پاسخ به:✉✉ رباعیات رضیالدین آرتیمانی ✉✉
تا کی ز جفای چرخ باشم من زار
جان خسته و دل شکسته خاطر افکار
چشمم بیدار بعکس بختم ایکاش
بختم بودی بجای چشمم بیدار
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
ای یافته هر چه خواسته از یزدان
اسکندر و مهدی و سلیمان زمان
ای آنکه ز شٰان، میر در گاه تو را
قیصر، قیصر خواند و خاقان، خاقان
هر چند که پوشیده ترم، عورترم
هر چند که نزدیکترم، دورترم
سبحان اللّه در آن جمال از حیرت
هر چند که بینندهترم، کورترم
صد حیف ایدل که مرد دیدار نهای
واقف به تجلیات اسرار نهای
قانع به همینی که دو چشمت باز است
خرگوش صفت، و لیک بیدار نهای
از خواری شاگرد و ز فخر استاد
صد چاک به جیب هستیم پیش افتاد
ز استاد بگشوم آمد اینحرف آزاد
فریاد زدانش و ز نادانی داد
با سبحه به چپ و راست ساغر گیریم
وز ننگ ریا دین قلندر گیریم
چون باد به هر ناخوش و خوش در گذریم
چون شعله بهر خار خسی درگیریم
صد شکر که یادت همه از یادم برد
وین هستی موهوم ز بنیادم برد
گفتم که دمی گریه کنم آهم سوخت
رفتم که دمی آه کشم بادم برد
حسن عملم ز برگ کاهی پی شد
راه ازلم ز برق آهی طی شد
از عمر حضر نشد جز اینم معلوم
کی صبح بهر شادمانی دی شد
تا چند زمانی و مکانی باشیم
وامانده ز پای کاروانی باشیم
آن روز که آب زندگانی میریخت
می خواست و بال زندگانی باشیم
هر دل که درین زمانه درویش ترک
از نیش زبان ناکسان، ریش ترک
خواهی که مقٰام لی مع الله یابی
گامی بنه از من و توئی پیشترک