0

رموز بیخودی اقبال لاهوری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

لم یلد و لم یولد

قوم تو از رنگ و خون بالاتر است

قیمت یک اسودش صد احمر است

قطرهٔ آب وضوی قنبری

در بها برتر ز خون قیصری

فارغ از باب و ام و اعمام باش

همچو سلمان زادهٔ اسلام باش

نکته ئی ای همدم فرزانه بین

شهد را در خانه های لانه بین

قطره ئی از لالهٔ حمراستی

قطره ئی از نرگس شهلاستی

این نمی گوید که من از عبهرم

آن نمی گوید من از نیلوفرم

ملت ما شان ابراهیمی است

شهد ما ایمان ابراهیمی است

گر نسب را جزو ملت کرده ئی

رخنه در کار اخوت کرده ئی

در زمین ما نگیرد ریشه ات

هست نا مسلم هنوز اندیشه ات

 

ابن مسعود آن چراغ افروز عشق

جسم و جان او سراپا سوز عشق

سوخت از مرگ برادر سینه اش

آب گردید از گداز آئینه اش

گریه های خویش را پایان ندید

در غمش چون مادران شیون کشید

« ای دریغا آن سبق خوان نیاز

یار من اندر دبستان نیاز»

«آه آن سرو سهی بالای من

در ره عشق نبی همپای من»

«حیف او محروم دربار نبی

چشم من روشن ز دیدار نبی»

 

نیست از روم و عرب پیوند ما

نیست پابند نسب پیوند ما

دل به محبوب حجازی بسته ایم

زین جهت با یکدگر پیوسته ایم

رشتهٔ ما یک تولایش بس است

چشم ما را کیف صهبایش بس است

مستی او تا بخون ما دوید

کهنه را آتش زد و نو آفرید

عشق او سرمایهٔ جمعیت است

همچو خون اندر عروق ملت است

عشق در جان و نسب در پیکر است

رشتهٔ عشق از نسب محکم تر است

عشق ورزی از نسب باید گذشت

هم ز ایران و عرب باید گذشت

امت او مثل او نور حق است

هستی ما از وجودش مشتق است

«نور حق را کس نجوید زاد و بود

خلعت حق را چه حاجت تار و پود»

هر که پا در بند اقلیم و جد است

بی خبر از لم یلد لم یولد است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:36 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ولم یکن له کفواً احد

مسلم چشم از جهان بر بسته چیست؟

فطرت این دل بحق پیوسته چیست؟

لاله ئی کو بر سر کوهی دمید

گوشهٔ دامان گلچینی ندید

آتش او شعله ئی گیرد به بر

از نفس های نخستین سحر

آسمان ز آغوش خود نگذاردش

کوکب وامانده ئی پنداردش

بوسدش اول شعاع آفتاب

شبنم از چشمش بشوید گرد خواب

 

رشتهٔ ئی با لم یکن باید قوی

تا تو در اقوام بی همتا شوی

آنکه ذاتش واحد است و لاشریک

بنده اش هم در نسازد با شریک

مؤمن بالای هر بالاتری

غیرت او بر نتابد همسری

خرقهٔ «لا تحزنوا» اندر برش

«انتم الاعلون» تاجی بر سرش

می کشد بار دو عالم دوش او

بحر و بر پروردهٔ آغوش او

بر غو تندر مدام افکنده گوش

برق اگر ریزد همی گیرد بدوش

پیش باطل تیغ و پیش حق سپر

امر و نهی او عیار خیر و شر

در گره صد شعله دارد اخگرش

زندگی گیرد کمال از جوهرش

در فضای این جهان های و هو

نغمه پیدا نیست جز تکبیر او

عفو و عدل و بذل و احسانش عظیم

هم بقهر اندر مزاج او کریم

ساز او در بزم ها خاطر نواز

سوز او در رزم ها آهن گداز

در گلستان با عنادل هم صفیر

در بیابان جره باز صید گیر

زیر گردون می نیاساید دلش

بر فلک گیرد قرار آب و گلش

طایرش منقار بر اختر زند

آنسوی این کهنه چنبر بر زند

تو به پروازی پری نگشوده ئی

کرمک استی زیر خاک آسوده ئی

خوار از مهجوری قرآن شدی

شکوه سنج گردش دوران شدی

ای چو شبنم بر زمین افتنده ئی

در بغل داری کتاب زنده ئی

تا کجا در خاک می گیری وطن

رخت بردار و سر گردون فکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:36 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

