ترجیع بند رضیالدین آرتیمانی
زین شور که در جهٰان فکندی
یک وعده کرا خراب کرده است
خود گوی که در چه میتوان بست
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
سودای تو کرد، کار ما نیست
کاین حوصله در بهٰار ما نیست
دست و دل و کار و بار ما نیست
خورشید به حسن یار ما نیست
هر چند که بخت یار ما نیست
هر چند که صبر کار ما نیست
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
آنگه که ز ننگ و نام افتیم
ما را سر و برگ زاهدان نیست
بیباده مباد درد و بیجام
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
این غم که نهٰاده سر به جانم
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
ای لطف و صفٰای تو به خروار
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
در پای تو هر که سر نینداخت
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
ما را سر و برگ چند و چون نیست
وان صبر که بودمان، کنون نیست
عقل من و تو کم از جنون نیست
ما را سر و برگ آزمون نیست
و آن درد دلیم کش سکون نیست
پیداست که زخمم از برون نیست
ما را که دماغ ارغنون نیست
زین هر دو مقام من برون نیست
چون حلقه به آن درم که دیگر
راهی ز برون به اندرون نیست
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
کان شعله چه میکند به خاشاک
از بود و نبود، شاد و غمناک
دور از تو چو مرغ نیم بسمل
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
چون نیست زبان و دل بهم یار
دکان بر چین که پاک پرداخت
در خانه نشین که میکند باز
رو پیچی و خود کرشمه از تو
ای آنکه ندادهای دل از دست
بینی سر خود اگر بر این دار
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
کوبم در دشمنان که یا دوست
چون دشمن و دوست هر چه هست اوست
دندان و لب است و چشم و ابروست
نیکو بشنو که بانگ یا هوست
و آن زلف که بی سخن زبان داشت
وان چشم که بی زبان سخنگوست
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
پنج شنبه 24 دی 1394 2:04 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh