پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری
زیان بینی ز سیر بوستانم
اگر جانت شهید جستجو نیست
نمایم آنچه هست اندر رگ گل
بهار من طلسم رنگ و بو نیست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
جهان یارب چه خوش هنگامه دارد
همه را مست یک پیمانه کردی
نگه را با نگه آمیز دادی
دل از دل جان ز جان بیگانه کردی
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمه خوانی
بر آور هر چه اندر سینه داری
سرودی ، ناله ئی ، آهی فغانی
سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک
کلیسا و بتستان و حرم خاک
ولیکن من ندانم گوهرم چیست
نگاهم برتر از گردون تنم خاک
چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد
قیامت افکنم در محفل خویش
چو می خواهم دمی خلوت بگیرم
جهان را گم کنم اندر دل خویش
سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت
شریک سوز و ساز بحر و بر شو
تو این جنگ از کنار عرصه بینی
بمیر اندر نبرد و زنده تر شو
ز مرغان چمن نا آشنایم
به شاخ آشیان تنها سرایم
اگر نازک دلی از من کران گیر
که خونم می تراود از نوایم
چه میپرسی میان سینه دل چیست
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود لیکن
چو یک دم از تپش افتاد گل شد
دمادم نقش های تازه ریزد
بیک صورت قرار زندگی نیست
اگر امروز تو تصویر دوش است
بخاک تو شرار زندگی نیست
برون از ورطهٔ بود و عدم شو
فزونتر زین جهان کیف و کم شو
خودی تعمیر کن در پیکر خویش
چو ابراهیم معمار حرم شو
اگر در مشت خاک تو نهادند
دل صد پارهٔ خونابه باری
ز ابر نو بهاران گریه آموز
که از اشک تو روید لاله زاری
بکویش ره سپاری ای دل ایدل
مرا تنها گذاری ای دل ایدل
دمادم آرزوها آفرینی
مگر کاری نداری ای دل ایدل
خرد گفت او بچشم اندر نگنجد
نگاه شوق در امید و بیم است
نمیگردد کهن افسانهٔ طور
که در هر دل تمنای کلیم است
کنشت و مسجد و بتخانه و دیر
جز این مشت گلی پیدا نکردی
ز حکم غیر نتوان جز بدل رست
تو ای غافل دلی پیدا نکردی
سفالم را می او جام جم کرد
درون قطره ام پوشیده یم کرد
خرد اندر سرم بتخانه ئی ریخت
خلیل عشق دیرم را حرم کرد