عرض حال مصنف بحضور رحمة للعالمین

ای ظهور تو شباب زندگی

جلوه ات تعبیر خواب زندگی

ای زمین از بارگاهت ارجمند

آسمان از بوسهٔ بامت بلند

شش جهت روشن ز تاب روی تو

ترک و تاجیک و عرب هندوی تو

از تو بالا پایهٔ این کائنات

فقر تو سرمایهٔ این کائنات

در جهان شمع حیات افروختی

بندگان را خواجگی آموختی

بی تو از نابودمندیها خجل

پیکران این سرای آب و گل

تا دم تو آتشی از گل گشود

توده های خاک را آدم نمود

ذره دامن گیر مهر و ماه شد

یعنی از نیروی خویش آگاه شد

تا مرا افتاد بر رویت نظر

از اب و ام گشتهٔ ئی محبوب تر

عشق در من آتشی افروخت است

فرصتش بادا که جانم سوخت است

ناله ئی مانند نی سامان من

آن چراغ خانهٔ ویران من

از غم پنهان نگفتن مشکل است

باده در مینا نهفتن مشکل است

مسلم از سر نبی بیگانه شد

باز این بیت الحرم بتخانه شد

از منات و لات و عزی و هبل

هر یکی دارد بتی اندر بغل

شیخ ما از برهمن کافر تر است

زانکه او را سومنات اندر سر است

رخت هستی از عرب برچیده ئی

در خمستان عجم خوابیده ئی

شل ز برفاب عجم اعضای او

سرد تر از اشک او صهبای او

همچو کافر از اجل ترسنده ئی

سینه اش فارغ ز قلب زنده ئی

نعشش از پیش طبیبان برده ام

در حضور مصطفی آورده ام

مرده بود از آب حیوان گفتمش

سری از اسرار قرآن گفتمش

داستانی گفتم از یاران نجد

نکهتی آوردم از بستان نجد

محفل از شمع نوا افروختم

قوم را رمز حیات آموختم

گفت بر ما بندد افسون فرنگ

هست غوغایش ز قانون فرنگ

ای بصیری را ردا بخشنده ئی

بربط سلما مرا بخشنده ئی

ذوق حق ده این خطا اندیش را

اینکه نشناسد متاع خویش را

گر دلم آئینهٔ بی جوهر است

ور بحرفم غیر قرآن مضمر است

ای فروغت صبح اعصار و دهور

چشم تو بینندهٔ ما فی الصدور

پردهٔ ناموس فکرم چاک کن

این خیابان را ز خارم پاک کن

تنگ کن رخت حیات اندر برم

اهل ملت را نگهدار از شرم

سبز کشت نابسامانم مکن

بهره گیر از ابر نیسانم مکن

خشک گردان باده در انگور من

زهر ریز اندر می کافور من

روز محشر خوار و رسوا کن مرا

بی نصیب از بوسهٔ پا کن مرا

گر در اسرار قرآن سفته ام

با مسلمانان اگر حق گفته ام

ایکه از احسان تو ناکس ، کس است

یک دعایت مزد گفتارم بس است

عرض کن پیش خدای عزوجل

عشق من گردد هم آغوش عمل

دولت جان حزین بخشیده ئی

بهره ئی از علم دین بخشیده ئی

در عمل پاینده تر گردان مرا

آب نیسانم گهر گردان مرا

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:37 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها