0

ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«زندگی سگی»

(زندگی توام با درد و رنج و فقر و تنگدستی را در اصطلاح عامیانه زندگی سگی می نامند)

دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی برای این نام گذاری بر زندگی پر رنج و درد و بدبختی و بی چارگی انسان ها حکایت شیرین و طنر آمیزی دارد که می تواند ریشه ی این اصطلاح را به دست دهد. وی می نویسد:

«می گویند در روز ازل که خداوند برای همه ی موجودات جهان عمری معین می کرد، عمر انسان را سی و پنج سال تعیین کرد. آدمیزاد که به هیچ چیز قانع نیست، پیش خدا شکایت برد که: « خداوندا ! این سی و پنج سال کم است، مقداری بر آن بیافزا تا بتوانم عبادت تو را در آخر عمر به جا بیاورم، زیرا این سی و پنج سال برای همه ی اعمال "چنان که افتد و دانی" هم تکافو نمی کند.چون حرف عبادت پیش کشید، خداوند فرمود تا از عمر "خر" که از همه ساکت تر بود بیست سال برداشتند و بر عمر آدمی گذاشتند.بنابراین عمر بشر از سی و پنج سال به پنجاه و پنج اضافه شد.

اما متاسفانه چون این بیست سال از عمر خر بود، آدم پس از سی و پنج سالگی ناچار شد مثل خر کار کند و جان بکند و باز محلی برای عبادت نماند. باز نزد خدا شکایت برد.

خداوند فرمود ده سال از عمر "سگ" بردارند و بر عمر آدمیزاد بیافزایند.

ولی متاسفانه باز هم کار به عبادت نرسید. زیرا این ده سال پس از پنجاه و پنج سالگی، پر از رنج و بیماری بود که آدم مرتب باید درحال "رژیم" باشد، "شراب نخورد"، "کم بخورد"، "کم حرف بزند" و هر روز یکی از سوراخ سنبه های بالا و پایین را عمل کند و سوند و شیاف و ویتامین و هورمون و . . . به کار برد. دلش هم خوش باشد که زنده است. فکر کنید در این صورت آدمی چه "زندگی سگی" دارد، زندگی ای که اگر بخواهند دوباره آن را به "سگ" برگردانند، هرگز قبول نمی کند ! ( از پاریز تا پاریس، چاپ سوم، برگ ٤۷١)


پنج شنبه 9 دی 1389  1:56 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«سایه تان از سر ما کم نشود»

(این عبارت که "سایه" در آن در معنی مجازی لطف و مرحمت و توجه ویژه به کسی است، امروزه به هنگام احوال پرسی یا خداخافظی مورد استفاده می گیرد)

"دیوژن" فیلسوفی "کلبی" بود و از دنیا و علایق دنیوی پرهیز می کرد و ثزوت و آداب و رسوم اجتماعی را یکسره به کناری نهاده بود. وی با پای برهنه و موی ژولیده در انظار ظاهر می شد. روزها دور از قیل و قال شهر در سکون و سکوت به تفکر و تعمق می پرداخت و شب ها در آستانه ی در معابد می خوابید.

بی اعتنایی او به مردم تا آن اندازه بود که در روز روشن فانوس به دست می گرفت و به حستجوی "انسان" می پرداخت. میر خواند در روضه الصفا می تویسد: « روزی بر بلندی ایستاده بود و به آواز می گفت: «ای مردمان !» مردمی انبوه دور او گرد آمدند. گفت: «من مردمان را خواندم نه شما را !» (روضه الصفا، ج ١، برگ ٦٨٢)

مولوی با نظر به این ماجرا می فرماید:

دی شیخ گرد شهر همی گشت با چراغ / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود، جسته ایم ما / گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست

این بی اعتنایی به مردم و بی ملاحظگی به هنگام سخن گفتن سبب شد تا مردم او را از شهر بیرون کردند. یکی به طعن و تمسخر از او پرسید: «دیوژن دیدی هم شهریانت تو را از شهر بیرون کردند ؟ پاسخ داد: «چون این نیست، من آنان را در شهر گذاشتم !» (سیر حکمت در اروپا، ج ١، برگ ٤۳).

دیوژن همیشه با زبان طعن و سرزنش با مردم برخورد می کرد و به اندازه ای به مردم گوشه و کنایه می زد که امروزه دز اصطلاح فرنگیان "دیوژنیسم" به جای " زخم زبان زدن" مصطلح است ( خرقه ی درویش، برگ ١٠٦)

می گویند هنگامی که اسکندر، کورینت (Corinte) زادگاه دیوژن را فتح کرد، چون آوازه ی وارستگی او را شنیده بود، با شکوه و دبدبه ی فراوان به دیدارش رفت. در آن هنگام دیوژن در زیر آفتاب دراز کشیده بود و اعتنایی به ورود اسکندر نکرد و از جایش تکان نخورد. اسکندر برآشفت و گفت: «مرا نشناختی که احترام لازم به جای نیاوردی؟ دیوژن با خونسردی گفت: «شناختم ولی از آن جا که بنده ای از بندگان من هستی ادای احترام را ضرور ندانستم».

به نوشته ی سیر حکمت در اروپا دیوژن از اسکندر پرسید: «بالاتر از مقام تو چیست؟» اسکندر پاسخ داد: «هیچ». دیوژن بی درنگ گفت: «من همان "هیچ" هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم».

اسکندر سر به زیر انداخت و پس از اندکی تفکر گفت: «دیوژن ! از من چیزی بخواه و بدان که هرچه بخواهی می دهم»

آن فیلسوف وارسته از جهان و جهانیان، به اسکندر که در آن لحظه میان او و آفتاب فرار گرفته بود و مانع از رسیدن نور خورشید بود، گوشه ی چشمی انداخت و گفت: « سایه ات را از سرم کم کن ! »

این سخن به اندازه ای در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی احتیار فریاد زد: «اگر اسکندر نبودم می خواستم دیوژن باشم» (سیر حکمت در اروپا، برگ ٤٢)

عبارت بالا از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمده است با این تفاوت که بسیاری از مردم روزگار که به این گونه سایه ها محتاجند و کمال مطلوبشان این است که در زیر سایه ی صاحبان قدرت و ثروت به سر ببرند، آن را در معنایی وارونه از آن چه که دیوژن حواسته بود به کار بردند.


پنج شنبه 9 دی 1389  1:57 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«سبزی پاک کردن»

(این عبارت را در مورد کردار کسانی به کار می برند که متملق و چاپلوس هستند و جز چرب زبانی و سالوسی هنر دیگری ندارند)

همان گونه که در ضرب المثل "بادنجان دور قاب چیدن" آمد، همه ی بزرگان و اشراف دربار ناصرالدین شاه به نحوی در کار "آشپزان سرخه حصار" شرکت داشته و کاری انجام می دادند. این وزیران و امیران چاپلوس به گفته ی حاج مخبرااسلطنه هدایت در چادرها و خیمه ها جمع می شدند و «سبزی آش پاک می کردند. شاه هم گاهی سری به چادر می زد و سبزی ها حضوری پاک می شد و آش به منازل تقسیم» (خاطرات و خطرات، برگ٩٠)

شادروان عبدالله مستوفی درباره ی "سبزی پاک کردن" وزیران و رجال درباری می نویسد:

«شاه بر صندلی جلوس کرده، عملیات آشپزان با نوای موسیقی شروع می شد. سپس شاه می رفت و وزرا مشغول پاک کردن سبزی می شدند و واقعا سبزی پاک می کردند. من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند. این آش (آش شله قلمکار) در چندین دیگ پخته می شد و برای وزرا و رجال و هفتاد هشتاد زن شاه در قدح های چینی تقسیم می شد و از قراری که گفته اند غذایی با مزه ی معطر و مقوی بوده است» (شرح زندگانی من، ج ١، برگ ٢٨۷)

این عبارت از آن هنگام به عنوان اصطلاحی معمول گردیده و امروز به همه ی انواع تملق و چاپلوسی گفته می شود.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:02 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

« سر و گوش آب دادن»

(این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که کسب خبر و گردآوری اطلاعات مراد گوینده باشد)

در روزگاران گذشته که حمام عمومی و خزینه دار وجود داشت، مردمی که به حمام می رفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن حمام به نظافت و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند. زنان خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیت هایی داشتند به ترین فرصت را در حمام می یافتند تا برای هم سفره ی دل را بگشایند و رویدادهای هفته ای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند. در حمام های زنانه چون زنان در گروه های دو تایی، سه تایی و چهارتایی با هم حرف می ردند، سر و صدای زیادی در صحن حمام ایجاد می شد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمی شد همگی مجبور بودند حرف های خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند. (اصطلاح حمام زنانه نیز از همین جا است که در آن جا نه گوینده و نه شنونده  معلوم است).

کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در حمام حضور داشتند از این فرصت استفاده می کردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه می گوید و چه گونه از او  بدگویی می کند، هنگامی که یکی از آن دو وارد خزینه می شد آن دیگری یکی از آشنایانش را به بهانه ی شستشوی تن به درون خزینه می فرستاد تا "سر و گوش آب بدهد"، یعنی وانمود کند که دارد خود را می شوید ولی دزدانه به حرف ها گوش بدهد و خبرها و بدگویی ها را برای فامیل خود ببرد.

به طور کلی در آن روزگار هر کس می خواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل  با خبر شود با رفتن به حمام و "سر و گوش آب دادن" در خزینه و دزدانه گوش دادن به گفته های دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف می زدند، از همه ی این رویدادها آگاه می شد. بدین ترتیب عبارت  "سر و گوش آب دادن" که هم برای جاسوسی کردن و هم برای کسب خبر به کار می آمد، رفته رفته در میان مردم به صورت اصطلاح در آمد.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:03 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

« سبیلش را چرب کرد»

(این اصطلاح کنایه از رشوه دادن به کسی و دادن حق و حساب به او به قصد برآورده شدن خواسته ای است)

در دوره ی صفویه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوره از جمله خود شاه عباس سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.

آنان ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش سبیل خود بپردازند و آن را با روغن مخصوصی چرب کرده و مالش دهند تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد و اگر در این کار کوتاهی می کردند، سبیل هایشان آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی را که نظر دیگران را به خود جلب می کرد، از دست می داد.

آن کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، خود به چرب کردن سبیل های خود می پرداختند، لیکن سران و ثروتمندان، به هنگامی که مهمانی رسمی داشتند و یا می خواستند به مهمانی بروند، کسانی را برای چرب کردن سبیل خود در استخدام داشتند که در این هنگام دست به کار می شدند و با روغنی مخصوص سبیل های آنان را جلا و زیبایی می دادند.این مستخدمان اگر به خوبی از عهده ی چرب کردن و جلا دادن سبیل اربابان خود بر می آمدند موجب خوشنودی و خرسندی بسیار آنان می شدند و در این هنگام هر چه می خواستند از آنان طلب می کردند که بی درنگ برآورده می شد.

شادروان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من می نویسد که مظفرالدین شاه نیز در سفر اروپا مردی به نام ابوالقاسم خان را همراه خود برده بود که در مواقع معین سبیل او را چرب می کرد و جلا می داد. هنگامی که سبیل شاه چرب می شد و از زیبایی و ابهت آن شاد می شد و سر حال می آمد، چرب کننده ی سبیل و اطرافیان شاه موقع را مغتنم شمرده و هر تقاضایی داشتند می نمودند، زیرا می دانستند که او سر کیف است و حتمن تقاضاهایشان را بر خواهد آورد و بدین ترتیب عبارت "سبیل کسی را چرب کردن" در آن دوره به معنی اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل فهمیده می شد و به عنوان اصطلاح در میان مردم رایج و مرسوم شد.

امروز اما این اصطلاح در مفهومی وارونه و به معنی دادن چیزی به کسی به قصد برآورده شدن خواسته فهمیده می شود که در این معنا با رشوه دادن برابر و به همین معنی نیز دریافت می شود. به عبارت دیگر اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" در گذشته به معنی گرفتن چیزی از کسی و امروزه در مقام رشوه به معنی دادن چیزی به کسی فهمیده می شود.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:03 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«شاه می بخشد، شیخ علی خان نمی بخشد»

(گاه پیش می آید که از مقام بالاتر فرمانی صادر می شود، ولی آن که باید آن را اجرا نماید، فرمان را به مصلحت ندیده و  از انجام آن خودداری می کند. در این حالت با طنز و کنایه این اصطلاح را برای او به کار می برند)

پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش "صفی میرزا" به نام "شاه سلیمان" در سال ۱۰۷۸ق بر تخت سلطنت نشست و مدت ۲۹ سال با قساوت و بی رحمی تمام سلطنت کرد. وی وزیر مقتدر و کاردانی داشت به نام شیخ علی خان زنگنه که از سال ۱۰۸۶ تا ۱۱۰۱ق فرمانروای حقیقی ایران به شمار می رفت و چون شاه صفی خوش گذران و ضعیف النفس بود، همه ی امور مملکتی را او اداره می کرد.

شیخ علی خان شب ها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروان سراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروزه به غلط "شاه عباسی" نامیده می شوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ می کرد و تسلیم هوس بازی های او نمی شد.

یکی ار عادت های شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از باده ی ناب گرم می شد، دیگ کرم و بخشش او به جوش می آمد و برای رقاصه ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می کرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند.

چون شب به سر می رسید و بامدادان حواله های صادر شده را نزد شیخ علی خان می بردند، او همه را یکسره و بدون پروا به بهانه ی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بی پاسخ می گذاشت و متقاضیان را دست از پا درازتر بر می گردانید. یعنی "شاه می بخشید، ولی شیخ علی خان نمی بخشید"

از آن تاریخ است که عبارت بالا در میان مردم اصطلاح شده است.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:04 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«سبیلش آویزان شد»

(این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که سرحورده و ورشکسته شده و حالت پکری و افسردگی به او دست داده است)

پادشاهان صفوی اغلب دارای سبیل های کلفت و چخماقی بودند و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.

تا اوایل سلطنت صفویه ریش بلند و انبوه خریدار داشت، ولی شاه عباس ریش بلند را همان گونه که در اصطلاح "باج سبیل" گفتیم، خوش نداشت و آن را "جاروی خانه" می نامید. (سیاحت نامه ی شاردن، ج ٤، برگ ٢١٦)

در زمان شاه عباس بازار ریش تا آن اندازه بی رونق شد که هر کس ریش خود را می تراشید و حتا برخی از روحانیون نیز از این دستور معاف نبودند (مجله ی زن روز، شماره ی ۳٨٩، یرگ ٢٨). اما گذاشتن سبیل بزرگ و چخماقی و از بناگوش در رفته آزاد بود و شاه عباس سبیل را "آرایش صورت" می دانست و بر حسب بلندی و کوتاهی آن به صاحب آن بیش تر یا کم تر حقوق می پرداخت. (سیاحت نامه ی شاردن، ج ٤، برگ ٢١٦)

پیداست که هر کس از درباریان هر روز سبیل خود را با روغن مخصوصی جلا و مالش می داد تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد. شکل و حالت سبیل آنان در واقع حکم "میزان سنج" را داشت و دیگران از شکل و اندازه و تعداد حلقه ها و طراوت آن، به میزان لطف و مرحمت  و علاقه ی سلطان و مافوق نسبت به صاحب سبیل پی می بردند و وارونه ی آن، اگر از تعداد حلقه ها و شفافیت و جلای سبیل کاسته می شد معلوم می شد که میزان لطف و عنایت سلطان یا حاکم نسبت به صاحب سبیل کاهش یافته است. در این گونه موارد، سبیل از رونق و جلا می افتاد و به علت نداشتن روغن و چسبندگی لازم به سمت پایین متمایل و به اصطلاح "آویزان" می شد.

