شهر بیسکنه. شهری که گاه و بیگاه پذیرای مردمانی حیران است؛ مردمانی که گویی به برج و باروهای افسانهای جن و پریان مینگرند. آنجا بزرگترین شهر کلوخی جهان است. شهر را معمار طبیعت بنا کرده است. نم بارانی میزند. خاک تلشده دور سنگ خانههای شهر کلوخی طبیعت را خلق میکند و باد کوی و برزنهایش را. چنین است افسانه شهر لوت، کلوت.
ابر شهر کلوخی دنیا، 80کیلومتر عرض و 145کیلومتر طول دارد. بیش از 11 هزار کیلومترمربع مساحتش است و در 40کیلومتری شرق و شمال شرق شهداد بر دل کویر یله داده.
این زیباترین شهر کلوخی دنیا تو را به خود میخواند، اما زنهار! مبادا بیمحابا به دل کوی و برزنهایش بزنی که آنگاه دیگر هیچ نقشهای در دنیا تو را به میان زندگان بازنخواهد گرداند!
در لوت جایی هست که در آن هیچ لاشهای نمیپوسد؛ یعنی گرما امان نمیدهد. لاشه خشک میشود و نپوسیده برجای میماند. اینجا زمین گرم است، گرمتر از هرجای دیگر.
گرمترین جای زمین!
افق لوت افسونت میکند هرچه نگاه خود را دورتر میبری باز هم پس پشتش دورترکی هست! افقش لایتناهی است، افسون میشوی، اما نباید بهخواب روی؛ مراقب زیباروی کویر باش که اگر سحرش تو را افسون کند، خواب ابدی را تجربه میکنی! رخوت مرگ را، مرگ خشک را!
اگر خواستی ماه را تجربه کنی به شعبه آن در کویر برو، سفری که شاید چندان بیخطرتر از رفتن به خود ماه نباشد! در آنجا هیچ موجود زندهای را نخواهی یافت، حتی باکتری. در آنجا داغترین روز زندگی خود را تجربه میکنی. تجربهای که در هیچکجای زمین نصیبت نمیشود.
باز هم دل به کویر زدیم و پیش رفتیم تا ببینیم و تجربه کنیم این چیزها را، اما 30کیلومتر که جلو رفتیم مرکبها دیگر یاریمان نمیکردند. این دستساختههای بشر را بیش از این یارای بالا رفتن از شیبهای تند و ماسههای تفته لوت نبود. پای پیاده ساعتی را به گشت و گذار در منطقه گذراندیم. آنجا رد پای گرگ و روباه و شغال دیدیدم و این خیال باطل که کویر خشک و خالی است باطل شد!