميد است خدا فرزندى نصيبم فرمايد و سپس او را از من بگيرد تا در آخرت پيشتاز من باشد  

سپس گفت: من در خواب ديدم كه قيامت برپا شده است، گويا من هم از جمله خلائق در موقف حساب هستم، به قدرى تشنه شدم كه نزديك بود جگرم از تشنگى پاره شود هم‏چنين ساير مردم نيز در تشنگى شديد بسر مى‏بردند.
در اين هنگام ناگهان كودكانى را ديدم كه در ميان جمعيت محشر هستند با قنديلهاى نور، در حالى كه كوزه و ليوانهايى از نقره و طلا در دست دارند مردم را به ترتيب آب مى‏دهند، اكثر مردم اهل محشر را آب دادند سپس من دستم را به طرف يكى از آن اطفال دراز كردم و گفتم به من هم آب دهيد كه تشنگى مرا بى‏طاقت كرده است، آن طفل حكايت خواب شخصى كه حاضر نمی شد ازدواج كنددر جواب من گفت: تو در ميان ما فرزندى ندارى تا به تو آب دهد و ما فقط به پدرانمان آب مى‏دهيم، من گفتم شما كيستيد؟ گفتند ما اطفال وفات يافته مسلمين هستيم (اين بود علت تصميم فورى من در ازدواج).

منبع: آرام بخش دل داغديدگان، ص: 92

 
عجیب است که:
پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم !

بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی !
بعد از چند ماه به همکاری !
بعد از چند سال به همسایه ای !
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم ...!

 

یک شنبه 27 دی 1394  10:38 AM
تشکرات از این پست
borkhar
دسترسی سریع به انجمن ها