این آویزان شدن سبیل که نشانه ی بی مهری مافوق و کم پولی و بدهکار شدن صاحب سبیل بود، رفته رفته بر اثر تکرار به صورت ضرب المثل در آمد و امروز وقتی درباره ی کسی بگویند که فلانی سبیلش آویزان شده است، در معنی مجازی ورشکسته شدن و از قدرت افتادن وی را بیان کرده اند.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:04 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«شانس خرکی»

(این اصطلاح مرادف "نقش آوردن" و کنایه از بخت و اقبال غیرمترقبه است که تصادفی و بدون انتظار قبلی به کسی روی کند. البته اصطلاح "نقش آوردن" به صورت جدی و مثبت ولی عبارت "شانس خرکی" در لباس شوخی و در مقام تحقیر و به صورتی منفی گفته می شود)

"نقش آوردن" از اصطلاحات بازی "سه قاپ"  است که در گذشته از بازی های مورد علاقه ی طبقات پایین اجتماع بوده است، زیرا هم وسایل و تشریفات خاصی لازم نداشت و هم بازی مشغول کننده ای بود. این بازی همان گونه که از نام آن پیداست با ریختن سه قاپ انجام می شد که به آن ها جیک، اسب و خر  می گفتند و نتیجه ی قاپ ریختن ِ هر یازیکن بسته به آن داشت که چه شکلی از حالات ترکیبی این سه قاپ پیدا شود. اشکالی را که بازیکن با آن ها دور را می برد نقش می نامیدند. اشکال خنثی را که نه برد بود و نه باخت و تنها نوبت بازی را به بازیکن بعدی می داد بهار می گفتند که هجده شکل داشت و آن اشکالی را که موجب باخت بازیکن می شد (که پنج شکل داشت) و او را مجبور به پرداخت مبلغ شرطبندی می کرد بز می نامیدند و پیش آمدن آن را بز بیاری می گفتند که نهایت بد شانسی بود، زیرا مبلغ باخت در این بازی معمولا بسیار بالا بود. ولی برنده ی بازی در اشکال ششگانه ی "نقش" از یک تا سه برابر مبلغ شرط بندی را از حریفانش می برد. این اشکال چنین بودند:

١- اگر قاپ ها یکی اسب و دو تا جیک و یا یکی خر و دو تا جیک بنشیند یک نقش به شمار می آید و برنده همان مبلغ شزط بندی را می برد.

٢- اگر دو تا از قاپ ها اسب یا خر و قاپ سوم جیک بنشیند دو نقش به شمار می آید و برنده دو برابر مبلغ شرط بندی را می برد.

۳-  اگر هر سه قاپ اسب یا خر یعنی سه اسب یا سه خر بنشیند، این بزرگ ترین نقش برای قاپ باز (سه نقش) است و او سه برابر مبلغ شرط بندی را می برد.

در حالت نقش سه خر تماشاچیان بازی به شوخی و یا تحقیر درباره ی برنده ی بازی می گفتند که طرف  "نقش خرکی آورده" است، یعنی برد کلانی کرده است.

تا حدود یک صد سال پیش این اصطلاح به صورت "نقش خرکی" در میان مردم ضرب المثل و رایج بوده است. ولی پس از وارد شدن واژه ی فرانسوی "شانس" به زبان فارسی، به صورت "شانس خرکی" تغییر شکل داده است و در همان مورد به کار برده می شود.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:05 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

« سر و کیسه کردن»

(این ضرب المثل که در زبان عوام "سرکیسه کردن" گفته می شود، در معنی استعاره ای کنایه از این است که همه ی موجودی و دارایی کسی را از او گرفته اند.)

امروز در بیش تر خانه ها حمام وجود دارد و مردم در خانه نظافت می کنند و دست کم ماهی یک بار به آرایشگاه می روند و موهای خود را نیز اصلاح می کنند. اما در روزگار گذشته که وسایل نظافت و آرایش تا این اندازه وجود نداشت، کیسه کشی و سر تراشی در حمام های عمومی انجام می شد. یعنی دلاک حمام نخست سر حمام کننده را کامل می تراشید، او را کیسه می کشید و سپس صابون می زد تا همه ی موهای اضافی و چرک های بدن او به کلی زدوده شود و شستشوی کامل انجام بگیرد.

از این رو سر و کیسه کردن (یعنی اصلاح کردن موی سر و کیسه کشیدن بدن) نزد مردم شستشوی کامل به شمار می رفت و هر کس این دو کار را با هم انجام می داد، آن چنان پاک می شد که به گمان خودش تا یک هفته نیاز به نظافت دوباره نداشت.امروزه اگر چه عمل "سر و کیسه کردن" دیگر مورد استعمال ندارد، ولی معنی استعاره ای آن باقی مانده است و در مورد کسی به کار می رود که دیگری چیزی پیش او باقی نگذاشته اند.

هر چند سر کیسه ی این طایفه مُهر است / کردیم "سر و کیسه" ولی اهل جهان را[عبدالغنی بیگ قبول]


پنج شنبه 9 دی 1389  2:05 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«سنگ کسی را به سینه زدن»

(این عبارت را که در گذشته برای نشان دادن غرور و خودخواهی کسی و بر حذر داشتن او از انجام کاری که در توان او نیست، به کار می برده اند، امروزه در معنای هواداری و پشتیبانی کردن از کسی به کار می برند )

امروزه واژه ی "سنگ " در اصطلاح یاد شده در بالا ارتباطی با "سنگ"  که جسمی سفت و سخت و ساخته شده از عناصر معدنی و از ساختمان پوسته ی زمین است ندارد ، بلکه مراد از سنگ در این اصطلاح، وزنه های ساخته شده از چوبی بسیار سنگین است که در زورخانه های ایران پهلوانان با برداشتن آن ها که در ورزش باستانی "سنگ گرفتن" نامیده می شود، بازوان خود را قوی و نیرومند می سازند.

"سنگ" که در گذشته واقعن از "سنگ" بوده است، امروزه دو لنگه وزنه ی چوبی است از چوب بسیار سنگین به شکل مربع مستطیل که پهنای آن در حدود ١٠ سانتیمتر است و در وسط هر یک از آن ها سوراخ و دستگیره ای وجود دارد و هر لنگه ی آن از بیست تا چهل کیلو گرم وزن دارد.در گذشته در "سنگ گرفتن جفتی" ورزشکار به پشت دراز می کشید و دو لنگه ی سنگ را با هم با آهنگی بالا می برد و پایین می آورد و هر بار بدون آن که ته سنگ به زمین بخورد آن را به سینه ی خود می زد و دوباره بالا می برد.

در هر زورخانه ای چند سنگ در وزن های گوناگون وجود داشت و هر ورزشکار به تناسب نیرو و زور بازویش یکی از آن ها را برای "سنگ گرفتن" انتخاب می کرد. پهلوانان اندکی نیز وجود داشتند که سنگ های مخصوص به خود داشتند که کسی جز خودشان نمی توانست آن ها را بالا بکشد و اگر پهلوانی آن سنگ را یعنی "سنگ دیگری" را به سینه می زد، احتمال داشت که آن سنگ به دلیل سنگینی فوق العاده اش به روی سینه ی آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و به او آسیب وارد کند. از این رو عاقلان او را از این کار برحذر می داشتند که از روی احتیاط و برای حفظ سلامت خود و نیز برای رعایت حد و مرز پهلوانی، "سنگ دیگری را به سینه نزند".

این عبارت رفته رفته از گود زورخانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه وارد شده و در میان مردم به اصطلاح تبدیل شده است، با این تفاوت که اصل قضیه که در گذشته بر سر غرور و خودخواهی کسی بوده است و با این اصطلاح کسی را از انجام کاری که متناسب با او نبوده است بر حذر می داشته اند، امروز در معنی هواداری و جانب داری و پشتیبانی از کسی به کار می برند.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:06 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«سگ نازی آباد»

(کسانی را که نه تنها نمک نشناسی و ناسپاسی می کنند، بلکه به اذیت و آزار کسی که به آنان خدمتی کرده است می پردازند به "سگ نازی آباد" تشبیه می کنند که نه بیگانه می شناسد و نه آشنا)

"نازی آباد" دهی سرسبز در جنوب تهران بود که یکی از سوگلی های ناصرالدین شاه قاجار در "عمارت کلاه فرنگی"  آن جا سکونت داشته است و در دوره ی رضا شاه در آن جا کشتارگاهی ساختند تا گوشت مورد نیاز اهالی پایتخت را تامین کتد.

در آن زمان که کشتارگاه ها به صورت مدرن امروزی نبودند سگ های ولگرد بسیاری در گرداگرد کشتارگاه جمع می شدند تا از زایده های گاو و گوسفند های ذبح شده که به دور ریخته می شد تغذیه کنند. پیدا است که سگ ها به هنگام ربودن و خوردن آن زایده ها به جان یکدیگر می افتادند و جنجال بزرگی به راه می انداختند.طبیعت سگ این است که حیوانی وفادار است و به همان اندازه که نسبت به افراد بیگانه و مشکوک خوی درندگی و تعرض دارد، برای صاحبش تا پای جان فداکاری می کند. ولی سگان نازی آباد اگر چه از آن چه که از کشتارگاه به دور ریخته می شد تغذیه می کردند، ولی کارکنان کشتارگاه را به چشم دشمن و بیگانه می نگریستند و به آن ها حمله می کردند.

علت این کار آن ها این بود که هنگامی که کارکنان کشتارگاه شب ها  زایده های لاشه های گاو و گوسفند را به دور می ریختند سگ ها آنان را از نزدیک نمی دیدند و به خوبی تشخیص نمی دادند تا آنان  را شناخته و نسبت به آنان حق شناسی نشان بدهند. آن ها همین اندازه می دانستند که در مقام حق شناسی باید از این محل پاس داری و نگهبانی کنند و چون کسی را نمی شناختند، هم کسی را که داخل کشتارگاه می شد و هم کسی را که از آن خارج می شد همگی بیگانه و ناشناس می پنداشتند و به او حمله می کردند.

از این رو از نظر کارکنان کشتارگاه، این سگ ها نه غریبه می شناختند و نه آشنا و موجوداتی حق نشناس و بی وفا تلقی می شدند و بدین ترتیب این حالت از ناسپاسی و نمک شناسی نسبت به کسانی که خدمتی کرده اند به صورت عبارت "سگ نازی آباد" که دوست و دشمن نمی شناخت بر زبان مردم مصطلح شد.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:06 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«سوراخ دعا را گم کردن»

(گاه پیش می آید که کسی نا به هنگام و در جای نادرست چیزی بگوید که گرچه ممکن است درست باشد، ولی کم ترین ارتباطی با موضوع مورد گفت و گو ندارد. در چنین موردی در پاسخ به او می گویند: دعا بلدی، ولی سوراخ دعا را گم کرده ای)

مولانا مولوی بلخی در جلد چهارم کتاب "مثنوی معنوی" حکایت شیرین و آموزنده ای را به نظم آورده است که در آن شخصی به وقت "استنجاء" (شستن محل دفع ادرار و مدفوع) به جای خواندن دعای ویژه ی این کار یعنی " اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المطهرین" به اشتباه دعای " اللهم ارحنی رائحه الجنه" را که ویژه ی "استنشاق" (شستن سوراخ بینی) است می خواند. پس از این کار شخصی به او گفت:« ورد را خوب بلد هستی، ولی سوراح دعا را گم کرده ای».

آن یکی در وقت استنجا بگفت / که مرا با بوی جنت دار جفت

گفت شخصی: «حوب ورد آورده ای» / «لیک سوراخ دعا گم کرده ای»

. . . .

این عبارت از آن تاریخ به صورت ضرب المثل درآمده است.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:07 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

ستون پنجم

(این اصطلاح در معنی مجازی به معنی جاسوسی است که به زیان خودی و به سود بیگانه کار می کند)

در جنگ های سه ساله ی اسپانیا (١٩۳٦ – ١٩۳٩م) هنگامی که زنرال مسولا یکی از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سوی مادرید پایتخت اسپانیا پیش می رفت، برای کمونیست ها که بر شهر مسلط بودند، پیغام فرستاد که:

« من با چهار ستون سرباز و تجهیزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سوی مادرید پیش می آیم، ولی شما فقط روی این چهار ستون حساب نکنید، زیرا ما ستون دیگری هم داریم که در مادرید و حتا در میان جمع شما هستند که دانسته یا ندانسته برای ما فعالیت می کنند. اگر از چهار ستون اعزامی واهمه ندارید، از این "ستون پنجم" بترسید که در همه ی امور و شئون شما نفوذ دارند و راه ورود چهار ستون دیگر ما را به درون شهر هموار می کنند . . . ».

و همین گونه هم شد و سرانجام ژنرال فرانکو به یاری همین ستون پنجم و خراب کاری های آن ها توانست مادرید را تصرف کند.

از این تاریخ عبارت "ستون پنجم" وارد اصطلاحات سیاسی جهان شد و پس از تحولات و دگرگونی های سیاسی ایران پس از شهریور سال ١۳٢٠ش و خیانت هایی که به شیوه های گوناگون نسبت به ایران و ایرانیان صورت گرفت، از اروپا به ایران آمد و به شکل اصطلاح در زبان فارسی به کار گرفته شد.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:07 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

«شاخ و شانه کشیدن»

( این اصطلاح که در اصل "شاخشانه کشیدن" است کنایه از تهدید و ارعاب توسط کسی است که برای تامین مقصود خود از هر کاری خودداری نکند)

این اصطلاح از میان گدایان ایران وارد زبان مردم و ادبیات فارسی شده است. نیازمندان و تهی دستان در گذشته و حال بر دو دسته بوده و هستند. دسته ی نخست آنانی هستند که با وجود تنگدستی شان آن را نشان نمی دهند و وارونه ی دسته ی دوم که گدایان هستند، در خانه و مسکن خود می مانند و عزت نفس شان اجازه نمی دهد که دست نیاز به کسی دراز کنند و به همین علت نیز آنان را "مسکین" نامیده اند، یعنی کسی که در مسکن خود می ماند و در کوچه و خیابان به راه نمی افتد.

دسته دوم، یعنی گدایان آنانی هستند که ندارند و می خواهند، گاهی هم دارند ولی باز هم می خواهند، بدون آن که از آن چه که دارند به کسی بدهند و اصطلاح " گدا صفت " نیز از همین جا است. در گذشته که زسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که گدایان برای خود باند و گروه داشته باشند، آنان تنها چند چشمه بلد بودند و با آن ها پول در می آوردند و رفع گرسنگی می کردند که یکی از آن چشمه ها "شاخ و شانه کشیدن" بوده است. آنان در حالی که در یک دست یک شاخ گوسفند و در دست دیگرشان یک استخوان شانه ی گوسفند را می گرفتند، بر در خانه ی مردم یا جلوی دکان ها می رفتند و درخواست پول می کردند و اگر صاحب خانه یا دکان از دادن پول خودداری می کرد آن گاه گدای لجوج و سمج آن شاخ گوسفند را طوری بر شانه ی گوسفند می کشیدند که صدای چندش آوری از آن ها بر می خاست و آن قدر این کار را ادامه می دادند تا شنونده به ستوه می آمد و چیزی به آنان می داد تا آنان را از سر خود باز کرده باشد. رفته رفته مردم نیز عبارت "شاخ و شانه کشیدن" را در مقام تهدید کسی برای تامین مقصود خودش، از گدایان گرفتند و به کار بردند.


پنج شنبه 9 دی 1389  2:08 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:ریشه و حکایت معروفترین ضرب المثل هاي فارسي

<<نه می خواهم خدا گوساله را به همسایه ام بدهد و نه ماده گاو را به من>>

این مثل را برای مردم حسود می آورند و می گویند :

«زنی همیشه به همسایه ها و دیگران حسودی می كرد و از این بابت خیلی هم عذاب می كشید، روزی به درگاه خداوند متعال نالید و از او یك ماده گاو درخواست كرد. همسایه ای كه شاهد تقاضای او بود، گفت : «چون تو خیلی حسودی، خدا به تو گاو نمی دهد، مگر از خدا بخواهی كه اول گوساله ای به همسایه ات بدهد و بعد ماده گاوی به تو». زن حسود در جواب گفت : «حالا كه اینطور است، نه می خوام خدا گوساله را به همسایه ام بدهد، نه ماده گاوی را به من.»


پنج شنبه 9 دی 1389  2:12 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها