0

پیام مشرق اقبال لاهوری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پیام مشرق اقبال لاهوری

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه پیام مشرق اقبال لاهوری گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

علامه محمد اقبال لاهوری در سال ١٨٧٣ میلادی در شهر سیالکوت ایالت پنجاب هند به دنیا آمد. در لاهور تحصیل کرد و سپس در کمبریج و مونیخ به مطالعه در فلسفه و حقوق پرداخت. سپس به لاهور بازگشت و به وکالت مشغول شد.اقبال معتقد است که روح قرآن با تعلیمات یونانی سازگاری ندارد و بسیاری از گرفتاریها از اعتماد به یونانیها ناشی شده است. تشویق اقبال به بازگشت اسلام به صحنهٔ سیاست و ضدیت با تمدن غرب و رد دستاوردهای فرهنگی و علمی غرب از مسائلی است که مورد توجه و استقبال و گاه مورد انتقاد گروه‌هایی از اندیشمندان است. وی به سال ١٩٣٨ میلادی بدرود حیات گفت.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:41 PM
تشکرات از این پست
khodaeem1
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پیشکش به حضور اعلیحضرت امیرامان الله خان فرمانروای دولت مستقلهٔ افغانستان خلد الله ملکه و اجلاله

ای امیر کامگار ای شهریار

نوجوان و مثل پیران پخته کار

چشم تو از پردگیهای محرم است

دل میان سینه ات جام جم است

عزم تو پاینده چون کهسار تو

حزم تو آسان کند دشوار تو

همت تو چون خیال من بلند

ملت صد پاره را شیرازه بند

هدیه از شاهنشهان داری بسی

لعل و یاقوت گران داری بسی

ای امیر ابن امیر ابن امیر

هدیه ئی از بینوائی هم پذیر

تا مرا رمز حیات آموختند

آتشی در پیکرم افروختند

یک نوای سینه تاب آورده ام

عشق را عهد شباب آورده ام

پیر مغرب شاعر المانوی

آن قتیل شیوه های پهلوی

بست نقش شاهدان شوخ و شنگ

داد مشرق را سلامی از فرنگ

در جوابش گفته ام پیغام شرق

ماهتابی ریختم بر شام شرق

تا شناسای خودم خود بین نیم

با تو گویم او که بود و من کیم

او ز افرنگی جوانان مثل برق

شعلهٔ من از دم پیران شرق

او چمن زادی چمن پرورده ئی

من دمیدم از زمین مرده ئی

او چو بلبل در چمن فردوس گوش

من بصحرا چون جرس گرم خروش

هر دو دانای ضمیر کائنات

هر دو پیغام حیات اندر ممات

هر دو خنجر صبح خند آئینه فام

او برهنه من هنوز اندر نیام

هر دو گوهر ارجمند و تاب دار

زادهٔ دریای ناپیدا کنار

او ز شوخی در ته قلزم تپید

تا گریبان صدف را بر درید

من به آغوش صدف تابم هنوز

در ضمیر بحر نایابم هنوز

آشنای من ز من بیگانه رفت

از خمستانم تهی پیمانه رفت

من شکوه خسروی او را دهم

تخت کسری زیر پای او نهم

او حدیث دلبری خواهد ز من

رنگ و آب شاعری خواهد ز من

کم نظر بیتابی جانم ندید

آشکارم دید و پنهانم ندید

فطرت من عشق را در بر گرفت

صحبت خاشاک و آتش در گرفت

حق رموز ملک و دین بر من گشود

نقش غیر از پردهٔ چشمم ربود

برگ گل رنگین ز مضمون من است

مصرع من قطرهٔ خون من است

تا نپنداری سخن دیوانگیست

در کمال این جنوان فرزانگیست

از هنر سرمایه دارم کرده اند

در دیار هند خوارم کرده اند

لاله و گل از نوایم بی نصیب

طایرم در گلستان خود غریب

بسکه گردون سفله و دون پرور است

وای بر مردی که صاحب جوهر است

دیده ئی ای خسرو کیوان جناب

آفتاب «ما توارت بالحجاب»

ابطحی در دشت خویش از راه رفت

از دم او سوز الا الله رفت

مصریان افتاده در گرداب نیل

سست رگ تورانیان ژنده پیل

آل عثمان در شکنج روزگار

مشرق و مغرب ز خونش لاله زار

عشق را آئین سلمانی نماند

خاک ایران ماند و ایرانی نماند

سوز و ساز زندگی رفت از گلش

آن کهن آتش فسرده اندر دلش

مسلم هندی شکم را بنده ئی

خود فروشی دل ز دین بر کنده ئی

در مسلمان شأن محبوبی نماند

خالد و فاروق و ایوبی نماند

ای ترا فطرت ضمیر پاک داد

از غم دین سینهٔ صد چاک داد

تازه کن آئین صدیق و عمر

چون صبا بر لالهٔ صحرا گذر

ملت آوارهٔ کوه و دمن

در رگ او خون شیران موج زن

زیرک و روئین تن و روشن جبین

چشم او چون جره بازان تیز بین

قسمت خود از جهان نا یافته

کوکب تقدیر او نا تافته

در قهستان خلوتی ورزیده ئی

رستخیز زندگی نادیده ئی

جان تو بر محنت پیهم صبور

کوش در تهذیب افغان غیور

تا ز صدیقان این امت شوی

بهر دین سرمایهٔ قوت شوی

زندگی جهد است و استحقاق نیست

جز به علم انفس و آفاق نیست

گفت حکمت را خدا خیر کیثر

هر کجا این خیز را بینی بگیر

سید کل صاحب ام الکتاب

پردگیها بر ضمیرش بی حجاب

گرچه عین ذات را بی پرده دید

«رب زدنی» از زبان او چکید

علم اشیا «علم الاسماستی»

هم عصا و هم ید بیضا ستی

علم اشیا داد مغرب را فروغ

حکمت او ماست می بندد ز دوغ

جان ما را لذت احساس نیست

خاک ره جز ریزهٔ الماس نیست

علم و دولت نظم کار ملت است

علم و دولت اعتبار ملت است

آن یکی از سینهٔ احرار گیر

وان دگر از سینهٔ کهسار گیر

دشنه زن در پیکر این کائنات

در شکم دارد گهر چون سومنات

لعل ناب اندر بدخشان تو هست

برق سینا در قهستان تو هست

کشور محکم اساسی بایدت

دیدهٔ مردم شناسی بایدت

ای بسا آدم که ابلیسی کند

ای بسا شیطان که ادریسی کند

رنگ او نیرنگ و بود او نمود

اندرون او چو داغ لاله دود

پاکباز و کعبتین او دغل

ریمن و غدر و نفاق اندر بغل

در نگر ای خسرو صاحب نظر

نیست هر سنگی که می تابد گهر

مرشد رومی حکیم پاک زاد

سر مرگ و زندگی بر ما گشاد

«هر هلاک امت پیشین که بود

زانکه بر جندل گمان بردند عود»

سروری در دین ما خدمتگری است

عدل فاروقی و فقر حیدری است

در هجوم کارهای ملک و دین

با دل خود یک نفس خلوت گزین

هر که یکدم در کمین خود نشست

هیچ نخچیر از کمند او نجست

در قبای خسروی درویش زی

دیده بیدار و خدا اندیش زی

قاید ملت شهنشاه مراد

تیغ او را برق و تندر خانه زاد

هم فقیری هم شه گردون فری

ارد شیری با روان بوذری

غرق بودش در زره بالا و دوش

در میان سینه دل موئینه پوش

آن مسلمانان که میری کرده اند

در شهنشاهی فقیری کرده اند

در امارت فقر را افزوده اند

مثل سلمان در مدائن بوده اند

حکمرانی بود و سامانی نداشت

دست او جز تیغ و قرآنی نداشت

هر که عشق مصطفی سامان اوست

بحر و بر در گوشهٔ دامان اوست

سوز صدیق و علی از حق طلب

ذره ئی عشق نبی از حق طلب

زانکه ملت را حیات از عشق اوست

برگ و ساز کائنات از عشق اوست

جلوهٔ بی پرده او وانمود

جوهر پنهان که بود اندر وجود

روح را جز عشق او آرام نیست

عشق او روزیست کو را شام نیست

خیز و اندر گردش آور جام عشق

در قهستان تازه کن پیغام عشق

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:42 PM
تشکرات از این پست
khodaeem1
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شهید ناز او بزم وجود است

شهید ناز او بزم وجود است

نیاز اندر نهاد هست و بود است

نمی بینی که از مهر فلک تاب

به سیمای سحر داغ سجود است

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

دل من روشن از سوز درون است

جهان بین چشم من از اشک خون است

ز رمز زندگی بیگانه تر باد

کسی کو عشق را گوید جنون است

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

به باغان باد فروردین دهد عشق

به راغان غنچه چون پروین دهد عشق

شعاع مهر او قلزم شکاف است

به ماهی دیدهٔ ره بین دهد عشق

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

ببرگ لاله رنگ آمیزی عشق

بجان ما بلا انگیزی عشق

اگر این خاکدان را واشگافی

درونش بنگری خونریزی عشق

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

به باغان باد فروردین دهد عشق

به راغان غنچه چون پروین دهد عشق

شعاع مهر او قلزم شکاف است

به ماهی دیدهٔ ره بین دهد عشق

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

نه هر کس از محبت مایه دار است

نه با هر کس محبت سازگار است

بروید لاله با داغ جگر تاب

دل لعل بدخشان بی شرار است

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

درین گلشن پریشان مثل بویم

نمیدانم چه میخواهم چه جویم

برآید آرزو یا بر نیاید

شهید سوز و ساز آرزویم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

جهان مشت گل و دل حاصل اوست

همین یک قطرهٔ خون مشکل اوست

نگاه ما دو بین افتاد ورنه

جهان هر کسی اندر دل اوست

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

جهان ما که نابود است بودش

زیان توام همی زاید بسودش

کهن را نو کن و طرح دگر ریز

دل ما بر نتابد دیر و زودش

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

نوای عشق را ساز است آدم

کشاید راز و خود رازست آدم

جهان او آفرید این خوبتر ساخت

مگر با ایزد انباز است آدم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

نوای عشق را ساز است آدم

کشاید راز و خود رازست آدم

جهان او آفرید این خوبتر ساخت

مگر با ایزد انباز است آدم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

سحر می گفت بلبل باغبان را

درین گل جز نهال غم نگیرد

به پیری میرسد خار بیابان

ولی گل چون جوان گردد بمیرد

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:پیام مشرق اقبال لاهوری

نه من انجام و نی آغاز جویم

همه رازم جهان راز جویم

گر از روی حقیقت پرده گیرند

همان بوک و مگر را باز جویم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها