0

پیام مشرق اقبال لاهوری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است

بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است

چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است

حنا ز خون دل نو بهار می بندد

عروس لاله چه اندازه تشنه رنگ است

نگاه میرسد از نغمهٔ دل افروزی

به معنیی که برو جامهٔ سخن تنگ است

به چشم عشق نگر تا سراغ او گیری

جهان بچشم خرد سیمیا و نیرنگ است

ز عشق درس عمل گیر و هر چه خواهی کن

که عشق جوهر هوش است و جان فرهنگ است

بلند تر ز سپهر است منزل من و تو

براه قافله خورشید میل فرسنگ است

ز خود گذشته ئی ای قطره محال اندیش

شدن به بحر و گهر برنخاستن ننگ است

تو قدر خویش ندانی بها ز تو گیرد

وگرنه لعل درخشنده پاره سنگ است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بیار باده که گردون بکام ما گردید

بیار باده که گردون بکام ما گردید

مثال غنچه نواها ز شاخسار دمید

خورم بیاد تنک نوشی امام حرم

که جز به صحبت یاران رازدان نچشید

فزون قبیلهٔ آن پخته کار باد که گفت

چراغ راه حیات است جلوهٔ امید

نوا ز حوصلهٔ دوستان بلند تر است

غزل سرا شدم آنجا که هیچکس نشنید

عیار معرفت مشتری است جنس سخن

خوشم از آنکه متاع مرا کسی نخرید

ز شعر دلکش اقبال میتوان در یافت

که درس فلسفه میداد و عاشقی ورزید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست

تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست

با من میا که مسلک شبیرم آرزوست

از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر

باز این نگر که شعلهٔ در گیرم آرزوست

گفتند لب ببند و ز اسرار ما مگو

گفتم که خیر نعرهٔ تکبیرم آرزوست

گفتند هر چه در دلت آید ز ما بخواه

گفتم که بی حجابی تقدیرم آرزوست

از روزگار خویش ندانم جز این قدر

خوابم ز یاد رفته و تعبیرم آرزوست

کو آن نگاه ناز که اول دلم ربود

عمرت دراز باد همان تیرم آرزوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست

ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست

تجلی دگری در خور تقاضا نیست

به ملک جم ندهم مصرع نظیری را

«کسی که کشته نشد از قبیلهٔ ما نیست»

اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت

تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست

تو ره شناس نئی وز مقام بیخبری

چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست

نظر بخویش چنان بسته ام که جلوهٔ دوست

جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست

بیا که غلغله در شهر دلبران فکنیم

جنون زنده دلان هرزه گرد صحرا نیست

ز قید و صید نهنگان حکایتی آور

مگو که زورق ما روشناس دریا نیست

مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت

به جاده ئی که درو کوه و دشت و دریا نیست

شریک حلقهٔ رندان باده پیما باش

حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست

برهنه حرف نگفتن کمال گویائیست

حدیث خلوتیان جز به رمز و ایما نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی

صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی

صد آه شرر ریزی یک شعر دل آویزی

در عشق و هوسناکی دانی که تفاوت چیست

آن تیشهٔ فرهادی این حیلهٔ پرویزی

با پردگیان بر گوکاین مشت غبار من

گردیست نظر بازی خاکیست بلا خیزی

هوشم برد ای مطرب مستم کند ایساقی

گلبانگ دل آویزی از مرغ سحر خیزی

از خاک سمرقندی ترسم که دگر خیزد

آشوب هلاکوئی ، هنگامهٔ چنگیزی

مطرب غزلی ، بیتی از مرشد روم آور

تا غوطه زند جانم در آٹش تبریزی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز

دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز

گر نگاه تو دو بین است ندیدن آموز

پا ز خلوت کدهٔ غنچه برون زن چو شمیم

با نسیم سحر آمیز و وزیدن آموز

آفریدند اگر شبنم بی مایه ترا

خیز و بر داغ دل لاله چکیدن آموز

اگرت خار گل تازه رسی ساخته اند

پاس ناموس چمن دار و خلیدن آموز

باغبان گر ز خیابان تو بر کند ترا

صفت سبزه دگر باره دمیدن آموز

تا تو سوزنده تر و تلخ تر آئی بیرون

عزلت خم کده ئی گیر و رسیدن آموز

تا کجا در ته بال دگران می باشی

در هوای چمن آزاده پریدن آموز

در بتخانه زدم مغبچگانم گفتند

آتشی در حرم افروز و تپیدن آموز

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است

به نوریان ز من پا به گل پیامی گوی

حذر ز مشت غباری که خویشتن نگر است

نوا زنیم و به بزم بهار می سوزیم

شرر به مشت پر ما ز ناله سحر است

ز خود رمیده چه داند نوای من ز کجاست

جهان او دگر است و جهان من دگر است

مثال لاله فتادم بگوشهٔ چمنی

مرا ز تیر نگاهی نشانه بر جگر است

به کیش زنده دلان زندگی جفا طلبی است

سفر به کعبه نکردم که راه بی خطر است

هزار انجمن آراستند و بر چیدند

درین سراچه که روشن ز مشعل قمر است

ز خاک خویش به تعمیر آدمی بر خیز

که فرصت تو بقدر تبسم شرر است

اگر نه بوالهوسی با تو نکته ئی گویم

که عشق پخته تر از ناله های بی اثر است

نوای من به عجم آتش کهن افروخت

عرب ز نغمهٔ شوقم هنوز بی خبر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را

نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار

لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را

قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است

خلوتیان کجا برم لذت های های را

آه درونه تاب کو اشک جگر گداز کو

شیشه به سنگ میزنم عقل گره گشای را

بزم به باغ و راغ کش زخمه بتار چنگ زن

باده بخور غزل سرای بند گشا قبای را

صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست

تو نشنیده ئی مگر زمزمهٔ درای را

ناز شهان نمی کشم زخم کرم نمی خورم

در نگر ای هوس فریب همت این گدای را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم

حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم

عشق می گفت تب و تاب دوامی دارم

نه به امروز اسیرم نه به فردا نه به دوش

نه نشیبی نه فرازی نه مقامی دارم

بادهٔ رازم و پیمانه گساری جویم

در خرابات مغان گردش جامی دارم

بی نیازانه ز شوریده نوایم مگذر

مرغ لاهوتم و از دوست پیامی دارم

پرده برگیرم و در پرده سخن میگویم

تیغ خونریزم و خود را به نیامی دارم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان

بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان

بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان

در جهان است دل ما که جهان در دل ماست

لب فروبند که این عقدهٔ گشودن نتوان

دل یاران ز نواهای پریشانم سوخت

من از آن نغمه تپیدم که سرودن نتوان

ای صبا از تنک افشانی شبنم چه شود

تب و تاب از جگر لاله ربودن نتوان

دل بحق بند و گشادی ز سلاطین مطلب

که جبین بر در این بتکده سودن نتوان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:24 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

این گنبد مینائی این پستی و بالائی

این گنبد مینائی این پستی و بالائی

در شد بدل عاشق با این همه پهنائی

اسرار ازل جوئی بر خود نظری وا کن

یکتائی و بسیاری پنهانی و پیدائی

ای جان گرفتارم دیدی که محبت چیست

در سینه نیاسائی از دیده برون آئی

برخیز که فروردین افروخت چراغ گل

برخیز و دمی بنشین با لالهٔ صحرائی

عشق است و هزار افسون حسن است و هزار آئین

نی من بشمار آیم نی تو بشمار آئی

صد ره بفلک بر شد صد ره بزمین در شد

خاقانی و فغفوری جمشیدی و دارائی

هم با خود و هم با او هجران که وصالست این

ای عقل چه میگوئی ای عشق چه فرمائی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:24 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فریب کشمکش عقل دیدنی دارد

نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس

بیا که عشق کمالی ز یک فنی دارد

فرنگ گرچه سخن با ستاره میگوید

حذر که شیوهٔ او رنگ جوزنی دارد

ز مرگ و زیست چه پرسی درین رباط کهن

که زیست کاهش جان مرگ جانکنی دارد

سر مزار شهیدان یکی عنان در کش

که بی زبانی ما حرف گفتنی دارد

دگر بدشت عرب خیمه زن که بزم عجم

می گذشته و جام شکستنی دارد

نه شیخ شهر نه شاعر نه خرقه پوش اقبال

فقیر راه نشین است و دل غنی دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:24 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است

به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است

تلاش چشمهٔ حیوان دلیل کم طلبی است

حدیث دل به که گویم چه راه بر گیرم

که آه بی اثر است و نگاه بی ادبی است

غزل به زمزمه خوان پرده پست تر گردان

هنوز نالهٔ مرغان نوای زیر لبی است

متاع قافلهٔ ما حجازیان بردند

ولی زبان نگشائی که یار ما عربی است

نهال ترک ز برق فرنگ بار آورد

ظهور مصطفوی را بهانه بولهبی است

مسنج معنی من در عیار هند و عجم

که اصل این گهر از گریه های نیم شبی است

بیا که من ز خم پیر روم آوردم

می سخن که جوان تر ز باده عنبی است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:24 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

خوش آنکه رخت خرد را به شعله‌ای می سوخت

خوش آنکه رخت خرد را به شعله‌ای می سوخت

مثال لاله متاعی ز آتشی اندوخت

تو هم ز ساغر می چهره را گلستان کن

بهار خرقه فروشی به صوفیان آموخت

دلم تپید ز محرومی فقیه حرم

که پیر میکده جامی به فتوئی نفروخت

مسنج قدر سرود از نوای بی اثرم

ز برق نغمه توان حاصل سکندر سوخت

صبا به گلشن ویمر سلام ما برسان

که چشم نکته وران خاک آن دیار افروخت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:24 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست

در طلبش دل تپید ، دیر و حرم آفرید

ما به تمنای او ، او به تمنای ماست

پردگیان بی حجاب ، من به خودی در شدم

عشق غیورم نگر میل تماشا کراست

مطرب میخانه دوش نکتهٔ دلکش سرود

باده چشیدن خطاست باده کشیدن رواست

زندگی رهروان در تگ و تاز است و بس

قافلهٔ موج را جاده و منزلی کجاست

شعلهٔ در گیر زد بر خس و خاشاک من

مرشد رومی که گفت «منزل ما کبریاست»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  8:24 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها