0

رموز بیخودی اقبال لاهوری

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه وطن اساس ملت نیست

آنچنان قطع اخوت کرده اند

بر وطن تعمیر ملت کرده اند

تا وطن را شمع محفل ساختند

نوع انسان را قبائل ساختند

جنتی جستند در بئس القرار

تا «احلوا قومهم دار البوار»

این شجر جنت ز عالم برده است

تلخی پیکار بار آورده است

مردمی اندر جهان افسانه شد

آدمی از آدمی بیگانه شد

روح از تن رفت و هفت اندام ماند

آدمیت گم شد و اقوام ماند

تا سیاست مسند مذهب گرفت

این شجر در گلشن مغرب گرفت

قصه ی دین مسیحائی فسرد

شعله ی شمع کلیسائی فسرد

اسقف از بی طاقتی در مانده ئی

مهره ها از کف برون افشانده ئی

قوم عیسی بر کلیسا پازده

نقد آئین چلیپا وازده

دهریت چون جامه ی مذهب درید

مرسلی از حضرت شیطان رسید

آن فلارنساوی باطل پرست

سرمه ی او دیده ی مردم شکست

نسخه ئی بهر شهنشاهان نوشت

در گل ما دانه ی پیکار کشت

فطرت او سوی ظلمت برده رخت

حق ز تیغ خامه ی او لخت لخت

بتگری مانند آزر پیشه اش

بست نقش تازه ئی اندیشه اش

مملکت را دین او معبود ساخت

فکر او مذموم را محمود ساخت

بوسه تا بر پای این معبود زد

نقد حق را بر عیار سود زد

باطل از تعلیم او بالیده است

حیله اندازی فنی گردیده است

طرح تدبیر زبون فرجام ریخت

این خسک در جاده ی ایام ریخت

شب بچشم اهل عالم چیده است

مصلحت تزویر را نامیده است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه ملت محمدیه نهایت زمانی هم ندارد، که دوام این ملت شریفه موعود است

در بهاران جوش بلبل دیده ئی

رستخیز غنچه و گل دیده ئی

چون عروسان غنچه ها آراسته

از زمین یک شهر انجم خاسته

سبزه از اشک سحر شوئیده ئی

از سرود آب جو خوابیده ئی

غنچه ئی بر می دمد از شاخسار

گیردش باد نسیم اندر کنار

غنچه ئی از دست گلچین خون شود

از چمن مانند بو بیرون رود

بست قمری آشیان بلبل پرید

قطره ی شبنم رسید و بو رمید

رخصت صد لاله ی ناپایدار

کم نسازد رونق فصل بهار

از زیان گنج فراوانش همان

محفل گلهای خندانش همان

فصل گل از نسترن باقی تر است

از گل و سرو و سمن باقی تر است

کان گوهر پروری گوهر گری

کم نگردد از شکست گوهری

صبح از مشرق ز مغرب شام رفت

جام صد روز از خم ایام رفت

باده ها خوردند و صهبا باقی است

دوشها خون گشت و فردا باقی است

همچنان از فردهای پی سپر

هست تقویم امم پاینده تر

در سفر یار است و صحبت قائم است

فرد ره گیر است و ملت قائم است

ذات او دیگر صفاتش دیگر است

سنت مرگ و حیاتش دیگر است

فرد بر می خیزد از مشت گلی

قوم زاید از دل صاحب دلی

فرد پور شصت و هفتاد است و بس

قوم را صد سال مثل یک نفس

زنده فرد از ارتباط جان و تن

زنده قوم از حفظ ناموس کهن

مرگ فرد از خشکی رود حیات

مرگ قوم از ترک مقصود حیات

گرچه ملت هم بمیرد مثل فرد

از اجل فرمان پذیرد مثل فرد

امت مسلم ز آیات خداست

اصلش از هنگامه ی «قالوا بلی» ست

از اجل این قوم بی پرواستی

استوار از «نحن نزلنا»ستی

ذکر قائم از قیام ذاکر است

از دوام او دوام ذاکر است

تا خدا «ان یطفئوا» فرموده است

از فسردن این چراغ آسوده است

امتی در حق پرستی کاملی

امتی محبوب هر صاحبدلی

حق برون آورد این تیغ اصیل

از نیام آرزوهای خلیل

تا صداقت زنده گردد از دمش

غیر حق سوزد ز برق پیهمش

ما که توحید خدارا حجتیم

حافظ رمز کتاب و حکمتیم

آسمان با ما سر پیکار داشت

در بغل یک فتنه ی تاتار داشت

بندها از پا گشود آن فتنه را

بر سر ما آزمود آن فتنه را

فتنه ئی پامال راهش محشری

کشته ی تیغ نگاهش محشری

خفته صد آشوب در آغوش او

صبح امروزی نزاید دوش او

سطوت مسلم بخاک و خون تپید

دید بغداد آنچه روما هم ندید

تو مگر از چرخ کج رفتار پرس

زان نو آئین کهن پندار پرس

آتش تاتاریان گلزار کیست؟

شعله های او گل دستار کیست؟

زانکه ما را فطرت ابراهیمی است

هم به مولا نسبت ابراهیمی است

از ته آتش بر اندازیم گل

نار هر نمرود را سازیم گل

شعله های انقلاب روزگار

چون بباغ ما رسد گردد بهار

رومیان را گرم بازاری نماند

آن جهانگیری ، جهانداری نماند

شیشه ی ساسانیان در خون نشست

رونق خمخانه یونان شکست

مصر هم در امتحان ناکام ماند

استخوان او ته اهرام ماند

در جهان بانگ اذان بودست و هست

ملت اسلامیان بودست و هست

عشق آئین حیات عالم است

امتزاج سالمات عالم است

عشق از سوز دل ما زنده است

از شرار لااله تابنده است

گرچه مثل غنچه دلگیریم ما

گلستان میرد اگر میریم ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه نظام ملت غیر از آئین صورت نبندد و آئین ملت محمدیه قرآن است

ملتی را رفت چون آئین ز دست

مثل خاک اجزای او از هم شکست

هستی مسلم ز آئین است و بس

باطن دین نبی این است و بس

برگ گل شد چون ز آئین بسته شد

گل ز آئین بسته شد گلدسته شد

نغمه از ضبط صدا پیداستی

ضبط چون رفت از صدا غوغاستی

در گلوی ما نفس موج هواست

چون هوا پابند نی گردد ، نواست

تو همی دانی که آئین تو چیست؟

زیر گردون سر تمکین تو چیست؟

آن کتاب زنده قرآن حکیم

حکمت او لایزال است و قدیم

نسخه ی اسرار تکوین حیات

بی ثبات از قوتش گیرد ثبات

حرف او را ریب نی تبدیل نی

آیه اش شرمنده ی تأویل نی

پخته تر سودای خام از زور او

در فتد با سنگ ، جام از زور او

می برد پابند و آزاد آورد

صید بندان را بفریاد آورد

نوع انسان را پیام آخرین

حامل او رحمة للعالمین

ارج می گیرد ازو ناارجمند

بنده را از سجده سازد سر بلند

رهزنان از حفظ او رهبر شدند

از کتابی صاحب دفتر شدند

دشت پیمایان ز تاب یک چراغ

صد تجلی از علوم اندر دماغ

آنکه دوش کوه بارش بر نتافت

سطوت او زهره ی گردون شکافت

بنگر آن سرمایه ی آمال ما

گنجد اندر سینه ی اطفال ما

آن جگر تاب بیابان کم آب

چشم او احمر ز سوز آفتاب

خوشتر از آهو رم جمازه اش

گرم چون آتش دم جمازه اش

رخت خواب افکنده در زیر نخیل

صبحدم بیدار از بانگ رحیل

دشت سیر از بام و در ناآشنا

هرزه گردد از حضر ناآشنا

تا دلش از گرمی قرآن تپید

موج بیتابش چو گوهر آرمید

خواند ز آیات مبین او سبق

بنده آمد ‘ خواجه رفت از پیش حق

از جهانبانی نوازد ساز او

مسند جم گشت پا انداز او

شهر ها از گرد پایش ریختند

صد چمن از یک گلش انگیختند

ای گرفتار رسوم ایمان تو

شیوه های کافری زندان تو

قطع کردی امر خود را در زبر

جاده پیمای الی «شئی نکر»

گر تو میخواهی مسلمان زیستن

نیست ممکن جز بقرآن زیستن

صوفی پشمینه پوش حال مست

از شراب نغمه ی قوال مست

آتش از شعر عراقی در دلش

در نمی سازد بقرآن محفلش

از کلاه و بوریا تاج و سریر

فقر او از خانقاهان باج گیر

واعظ دستان زن افسانه بند

معنی او پست و حرف او بلند

از خطیب و دیلمی گفتار او

با ضعیف و شاذ و مرسل کار او

از تلاوت بر تو حق دارد کتاب

تو ازو کامی که میخواهی بیاب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه در زمانه انحطاط تقلید از اجتهاد اولی تر است

عهد حاضر فتنه ها زیر سر است

طبع ناپروای او آفت گر است

بزم اقوام کهن برهم ازو

شاخسار زندگی بی نم ازو

جلوه اش ما را ز ما بیگانه کرد

ساز ما را از نوا بیگانه کرد

از دل ما آتش دیرینه برد

نور و نار لااله از سینه برد

مضمحل گردد چو تقویم حیات

ملت از تقلید می گیرد ثبات

راه آبا رو که این جمعیت است

معنی تقلید ضبط ملت است

در خزان ای بی نصیب از برگ و بار

از شجر مگسل به امید بهار

بحر گم کردی زیان اندیش باش

حافظ جوی کم آب خویش باش

شاید از سیل قهستان برخوری

باز در آغوش طوفان پروری

پیکرت دارد اگر جان بصیر

عبرت از احوال اسرائیل گیر

گرم و سرد روزگار او نگر

سختی جان نزار او نگر

خون گران سیر است در رگهای او

سنگ صد دهلیز و یک سیمای او

پنجه ی گردون چو انگورش فشرد

یادگار موسی و هارون نمرد

از نوای آتشینش رفت سوز

لیکن اندر سینه دم دارد هنوز

زانکه چون جمعیتش ازهم شکست

جز براه رفتگان محمل نبست

ای پریشان محفل دیرینه ات

مرد شمع زندگی در سینه ات

نقش بر دل معنی توحید کن

چاره ی کار خود از تقلید کن

اجتهاد اندر زمان انحطاط

قوم را برهم همی پیچد بساط

ز اجتهاد عالمان کم نظر

اقتدا بر رفتگان محفوظ تر

عقل آبایت هوس فرسوده نیست

کار پاکان از غرض آلوده نیست

فکر شان ریسد همی باریک تر

ورعشان با مصطفی نزدیک تر

ذوق جعفر کاوش رازی نماند

آبروی ملت تازی نماند

تنگ بر ما رهگذار دین شد است

هر لئیمی راز دار دین شد است

ای که از اسرار دین بیگانه ئی

با یک آئین ساز اگر فرزانه ئی

من شنیدستم ز نباض حیات

اختلاف تست مقراض حیات

از یک آئینی مسلمان زنده است

پیکر ملت ز قرآن زنده است

ما همه خاک و دل آگاه اوست

اعتصامش کن که حبل الله اوست

چون گهر در رشته ی او سفته شو

ورنه مانند غبار آشفته شو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه پختگی سیرت ملیه از اتباع آئین الهیه است

در شریعت معنی دیگر مجو

غیر ضو در باطن گوهر مجو

این گهر را خود خدا گوهر گر است

ظاهرش گوهر بطونش گوهر است

علم حق غیر از شریعت هیچ نیست

اصل سنت جز محبت هیچ نیست

فرد را شرع است مرقات یقین

پخته تر از وی مقامات یقین

ملت از آئین حق گیرد نظام

از نظام محکمی خیزد دوام

قدرت اندر علم او پیداستی

هم عصا و هم ید بیضاستی

با تو گویم سر اسلام است شرع

شرع آغاز است و انجام است شرع

ای که باشی حکمت دین را امین

با تو گویم نکته ی شرع مبین

چون کسی گردد مزاحم بی سبب

با مسلمان در ادای مستحب

مستحب را فرض گرادنیده اند

زندگی را عین قدرت دیده اند

روز هیجا لشکر اعدا اگر

بر گمان صلح گردد بی خطر

گیرد آسان روزگار خویش را

بشکند حصن و حصار خویش را

تا نگیرد باز کار او نظام

تاختن بر کشورش آمد حرام

سر این فرمان حق دانی که چیست

زیستن اندر خطرها زندگیست

شرع می خواهد که چون آئی بجنگ

شعله گردی واشکافی کام سنگ

آزماید قوت بازوی تو

می نهد الوند پیش روی تو

باز گوید سرمه ساز الوند را

از تف خنجر گداز الوند را

نیست میش ناتوانی لاغری

درخور سر پنچه ی شیر نری

باز چون با صعوه خوگر می شود

از شکار خود زبون تر می شود

شارع آئین شناس خوب و زشت

بهر تو این نسخه ی قدرت نوشت

از عمل آهن عصب می سازدت

جای خوبی در جهان اندازدت

خسته باشی استوارت می کند

پخته مثل کوهسارت می کند

هست دین مصطفی دین حیات

شرع او تفسیر آئین حیات

گر زمینی آسمان سازد ترا

آنچه حق می خواهد آن سازد ترا

صیقلش آئینه سازد سنگ را

از دل آهن رباید زنگ را

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه حسن سیرت ملیه از تأدب به آداب محمدیه است

سائلی مثل قضای مبرمی

بر در ما زد صدای پیهمی

از غضب چوبی شکستم بر سرش

حاصل دریوزه افتاد از برش

عقل در آغاز ایام شباب

می نیندیشد صواب و ناصواب

از مزاج من پدر آزرده گشت

لاله زار چهره اش افسرده گشت

بر لبش آهی جگر تابی رسید

در میان سینه ی او دل تپید

کوکبی در چشم او گردید و ریخت

بر سر مژگان دمی تابید و ریخت

همچو آن مرغی که در فصل خزان

لرزد از باد سحر در آشیان

در تنم لرزید جان غافلم

رفت لیلای شکیب از محملم

گفت فردا امت خیرالرسل

جمع گردد پیش آن مولای کل

غازیان ملت بیضای او

حافظان حکمت رعنای او

هم شهیدانی که دین را حجت اند

مثل انجم در فضای ملت اند

زاهدان و عاشقان دل فگار

عالمان و عاصیان شرمسار

در میان انجمن گردد بلند

ناله های این گدای دردمند

ای صراطت مشکل از بی مرکبی

من چه گویم چون مرا پرسد نبی

«حق جوانی مسلمی با تو سپرد

کو نصیبی از دبستانم نبرد

از تو این یک کار آسان هم نشد

یعنی آن انبار گل آدم نشد»

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه حیات ملیه مرکز محسوس میخواهد و مرکز ملت اسلامیه بیت الحرام است

می گشایم عقده از کار حیات

سازمت آگاه اسرار حیات

چون خیال از خود رمیدن پیشه اش

از جهت دامن کشیدن پیشه اش

در جهان دیر و زود آید چسان

وقت او فردا و دی زاید چسان

گر نظرداری یکی بر خود نگر

جز رم پیهم نه ئی ای بیخبر

تا نماید تاب نامشهود خویش

شعله ی او پرده بند از دود خویش

سیر او را تا سکون بیند نظر

موج جویش بسته آمد در گهر

آتش او دم بخویش اندر کشید

لاله گردید و ز شاخی بر دمید

فکر خام تو گران خیز است و لنگ

تهمت گل بست بر پرواز رنگ

زندگی مرغ نشیمن ساز نیست

طایر رنگ است و جز پرواز نیست

در قفس وامانده و آزاد هم

با نواها می زند فریاد هم

از پرش پرواز شوید دمبدم

چاره ی خود کرده جوید دمبدم

عقده ها خود می زند در کار خویش

باز آسان می کند دشوار خویش

پا بگل گردد حیات تیزگام

تا دو بالا گرددش ذوق خرام

سازها خوابیده اندر سوز او

دوش و فردا زاده ی امروز او

دمبدم مشکل گر و آسان گذار

دمبدم نو آفرین و تازه کار

گرچه مثل بو سراپایش رم است

چون وطن در سینه ئی گیرد دم است

رشته های خویش را بر خود تند

تکمه ئی گردد گره بر خود زند

در گره چون دانه دارد برگ و بر

چشم بر خود وا کند گردد شجر

خلعتی از آب و گل پیدا کند

دست و پا و چشم و دل پیدا کند

خلوت اندر تن گزیند زندگی

انجمن ها آفریند زندگی

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه جمعیت حقیقی از محکم گرفتن نصب العین ملیه است و نصب العین امت محمدیه حفظ و نشر توحید اس

با تو آموزم زبان کائنات

حرف و الفاظ است اعمال حیات

چون ز ربط مدعائی بسته شد

زندگانی مطلع برجسته شد

مدعا گردد اگر مهمیز ما

همچو صرصر می رود شبدیز ما

مدعا راز بقای زندگی

جمع سیماب قوای زندگی

چون حیات از مقصدی محرم شود

ضابط اسباب این عالم شود

خویشتن را تابع مقصد کند

بهر او چیند گزیند رد کند

نا خدا را یم روی از ساحل است

اختیار جاده ها از منزل است

بر دل پروانه داغ از ذوق سوز

طوف او گرد چراغ از ذوق سوز

قیس اگر آواره در صحراستی

مدعایش محمل لیلاستی

تا بود شهر آشنا لیلای ما

بر نمی خیزد به صحرا پای ما

همچو جان مقصود پنهان در عمل

کیف و کم از وی پذیرد هر عمل

گردش خونی که در رگهای ماست

تیز از سعی حصول مدعاست

از تف او خویش را سوزد حیات

آتشی چون لاله اندوزد حیات

مدعا مضراب ساز همت است

مرکزی کو جاذب هر قوت است

دست و پای قوم را جنباند او

یک نظر صد چشم را گرداند او

شاهد مقصود را دیوانه شو

طائف این شمع چون پروانه شو

خوش نوائی نغمه ساز قم زد است

زخمهٔ معنی بر ابریشم زد است

تا کشد خار از کف پا ره سپر

می شود پوشیده محمل از نظر

گر بقدر یک نفس غافل شدی

دور صد فرسنگ از منزل شدی

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه کمال حیات ملیه این است که ملت مثل فرد احساس خودی پیدا کند و تولید و تکمیل این احساس از

کودکی را دیدی ای بالغ نظر

کو بود از معنی خود بی خبر

ناشناس دور و نزدیک آنچنان

ماه را خواهد که بر گیرد عنان

از همه بیگانه آن مامک پرست

گریه مست وشیر مست و خواب مست

زیر و بم را گوش او در گیر نیست

نغمه اش جز شورش زنجیر نیست

ساده و دوشیزه افکارش هنوز

چون گهر پاکیزه گفتارش هنوز

جستجو سرمایه ی پندار او

از چرا ، چون ، کی ، کجا ، گفتار او

نقش گیر این و آن اندیشه اش

غیر جوئی غیر بینی پیشه اش

چشمش از دنبال اگر گیرد کسی

جان او آشفته می گردد بسی

فکر خامش در هوای روزگار

پر گشا مانند باز نو شکار

در پی نخجیرها بگذاردش

باز سوی خویشتن می آردش

تا ز آتشگیری افکار او

گل فشاند زرچک پندار او

چشم گیرایش فتد بر خویشتن

دستکی بر سینه می گوید که من

یاد او با خود شناسایش کند

حفظ ربط دوش و فردایش کند

سفته ایامش درین تار زرند

همچو گوهر از پی یک دیگرند

گرچه هر دم کاهد ، افزاید گلش

«من همانستم که بودم» در دلش

این «من» نو زاده آغاز حیات

نغمهٔ بیداری ساز حیات

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:35 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه توسیع حیات ملیه از تسخیر قوای نظام عالم است

ایکه با نادیده پیمان بسته ئی

همچو سیل از قید ساحل رسته ئی

چون نهال از خاک این گلزار خیز

دل بغائب بند و با حاضر ستیز

هستی حاضر کند تفسیر غیب

می شود دیباچهٔ تسخیر غیب

ما سوا از بهر تسخیر است و بس

سینهٔ او عرضهٔ تیر است و بس

از کن حق ما سوا شد آشکار

تا شود پیکان تو سندان گذار

رشته ئی باید گره اندر گره

تا شود لطف گشودن را فره

غنچه ئی؟ از خود چمن تعبیر کن

شبنمی؟ خورشید را تسخیر کن

از تو می آید اگر کار شگرف

از دمی گرمی گداز این شیر برف

هر که محسوسات را تسخیر کرد

عالمی از ذره ئی تعمیر کرد

آنکه تیرش قدسیان را سینه خست

اول آدم را سر فتراک بست

عقدهٔ محسوس را اول گشود

همت از تسخیر موجود آزمود

کوه و صحرا دشت و دریا بحر و بر

تختهٔ تعلیم ارباب نظر

ای که از تأثیر افیون خفته ئی

عالم اسباب را دون گفته ئی

خیز و وا کن دیدهٔ مخمور را

دون مخوان این عالم مجبور را

غایتش توسیع ذات مسلم است

امتحان ممکنات مسلم است

می زند شمشیر دوران بر تنت

تا ببینی هست خون اندر تنت

سینه را از سنگ زوری ریش کن

امتحان استخوان خویش کن

حق جهان را قسمت نیکان شمرد

جلوه اش با دیدهٔ مؤمن سپرد

کاروان را رهگذار است این جهان

نقد مؤمن را عیار است این جهان

گیر او را تا نه او گیرد ترا

همچو می اندر سبو گیرد ترا

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:35 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه بقای نوع از امومت است و حفظ و احترام امومت اسلام است

نغمه خیز از زخمهٔ زن ساز مرد

از نیاز او دو بالا ناز مرد

پوشش عریانی مردان زن است

حسن دلجو عشق را پیراهن است

عشق حق پروردهٔ آغوش او

این نوا از زخمهٔ خاموش او

آنکه نازد بر وجودش کائنات

ذکر او فرمود با طیب و صلوة

مسلمی کو را پرستاری شمرد

بهره ئی از حکمت قرآن نبرد

نیک اگر بینی امومت رحمت است

زانکه او را با نبوت نسبت است

شفقت او شفقت پیغمبر است

سیرت اقوام را صورتگر است

از امومت پخته تر تعمیر ما

در خط سیمای او تقدیر ما

هست اگر فرهنگ تو معنی رسی

حرف امت نکته ها دارد بسی

گفت آن مقصود حرف «کن فکان»

زیر پای امهات آمد جنان

ملت از تکریم ارحام است و بس

ورنه کار زندگی خام است و بس

از امومت گرم رفتار حیات

از امومت کشف اسرار حیات

از امومت پیچ و تاب جوی ما

موج و گرداب و حباب جوی ما

آن دخ رستاق زادی جاهلی

پست بالای سطبری بد گلی

نا تراشی پرورش ناداده ئی

کم نگاهی کم زبانی ساده ئی

دل ز آلام امومت کرده خون

گرد چشمش حلقه های نیلگون

ملت ار گیرد ز آغوشش بدست

یک مسلمان غیور و حق پرست

هستی ما محکم از آلام اوست

صبح ما عالم فروز از شام اوست

وان تهی آغوش نازک پیکری

خانه پرورد نگاهش محشری

فکر او از تاب مغرب روشن است

ظاهرش زن باطن او نازن است

بندهای ملت بیضا گسیخت

تا ز چشمش عشوه ها حل کرده ریخت

شوخ چشم و فتنه زا آزادیش

از حیا نا آشنا آزادیش

علم او بار امومت بر نتافت

بر سر شامش یکی اختر نتافت

این گل از بستان ما نارسته به

داغش از دامان ملت شسته به

 

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:35 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در معنی اینکه سیدة النساء فاطمة الزهراء اسوه کامله ایست برای نساء اسلام

مریم از یک نسبت عیسی عزیز

از سه نسبت حضرت زهرا عزیز

نور چشم رحمة للعالمین

آن امام اولین و آخرین

آنکه جان در پیکر گیتی دمید

روزگار تازه آئین آفرید

بانوی آن تاجدار «هل اتی»

مرتضی مشکل گشا شیر خدا

پادشاه و کلبه ئی ایوان او

یک حسام و یک زره سامان او

مادر آن مرکز پرگار عشق

مادر آن کاروان سالار عشق

آن یکی شمع شبستان حرم

حافظ جمعیت خیرالامم

تا نشیند آتش پیکار و کین

پشت پا زد بر سر تاج و نگین

وان دگر مولای ابرار جهان

قوت بازوی احرار جهان

در نوای زندگی سوز از حسین

اهل حق حریت آموز از حسین

سیرت فرزند ها از امهات

جوهر صدق و صفا از امهات

مزرع تسلیم را حاصل بتول

مادران را اسوهٔ کامل بتول

بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت

با یهودی چادر خود را فروخت

نوری و هم آتشی فرمانبرش

گم رضایش در رضای شوهرش

آن ادب پروردهٔ صبر و رضا

آسیا گردان و لب قرآن سرا

گریه های او ز بالین بی نیاز

گوهر افشاندی بدامان نماز

اشک او بر چید جبریل از زمین

همچو شبنم ریخت بر عرش برین

رشتهٔ آئین حق زنجیر پاست

پاس فرمان جناب مصطفی است

ورنه گرد تربتش گردیدمی

سجده ها بر خاک او پاشیدمی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:35 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

خطاب به مخدرات اسلام

ای ردایت پردهٔ ناموس ما

تاب تو سرمایهٔ فانوس ما

طینت پاک تو ما را رحمت است

قوت دین و اساس ملت است

کودک ما چون لب از شیر تو شست

لااله آموختی او را نخست

می تراشد مهر تو اطوار ما

فکر ما گفتار ما کردار ما

برق ما کو در سحابت آرمید

بر جبل رخشید و در صحرا تپید

ای امین نعمت آئین حق

در نفسهای تو سوز دین حق

دور حاضر تر فروش و پر فن است

کاروانش نقد دین را رهزن است

کور و یزدان ناشناس ادراک او

ناکسان زنجیری پیچاک او

چشم او بیباک و ناپرواستی

پنجهٔ مژگان او گیراستی

صید او آزاد خواند خویش را

کشتهٔ او زنده داند خویش را

آب بند نخل جمعیت توئی

حافظ سرمایهٔ ملت توئی

از سر سود و زیان سودا مزن

گام جز بر جادهٔ آبا مزن

هوشیار از دستبرد روزگار

گیر فرزندان خود را در کنار

این چمن زادان که پر نگشاده اند

ز آشیان خویش دور افتاده اند

فطرت تو جذبه ها دارد بلند

چشم هوش از اسوهٔ زهرا مبند

تا حسینی شاخ تو بار آورد

موسم پیشین بگلزار آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:35 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قل هوالله احد

من شبی صدیق را دیدم بخواب

گل ز خاک راه او چیدم بخواب

آن «امن الناس» بر مولای ما

آن کلیم اول سینای ما

همت او کشت ملت را چو ابر

ثانی اسلام و غار و بدر و قبر

گفتمش ای خاصهٔ خاصان عشق

عشق تو سر مطلع دیوان عشق

پخته از دستت اساس کار ما

چاره ئی فرما پی آزار ما

گفت تا کی در هوس گردی اسیر

آب و تاب از سورهٔ اخلاص گیر

اینکه در صد سینه پیچد یک نفس

سری از اسرار توحید است و بس

رنگ او بر کن مثال او شوی

در جهان عکس جمال او شوی

آنکه نام تو مسلمان کرده است

از دوئی سوی یکی آورده است

خویشتن را ترک و افغان خوانده ئی

وای بر تو آنچه بودی مانده ئی

وارهان نامیده را از نامها

ساز با خم در گذر از جامها

ای که تو رسوای نام افتاده ئی

از درخت خویش خام افتاده ئی

با یکی ساز از دوئی بردار رخت

وحدت خود را مگردان لخت لخت

ای پرستار یکی گر تو توئی

تا کجا باشی سبق خوان دوئی

تو در خود را بخود پوشیده ئی

در دل آور آنچه بر لب چیده ئی

صد ملل از ملتی انگیختی

بر حصار خود شبیخون ریختی

یک شو و توحید را مشهود کن

غائبش را از عمل موجود کن

لذت ایمان فزاید در عمل

مرده آن ایمان که ناید در عمل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:36 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

الله الصمد

گر به الله الصمد دل بسته ئی

از حد اسباب بیرون جسته ئی

بندهٔ حق بندهٔ اسباب نیست

زندگانی گردش دولاب نیست

مسلم استی بی نیاز از غیر شو

اهل عالم را سراپا خیر شو

پیش منعم شکوهٔ گردون مکن

دست خویش از آستین بیرون مکن

چون علی در ساز بانان شعیر

گردن مرحب شکن خیبر بگیر

منت از اهل کرم بردن چرا

نشتر لا و نعم خوردن چرا

رزق خود را از کف دونان مگیر

یوسف استی خویش را ارزان مگیر

گرچه باشی مور و هم بی بال و پر

حاجتی پیش سلیمانی مبر

راه دشوار است سامان کم بگیر

در جهان آزاد زی آزاد میر

سبحهٔ «اقلل من الدنیا» شمار

از «تعش حراً» شوی سرمایه دار

تا توانی کیمیا شو گل مشو

در جهان منعم شو و سائل مشو

ای شناسای مقام بوعلی

جرعه ئی آرم ز جام بوعلی

«پشت پا زن تخت کیکاوس را

سر بده از کف مده ناموس را»

خود بخود گردد در میخانه باز

بر تهی پیمانگان بی نیاز

قاید اسلامیان هارون رشید

آنکه نقفور آب تیغ او چشید

گفت مالک را که ای مولای قوم

روشن از خاک درت سیمای قوم

ای نوا پرداز گلزار حدیث

از تو خواهم درس اسرار حدیث

لعل تا کی پرده بند اندر یمن

خیز و در دارالخلافت خیمه زن

ای خوشا تابانی روز عراق

ای خوشا حسن نظر سوز عراق

میچکد آب خضر از تاک او

مرهم زخم مسیحا خاک او

گفت مالک مصطفی را چاکرم

نیست جز سودای او اندر سرم

من که باشم بستهٔ فتراک او

بر نخیزم از حریم پاک او

زنده از تقبیل خاک یثربم

خوشتر از روز عراق آمد شبم

عشق می گوید که فرمانم پذیر

پادشاهان را بخدمت هم مگیر

تو همی خواهی مرا آقا شوی

بندهٔ آزاد را مولا شوی

بهر تعلیم تو آیم بر درت

خادم ملت نگردد چاکرت

بهره ئی خواهی اگر از علم دین

در میان حلقهٔ درسم نشین

بی نیازی نازها دارد بسی

ناز او اندازها دارد بسی

بی نیازی رنگ حق پوشیدن است

رنگ غیر از پیرهن شوئیدن است

علم غیر آموختی اندوختی

روی خویش از غازه اش افروختی

ارجمندیاز شعارش میبری

من ندانم تو توئی یا دیگری

از نسیمش خاک تو خاموش گشت

وز گل و ریحان تهی آغوش گشت

کشت خود از دست خود ویران مکن

از سحابش گدیهٔ باران مکن

عقل تو زنجیری افکار غیر

در گلوی تو نفس از تار غیر

بر زبانت گفتگوها مستعار

در دل تو آرزوها مستعار

قمریانت را نواها خواسته

سروهایت را قباها خواسته

باده می گیری بجام از دیگران

جام هم گیری بوام از دیگران

آن نگاهش سر «ما زاغ البصر»

سوی قوم خویش باز آید اگر

می شناسد شمع او پروانه را

نیک داند خویش و هم بیگانه را

«لست منی» گویدت مولای ما

وای ما ، ای وای ما ، ای وای ما ،

زندگانی مثل انجم تا کجا

هستی خود در سحر گم تا کجا

ریوی از صبح دروغی خورده ئی

رخت از پهنای گردون برده ئی

آفتاب استی یکی در خود نگر

از نجوم دیگران تابی مخر

بر دل خود نقش غیر انداختی

خاک بردی کیمیا در باختی

تا کجا رخشی ز تاب دیگران

سر سبک ساز از شراب دیگران

تا کجا طوف چراغ محفلی

ز آتش خود سوز اگر داری دلی

چون نظر در پرده های خویش باش

می پر و اما بجای خویش باش

در جهان مثل حباب ای هوشمند

راه خلوت خانه بر اغیار بند

فرد ، فرد آمد که خود را وا شناخت

قوم ، قوم آمد که جز با خود نساخت

از پیام مصطفی آگاه شو

فارغ از ارباب دون الله شو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 25 دی 1394  7:36 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها