0

ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«برو آن جا که عرب نی انداخت»

( در پاسخ به تهدید و یا به جای گفتن " برو کم شو " و یا " برو که هرگز برنگردی " از این اصطلاح استفاده می شود )

در آن دوران که از ساعت و حساب نجومی در شبه جزیره ی عربستان خبری نبود، وسعت و همواری  بیابان و عدم وجود قلل کوه

در این منطقه مانع از آن بود که بتوان ساعت و زمان دقیق شب و روز را تعیین نمود و مردم برای انجام مناسک و عبادت های خود  که بایست در هنگام مشخصی انجام گیرند؛  نمی دانستند که آیا هنوز روز است و یا دیگر غروب و یا شب شده است. کوهی هم که آخرین شعاع خورشید را در قله ی آن بتوان دید در آن حوالی مطلقا وجود نداشت.

در آن هنگام افراد مخصوصی بودند که برای آن که معلوم کنند که آیا هنوز اثری از خورشید موجود است یا نه،  بیرون  از آبادی ها نی ها ( یا نیزه هایی ) را تا آن جا که می توانستند به هوا پرتاب می کردند و اگر نور خورشید به نیزه برخورد می کرد آن ساعت را هنوز روز و در غیر آن صورت شب به شمار می آوردند.

از آن جا که این " نی پرانی " در بیرون از آبادی و در صحرا و بیابان انجام می گرفت، عبارت " برو آن جا که عرب نی انداخت " را امروز برای کنایه از جایی که متروک و فاقد آب و آبادی است به کار می گیرند و به جای گفتن " برو  به جایی که برنگردی "  از آن استفاده می کنند. و با گفتن " رفت آنجا که عرب نی انداخت "  ناپدید و گم و گور شدن و یا وخیم شدن وضع کسی را اعلام می کنند.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:32 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«باد آورده را باد می برد»

( مردم بر این باور هستند که مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید دستخوش باد حوادث شده و خود به خود از دست می رود. )

خسرو پرویز که عامل اصلی منقرص شدن سلسله ی ساسانی و شکست ایرانیان در زمان یزدگرد سوم در برابر تازیان بود، عاشق بی قرار زن و زر و دوست دار خواسته و تجمل و خوش گذرانی بود و در دوره ی سلطنت خود  به گفته ی صاحب کتاب " حبیب السیر "  تعداد صد گنج و به عقیده ی دیگر تاریخ نویسان هفت گنج تدارک دید که به " هفت خم خسروی "  شهرت دارد و فردوسی نیز در شاهنامه از آن یاد می کند.

یکی از این گنج های هفتگانه ی خسرو پرویز " گنج باد آورده " نام داشته است و درباره آن در کتاب " ایران در زمان ساسانیان " ( نوشته ی آرتور کریستن سن، مترجم : رشید یاسمی،  ص ۴۸۶ )  چون این آمده است : « هنگامی که ایرانیان شهر اسکندریه در کشور مصر را محاصره کردند، رومیان در صدد نجات دادن ثروت شهر برآمدند و آن را در چند کشتی نهادند، اما بادی مخالف وزید و کشتی ها را به جانب ایرانیان راند. این مال را به تیسفون فرستادند و به " گنج باد آورده " موسوم شد. ».

این گنج باد آورده دو بار از خزانه ی خسرو پرویز به سرقت رفت و یک بار هم در سال ۶۲۸ میلادی بود که " هرقل "  تیسفون را غارت کرد که  اتفاقا همه از این گنج باد آورده بوده است. ( حماسه ی کویر ، دکتر باستانی پاریزی، ص ۴۹۹ )  و از آن تاریخ،  عبارت " باد آورده را باد برد " به ضرب المثل تبدیل گردیده است.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:32 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«بادنجان دور قاب چیدن»

( افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می خوانند و به این وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می کنند.)

در دوران ناصرالدین شاه،  بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه ی شاهنشاهی می رفتند و  یا چهار زانو بر زمین می نشستند و مانند خدمه های آشپزخانه بادنجان ها را پوست می کندند، یا آن که بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش می چیدند.

شادروان عبدالله مستوفی در کتاب " شرح زندگانی من " ( ج ١ ، برگ ۲۸۷ ) می نویسد : « من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند».

این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتما بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن  ببیند و در این کار دقت و سلیقه ی بسیار به کار می بردند. تا شادی خاطر شاه فراهم آید.

دکتر فووریه، پزشک مخصوص شاه در کتاب " سه سال در دربار ایران " ( برگ ١۸١ ) می نویسد : « . . . . اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در کار این آشپزان شرکت کنم. من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن جا که می توانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت که بادنجان هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است. شاه امر را به شوخی گذراند.  اما محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدا آن ها را با نوک کارد بر می چید تا دستش به بادنجان هایی که دست من به آن ها خورده بود نخورد. بعد بادنجان ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:33 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«باج سبیل»

( هر گاه کسی با زور و قلدری پول یا چیزی از کسی بگیرد در اصطلاح عمومی به آن باج سبیل می گویند. امروزه که دوران زور و قلدری به معنی گذشته سپری شده است، این اصطلاح را  بیش تر در مورد اخاذی و رشوه گیری به کار می برند. )

ریش و سبیل در دوران های گوناگون تاریخ ایران دارای قدر و ارزش گوناکون بوده است. ماد ها دارای ریش و موی بلند  بوده اند که موجب زحمت و دردسر آنان نیز می شده است، زیرا یونانی ها که ریش خود را می تراشیدند در جنگ های تن به تن ریش بلند سربازان ایرانی را به دست می گرفتند و با ضربات خنجر آنان را از پای در می آوردند.

در عهد اشکانیان موی بلند و ریش انبوه جنگجویان ایرانی و فریادهای هول انگیز آنان به هنگام جنگ در سپاه دشمن رعب و وحشت ایجاد می کرد. در عهد ساسانیان ریش به قدر سبیل اعتبار و رونق نداشته است و ایرانیان دارای سبیل های بلند بوده و ریش خود را به کلی می تراشیدند.

در صدر اسلام و پس از آن تا حمله ی مغول و تیمور، سبیل از رونق افتاد و ریش های بلند قدر و اعتبار یافت. در عصر مغول دوباره ریش بی اعتبار شد و " سبیل چنگیزی "  رونق یافت. در عصر صفوی  تا پادشاهی شاه عباس ، بار دیگر ریش بلند و انبوه مورد توجه قرار گرفت.

در آن روزگاران ریش و سبیل برای مردان و گیسوان بلند برای زنان ایرانی تا آن اندازه مایه ی زیبایی و افتخار بود که چون می خواستند گناهکاری را شدیدا مجازات کنند اگر مرد بود ریشش را می تراشیدند و اگر زن بود گیسویش را می بریدند.

شاه عباس صفوی با گذاشتن ریش مردان سخت مخالف بود و خود او در تصاویرش با سبیل بلند و افراشته دیده می شود. در زمان او ریش های بلند ترکان را " جاروی خانه "  می نامیدند ( سیاحت نامه ی شاردن، جلد ۴ ، ص ۲١۶ ).

عشق و علاقه ی شاه عباس به سبیل گذاشتن تا حدی بود که : « شاه عباس سبیل را آرایش صورت مرد می شمرد و بر حسب بلندی و کوتاهی آن بیش تر و کم تر حقوق می پرداخت. ( سیاحت نامه ی شاردن، همان جا ).

حکام ولایات و فرماندهان نظامی نیز ناگزیر از پیروی بودند و به دارندگان سبیل " شاه عباسی " و " افراشته ای "  که مورد توجه شاه عباس بود به فراخور کیفیت و تناسب سبیل، حقوق و مزایای بیش تر می دادند که به " باج سبیل " تعبیر می گردید.

و چون این سبیل داران، یعنی حکام و فرماندهان وقت، به آنچه که بابت سبیل خود دریافت می کردند قانع نبودند، از کدخدایان و روستائیان نیز به زور و اجبار، پول و جنس و اسب و آذوقه می گرفتند که اهالی این اضافه در آمد را نیز باج سبیل نام نهاده بودند.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:34 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«بزبیاری»

( این عبارت کنایه ار آن  بد شانسی و بد اقبالی است که ناکهانی دامنگیر کسی  می شود و همه ی رشته ها را پنبه می کند. )

بز بیاری از اصطلاحات بازی سه قاپ است که در گذشته از بازی های مورد علاقه ی طبقات پایین اجتماع بوده است، زیرا هم وسائل و تشریفات خاصی لازم نداشت و هم بازی مشغول کننده ای بود. این بازی همان گونه که از نام آن پیداست با ریختن سه قاپ انجام می شد که به آن ها جیک، اسب و خر  می گفتند و نتیجه ی قاپ ریختن ِ هر یازیکن بسته به آن داشت که چه شکلی از حالات ترکیبی این سه قاپ پیدا شود. اشکالی را که بازیکن با آن ها دور را می برد نقش می نامیدند. اشکال خنثی را که نه برد بود و نه باخت و تنها نوبت بازی را به بازیکن بعدی می داد بهار می گفتند و آن اشکالی را که موجب باخت بازیکن می شد و او را مجبور به پرداخت مبلغ شرطبندی می کرد بز می نامیدند و پیش آمدن آن را بز بیاری می گفتند که نهایت بد شانسی بود، زیرا مبلغ باخت در این بازی معمولا بسیار بالا بود.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:36 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«بند را آب دادن»

(  مراد از این اصطلاح  بی احتیاطی کردن و اسرار را فاش کردن است و آن را  هنگامی به کار می برند که با وجود همه ی تاکیداتی که برای  پنهان نگاه داشتن چیزی شده است، آن چیز  را فاش و برملا سازند )

واژه ی بند در زبان فارسی  معانی فراوان دارد که مهم ترین آن ها از این قرار است :

-  محل اتصال دو عضو بدن ( مفصل )

-  بخشی از یک کتاب ( فصل)

-  بخش هایی از یک نامه و یا یک قانون و لایحه

-  باریکه هایی از آهن که شکسته بندان بر شکسته ی ظرف یا چوب فرو می برند ( چینی بند زنی)

-  زنجیری که بر دست و پای دیوانگان یا گنهکاران می نهند

-  طنابی که از دو سر به دیواری وصل می کنند

-  سلول زندان

-  یک جفت گاو که به آهن بسته و در کشاورزی یا در گرداندن گردون به کار می گیرند ( گاوآهن)

-  بنایی که در جلوی آب می سازند تا مانع جریان آب و یا موجب تغییر جهت آن شود ( سد )


بند مورد نظر ما در اصطلاح بند را آب دادن همان بند آخری است که کشاورزان در گذشته  از چوب و سنگ بر روی نهرها و رودخانه های کوچک می بستند تا آب آن ها را به درون کانال هایی که ساخته بودند هدایت کنند و زمین های خود را آبیاری نمایند.

این بند ها را  از چوب های ضخیم و مقاوم می ساختند و برای آن که بند را آب نبرد آن را به شکل مخروط می ساختند و درون آن را با سنگ های بزرگ پر می کردند تا بند بتواند  فشار آب رودخانه تحمل کند، زیرا در غیر این صورت بند را آب می برد و جهت آب به سوی کانال هایی که برای آبیاری ساخته شده بودند بر نمی گشت و مزارع بر اثر بی آبی آسیب می دید. در چنین حالتی کشاورزان  برای نشان دادن ناراحتی خود از بی دقتی و بی احتیاطی که در ساختن بند به کار برده شده بود اصطلاحا می گفتند: بند را آب دادند ، یعنی بند را به دست آب دادند، (آن را خوب نبستند ، آب به مزارع نرسید و زراعت خشک شد ).

این اصطلاح سپس برای هرگونه موارد بی دقتی و بی احتیاطی، از جمله فاش کردن اسرار که از روی بی دقتی و بی احتیاطی باشد به کار برده شد و مردم گفتن " فلانی بند را آب داد " را  مجازا  به معنی فاش کردن راز از سر بی دقتی  به کار گرفتند.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:37 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«پهلوان پنبه و پنبه ی کسی را زدن»

(این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که  آشکار شود چیزی در چنته ندارد و ادعاهایش توخالی بوده است)

ایرانیان در گذشته معنی عزا و ناله را نمی دانسته اند و در کنار تلاش و فعالیت پیوسته به نشاط و پایکوبی می پرداخته اند. به طور متوسط می توان گفت که ایرانیان قدیم که در سال نزدیک به پنجاه جشن داشته اند، در هر هفته یک جشن می گرفته اند.

در کنار نوروز در آغاز بهار، جشن تیرگان در آغاز تابستان، جشن مهرگان در آغاز پاییز، جشن بهمنگان در آغاز زمستان، جشن سده در پایان زمستان ، می توان  ده ها جشن کوچک و بزرک دیگر را نیز از قبیل بلا گردانی، کوزه شکنی، اسفند دود کنی، به صحرا روی، تخم مرغ شکنی، شال اندازی، بخت گشایی، گره گشایی، گردو شکنی، عاطل و باطل، فالگوش، فال کوزه، جشن های پهلوانی، جشن های ورزشی و یا جشن مردگیران در پنج روز پایانی اسفند ماه که جشن سلطه و حکومت زنان بر شوهران شان بوده است نام برد. ( آیین های نوروزی، مرتضی هنزی، ص ۴٣).

یکی از مراسم جالب که در برخی از جشن ها اجرا می گردید نمایشی بود که در آن مسخره و دلقکی لباس مضحکی به تن می کرد که درون و بیرون آن پر از گلوله های پنبه  بود و او را به شکل پهلوانی تنومند و پرزور در می آورد.

در کنار این «پهلوان پنبه» ، حلاجی (پنبه زنی)  نیز که کمانی در دست داشت و در برابر تماشاگران به رقص و پایکوبی می پرداخت، در همان حال رقص کم کم «پهلوان پنبه» را با زدن کمان خود لخت و برهنه می کرد و این کار را تا هنگامی ادامه می داد که تمام پنبه های تن او بر باد می رفت و اندام واقعی و نحیف و استخوانی او نمودار می گردید (لغت نامه ی دهخدا).

این پهلوان که اکنون دیگر «پنبه اش را زده بودند» و چیز دیگری نداشت تا ابراز وجود کند، به ناچار در برابر شلیک خنده ی تماشاگران از صحنه خارج می گردید و نوبت را به پهلوانان واقعی می داد
.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:37 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«پارتی بازی»

(  این اصطلاح برای نشان دادن توصیه و اعمال نفوذ و نیز دادن امتیاز یا سمت به افراد خودی به کار برده می شود. )

پارتی واژه ای فرانسوی است به معنی حزب Partie ( در انگلیسی هم پارتی می گویند Party ) و پارتی بازی همان حزب بازی است که در کشورهای اروپایی معنای بدی  ندارد و کاری طبیعی و عادی است. لیکن نزد ایرانیان با مفهومی منفی آمیخته شده است. دلیل آن نیز این است که در تاریخ معاصر ایران و در هنگام سلطنت احمد شاه قاجار  دو حزب نیرومند " اجتماعیون اعتدالیون " و " اجتماعیون عامیون " بر همگی جریانات سیاسی و روز نظارت داشتند و هیچ امری از امور سیاسی و تحولات اداری و اجتماعی بدون صلاحدید آن دو حزب تحقق نمی پذیرفت. احزاب دیگری مانند " اتفاق و ترقی " و یا " ترقی خواهان " نیز بودند لیکن قدرت زیادی نداشتند. ( تاریخ مختصر احزاب سیاسی، محمد تقی بهار)

این دو حزب در همه ی زمینه ها با یکدیگر رقابت داشتند و می کوشیدند هواداران و اعضای خود را با صلاحیت یا بی صلاحیت به مشاغل و مناصب حساس بگمارند و هرکس خواهان رسیدن به جاه و مقامی بود خواه و ناخواه عضویت در یکی از این دو حزب را می پذیرفت و مدار کشور بر حزب سازی و حزب بازی بود.

فرنگ رفته های آن دوره نیز که نزد آنان واژه ها و اصطلاحات فرانسوی برای اظهار فضل و دانش ارج و منزلتی داشت واژه ی فرانسوی پارتی را به جای حزب و پارتی بازی را به جای حزب بازی به کار می بردند و رفته رفته هر اتتصاب نابجایی را اگر در جایی صورت می گرفت و یا امتیاز نابحقی را که به کسی داده می شد پارتی بازی  نامبدند و این عبارت به تدریج به یک اصطلاح عامیانه تبدیل گردید.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:38 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«تعارف شاه عبدالعظیمی»

( هرگونه تعارف غیر واقعی را که از دل برنیاید تعارف شاه عبدالعظیمی می نامند)

عبدالعظیم که پس از چهار پشت به حسن مجتبی امام دوم شیعیان می رسد در شهر ری مدفون است و آرامگاهش زیارتگاهی برای شیعیان مومن به شمار می آید.

در گذشته، تهرانی های معتقد به دلیل نزدیکی شهر ری به تهران کم تر اتفاق می افتاد که در شب جمعه یا روز جمعه  به زیارت عبدالعظیم نروند و به همان دلیل نزدیکی همان روز دوباره به تهران برنگردند.

با این حال اهالی شهر ری که کاملا مطمئن بودند که زایر تهرانی حتما به تهران برمی گردد او را دعوت به ماندن می کردند و به «حضرت شاه عبداعظیم» قسم می دادند که شب را نزد آنان به سر ببرد که این دعوت با وجود پافشاری نیز  البته نمی توانست مورد قبول زایر تهرانی قرار بگیرد.

بدین ترتیب عبارت شاه عبداعظیمی رفته رفته به صورت اصطلاح درآمد و در آن مورد که دعوت و تعارف از دل برنیاید به کار گرفته شده است.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:38 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«جیم شدن»

( هر گاه کسی از جمعیتی بگریزد و یا به علت انجام جرم یا گناهی پا به فرار نهاده و پنهان شود، در اصطلاح می گویند: فلانی جیم شده است)


هارون الرشید  برای ادامه ی خلافت و حفظ مقام و قدرت خود تصمیم گرفت تا جعفر صادق امام ششم شیعیان و یاران نزدیک او را از میان بردارد. بهلول که مردی عاقل و عارف و کامل و در حاضرجوابی و حل مسائل دشوار سرآمد دانشمندان عصر خود و از بستگان هارون الرشید نیز بود در میان یاران جعفر صادق قرار داشت.

هواداران جعفر صادق درباره فتوای هارون الرشید که برای قتل آنان صادر شده بود از وی که در آن هنگام در مدینه پنهان شده بود چاره جویی کردند و جعفر صادق که می دانست کارگزاران و جاسوسان  خلیفه مراقب اوضاع هستند در پیامی رمز دار و سربسته نوشت که : « جیم شوید».

برخی از هواداران حرف «ج»  را «جلاء وطن»  دانسته و عراق را ترک نمودند. شماری نیز منظور جعفر صادق را «جبل» تعبیر کردند و به کوهستان ها گریختند. بهلول نیز آن را «جنون»  تعبیر کرد و سوار بر اسبی چوبی گردید و خود را به دیوانگی زد.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:39 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«جنگ زرگری»

( جنگ زرگری جنگی است ساختگی و دروغین میان دو تن برای فریفتن شخص سوم)

این جنگ  که در ایام قدیم یکی از حیله های زرگران  برای فریفتن مشتری و فروختن زیورآلات به او بوده است، رفته رفته از بازار طلافروشان فراتر رفته و در ادبیات فارسی به صورت اصطلاح درآمده است.

جنگ زرگری بدین صورت بوده است که هرگاه مشتری ِ به ظاهر پولداری وارد دکان زرگری می شد و از کم و کیف و عیار و بهای جواهر پرسشی می کرد، زرگر فورا بهای جواهر مورد پرسش را چند برابر بهای واقعی آن اعلام می کرد و به شکلی ( مانند علامت و چشمک یا فرستادن شاگردش ) زرگر مغازه ی همسایه را خبر می کرد تا وارد معرکه شود.

زرگر دوم که به بهانه ای خود را نزدیک می کرد به مشتری می گفت که همان جواهر را در مغازه اش دارد و با بهای کم تری آن را می فروشد ( این بها کم تر از بهای زرگر اولی اما هنوز بسیار بالاتر از بهای اصلی جواهر بود).

در این حال زرگر اولی آغاز به جنگ و جدل با زرگر دومی می کرد و به او دشنام می داد که داری مشتری مرا از چنگم در می آوری و از این گونه ادعاها. زرگر دوم هم به او تهمت می زد که می خواهی چیزی را که این قدر می ارزد به چند برابر بفروشی و سر مشتری محترم کلاه بگذاری .

کوتاه سخن، چنان قشقرقی به راه می افتاد و جنگی درمی گرفت که مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی تلقی می کرد بی اعتنا به سروصدای زرگر اول به مغازه ی زرگر دوم می رفت و جواهر موردنظر را بدون کم ترین پرسش و چانه ای از او می خرید و نتیجه آن بود که مشتری ضرر می کرد و دو زرگر سود به دست آمده را میان خود تقسیم می کردند.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:39 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«پته اش روی اب افتاد»

( این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که رازش فاش و مشتش باز شده است)

در گذشته که لوله کشی آب وجود نداشت و آب مورد نیاز مردم در جوی های سر باز جریان داشت، در هر جا که لازم می آمد تا مقداری از این  آب جاری به درون کوچه های مسیر و یا خانه های مسکونی جریان یابد، سد کوچکی از جنس چوب که آن را « پته » می نامیدند در درون جوی قرار می دادند و آب را به درون آب انبارها می راندند.تا به مصارف روزانه برسد.

به هنگام کم آبی یا خشکسالی بسیار پیش می آمد گه افرادی خارج از نوبت خود، در نیمه های شب  با نهادن پته ای بر سر راه آب،  مسیر آن را عوض کرده و آب می بردند. بدیهی است که در آن نیمه های شب کم تر کسی متوجه ی آبدزدی آنان می شد، مگر آن که فشار آب گاهی موجب می گردید تا پته از جای خود کنده شده  و روی آب بیفتد و با دیده شدن آن در جاهای دیگر راز ایشان فاش شده وآبرویشان برود.

از آن جا که این عمل در فلات کم آب ایران بسیار تکرار می شد رفته رفته عبارت پته ی کسی روی آب افتادن نیز برای فاش شدن راز کسی به صورت اصطلاحی در میان مردم رایج شد.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:40 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«بل گرفتن»

( این اصطلاح را هنگامی که چیزی به رایگان و یا با کوشش اندکی به دست آید و همچنین برای بهره بردن از فرصت های مناسب و مغتنم  به کار می برند. )

بل گرفتن از اصطلاحات بازی الک دولک است که از بازی های سنتی بسیار دیرین و کهن ایران زمین است و اکنون نیز در روستاهایی که فضای باز و زمین های وسیع دارند بازی می شود.

این بازی از دو چوب کوتاه و بلند و دو تکه سنگ که با فاصله ی ده تا دوازده سانتیمتر از یکدیگر روی زمین نهاده می شوند تشکیل می شود. چوب کوتاه را  الک و چوب بلند را دولک می نامند. در آغاز بازی  دو دسته که یکی را مهاجم و دیگری مدافع می نامند تشکیل می گردد که رو به روی یکدیگر قرار می گیرند. یکی از بازی کنان دسته ی مهاجم که بازی را آغاز می کند سر دولک  را زیر الک که روی دوسنگ قرار گرفته است می گذارد و آن را به هوا پرتاب می کند و با پایین آمدن آن با دولک هرچه محکم تر به آن می زند و به سوی دسته ی مدافع می فرستد.

اگر الک به زمین بیفتد یکی از مدافعان آن را برداشته و آن را به سوی دولک که پس از زدن ضربه روی دو سنگ نهاده می شود پرتاب می کند تا به آن بخورد. اگر الک به دولک بخورد آن  بازی کن دسته ی مهاجم که ضربه را زده است کشته شده است و باید از بازی بیرون رود. و اگر الک به دولک نخورد بازیکن پرتاب کننده خود کشته شده و باید از بازی بیرون رود. هنگامی که همه ی بازیکنان دسته ی مهاجم کشته بشوند جای دو دسته با  هم عوض می شود و مدافعان جای مهاجمان را می گیرند و بازی از نو آغاز می شود.

به ترین حالت برای بازی کنان دسته ی مدافع آن است که پیش از آن الکی که به سوی آن ها پرتاب شده است به زمین بخورد آن را در هوا بگیرند که اکر چون این شود همه ی بازی کنان دسته ی مهاجم به یک باره کشته شده و دو دسته بی درنگ جای خود را با یکدیگر عوض می کنند و بازی از نوع آغاز می شود. در هوا گرفتن الک را که بازی را یکسره به سود دسته ی مدافع پایان می دهد در این بازی بل گرفتن می نامند که از نظر اهمیت آن رفته رفته از محدوده ی این بازی بیرون آمده و در میان مردم معنی مجازی و استعاره ای یافته است.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:40 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«جور کسی را کشیدن»

(این اصطلاح را هنگامی به کار می برند  که کسی، دیگر از عهده ی انجام باقی مانده ی کاری بر نمی آید و از دیگری خواهش می کند تا کار او را به پایان برساند و یا برای هنگامی که کسی سختی و ناگواری امری را به جای دیگری تحمل نماید).


این عبارت از اصطلاحات می گساران و باده نوشان بوده است که اکنون دیگر در موارد گوناگون به کار برده می شود.

جام جم یا جام جمشید که در گذشته نام جام شراب خواری بوده است دارای هفت خط درجه بندی بوده است که هر کدام از این خطوط  ظرفیت شراب خواران را نشان می داده است، در آن زمان اگر باده نوشی حتا یک قطره از شراب خود را باقی می گذاشت مورد سرزنش و تحقیر قرار می گرفت. از این رو هر کس می کوشید جام را فقط تا آن اندازه ای پر کند که می تواند آن را بنوشد.

هفت خط جام جم از پایین به بالا عبارت بود از :

١- خط مزور

۲- خط فرودینه ( یا خط کاسه گر)

٣- خط اشک ( یا خط در شکر)، اصطلاح " اشکی بریز "  نیز در میان باده نوشان از این جا است.

۴- خط ارزق (یا خط شب)

۵-  خط بصره (خطی که نزدیک به اعتدال بوده است)

۶-  خط بغداد ( که مشهورترین خط جام جم بوده است)

۷-  خط جور ( یا خط لب جام)،

خط جور خطی است که پیاله ی شراب در آن جا مالامال  و سرریز شده و کم تر کسی از عهده ی نوشیدن آن بر می آمده است.


باده نوشانی که جام خود را تا خط جور پر می نمودند ولی از عهده نوشیدن همه ی آن بر نمی آمدند به دیگری تعارف می کردند تا جور آن ها را بکشند ( بالا بکشند) و جام را خالی نموده و قطره ای از آن باقی نگذارند.

و امروز این اصطلاح برای هر خوراکی و نوشیدنی و هر  امر نیمه تمام به کار گرفته می شود.

اصطلاح هفت خط نیز که برای افراد حرفه ای و کار کشته به کار می رود از همین حا اس


پنج شنبه 9 دی 1389  2:41 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«چشم روشنی»

(چشم روشنی کنایه از تبزیک و تهنیت و یا هدیه ای است که به هنگام تولد فرزند یا یافتن شغل و منصب و مانند آن  به کسی می گویند یا می دهند)

علت مربوط ساختن اصطلاح چشم روشنی با مبارک باد و هدایا یی که از دوست می رسد، داستان زیر است:

یوسف  پس از سال ها در به دری و سرگردانی و زندان، سرانجام «عزیز» مصر شد و در آن سالی که در کنعان قحط سالی شد، فرزندان یعقوب نزد یوسف شتافتند و بدون آن که برادر خود را بشناسند از او یاری و آذوقه خواستند. یوسف که برادران خود را شناخته بود خود را معرفی نمود و پس از آن که به آن ها گندم و آذوقه ی بسیار داد،  پیش از روانه ساختن آنان به کنعان، پیراهنی از خود را به برادران داد تا آن را روی چهره ی یعقوب که بینایی خود را در دوری از یوسف از دست داده بود بیندازند تا او، هم مژده ی زنده و تندرست بودن پسرش یوسف را باور کند و هم چشمانش دوباره بینا و روشن شود.

برادران نیز بدین ترتیب عمل کردند و بوی پیراهن یوسف که بر چهره ی یعقوب انداخته بودند چون آن جان بخش و شفا بخش بود که بینایی را به او  بازگردانید و چشمش روشن شد.

بر پایه این داستان است که دیگر رسیدن هر تهنیت و مبارک باد و یا هدیه ای را چشم روشنی خوانده اند.

هان به یعقوب بگویید که از گمشده ات

می رسد پیرهنی، چشم تو روشن باشد   (حاتم کاشی)


پنج شنبه 9 دی 1389  2:43 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها