پاسخ به:✉✉ رباعیات رضیالدین آرتیمانی ✉✉
این وادی عشق طرفه شورستانی است
غافل منشین که خوش حضورستانی است
هر دل که در او مهر بتی چهره فروخت
هر جا برود، چراغ گورستانی است
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
عاشق به گدائی نه شهی میخواهد
نه لاغری و نه فربهی میخواهد
عاشق بمثل اگر چه روح القدس است
خود را از ننگ خود تهی میخواهد،
این دار فنا بلند از پستی ما است
وین سختی ناتمام از هستی ما است
گفتم چه گناه کردهام تا هستم
یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است
عشق است که بی زلزله وغلغله نیست
گر ره نبری بجان جای گله نیست
این راه نرفت هر که سر در ننهاد
گویا که در این قافله سر قافله نیست
ای دل شادی به سوز ماتم این است
بیگانه عٰالم غمی، غم این است
دوزخ به مکافات تو درمانده و تو
جنت طلبی برو جهنم این است
مجنون که تمام محو لیلی نشود
شایستهٔ انوار تجلی نشود
گفتی که به عشق دل تسلی گردد
عشق آن باشد که دل تسلی نشود
یک جرعه هر آنکه از می ما نو شد
عیب و هنر تمام عٰالم پوشد
ما صاف دلان کینه نداریم ز مهر
خون در دل ما ز مهر دشمن، جوشد
گه مجنونم به دشت و کو میسازد
گه معقولم به گفتگو میسازد
گویند که نیکو نبود ساختگی
بس از چه نکوست آنچه او میسازد
ای رتبهٔ تاج و تخت را کرده بلند
وی گردن سرکشانت در خم کمند
شاهست سوار گشته بر اسب سمند
یا کرده طلوع آفتاب از الوند
خاکم که به هیچ کس گذارم نبود
آبم که به هیچ کس مدارم نبود
بادم که به هیچ جا قرارم نبود
نارم که ز سوختن کنارم نبود
دل جز بغمش، بهر چه در ساخته بود
خود را ز حضور دور انداخته بود
عشقم بسر ار سایه نینداخته بود
عقلم ز برای هیچ در باخته بود
گاهیم چو مرده در کفن میسازد
گاهی از من، هزار من میسازد
میسوخت مرا اگر نمیسوخت دلم
این میسوزد که او بمن میسازد
در گوش هر آنکه این صدا بنشیند
مشکل که در این طلب ز پا بنشیند
از بوی گلی مرغ دلم از جا شد
اکنون حیرانست کجا بنشیند
هر چیز که پرتوی بتو در تابد
اندیشه مکن که نیک باشد یا بد
زنهار به جز در خرابات مکوب
کانجاست که هر که هر چه خواهد یابد