0

انتظار فرج، برترين اعمال (1)

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

انتظار فرج، برترين اعمال (1)

بسم الله الرحمن الرحيم‏

الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل‏بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين‏

در روايات و اخبارى كه از خاندان عصمت و طهارت در محور شخصيت امام دوازدهم عليه السلام صادر شده و به عنوان‏ يكى از وظيفه‏هاى بسيار مهم و دقيق آمده است، و مسلماً به امر بسيار مهم و فوق العاده عملى هم ناظر است، و تنها ناظر به آرزو و محبت فرد نيست، انتظار فرج است. معصومين فرموده‏اند: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ» «1»؛ انتظار فرج از خداوند، نيكوترين عمل‏هاست. از اين جهت كه آن‏ها مسأله فرج را جزء اعمال شمرده‏اند و آن را تنها جزء آرزوهاى قلبى قرار نداده‏اند، انتظار فرج؛ يعنى اميدوار بودن به گشايش كار به دست وجود مقدس امام عصرعليه السلام. البته، اين گشايش كار عبارت است از گرفتن نتيجه كامل در دنياى بشريت. بنابراين، در اين روايت ما هيچ‏گونه آرزوى قلبى را به تنهايى مشاهده نمى‏كنيم؛ چون بر آرزو و عقيده، عمل اطلاق نمى‏گردد و به چنين چيزى «اعتقاد» مى‏گويند، و به اعتقاد به شكل درآورده شده در ظرف خارج هم «عمل» مى‏گويند.

 

مبناى زندگى موجودات‏

در زندگى موجودات عالم، عمل مبناى مهمى است و اصلًا در خارج جهان، هر چه كه در حركت است، از جزييات زندگى موجودات تا كليات زندگى، بر روى مبناى چرخ عمل قرار گرفته است، و به حركت موجودات به سمت كمال، هم به نحو كلى در عالم عمومى و در صفحه هستى حاكم، عمل گفته مى‏شود. عمل، انجام فعل است و به تعبير امروزى، به مصرف انرژى عمل مى‏گويند، و به تعبير فلسفه اسلامى، عمل، به فعل درآوردن قوه وجود است، اين مطلب، مطلبى بديهى است و به استدلال احتياج ندارد. شخص تشنه و لو اين كه به اين جمله علمى حسى: «براى سيراب كردن تشنگان، آب مهم‏ترين عامل است»، عقيده داشته باشد، در هنگام تشنه شدن، عقيده به اين جمله، او را از تشنگى نجات نمى‏دهد و سيراب نمى‏سازد. اين يك يافته قلبى است، اما از نظرحس بديهى، به اين مسأله چنين نگريسته مى‏شود كه در خطّ طبيعت، آب بهترين عامل و بالاترين وسيله براى رفع تشنگى است. پس عقيد تنها به اين كه اين عنصر مركبِ سيالِ سرد در عالم طبيعت براى رفع تشنگى به كار مى‏رود، عمل تشنگى و برداشتن آن را در وجود انجام نمى‏دهد؛ نه انسان را تشنه مى‏كند، و نه‏ تشنگى‏او را رفع مى‏نمايد، و فقط جمله‏اى اعتقادى است. اين وجود عينى آب است كه تشنه را سيراب مى‏كند، و اين خود عمل آشاميدن آب است كه رفع تشنگى مى‏كند، هر چند آن عقيده عقيده‏اى محترم و ارتباطى از قلب با حيثيت عامل خارجى است. از دست اين جمله‏اى كه از اعتقاد انسان به آب ساخته مى‏شود، كارى بر نمى‏آيد، جز اين كه انسان را نسبت به يك موضوع خارجى آگاه مى‏كند. بعد از آگاهى به موضوع خارجى، بايد اين عمل در خارج تحقق پيدا كند. بدون تحقّق اين عمل، هر چند كه انسان به عاملى در خارج عقيده داشته باشد و با خود اين عامل رابطه علمى داشته باشد، اين عقيده و اين رابطه، كارى براى انسان انجام نمى‏دهد تا اين كه با عمل و مصرف انرژى براى آن در ظرف عالم خارجى، نه در ظرف عالم ذهنى، و با نوشيدن آب، اين اعتقاد رنگ واقعيت به خود بگيرد. لذا در مسأله مذهب و در مبناى اسلام، اگر شما در قرآن مجيد دقت كنيد، در آن آياتى كه بحث ايمان در آن به ميان آمده، بعد از اين كه قرآن قيافه عقيده صحيح و سالم به پروردگار را بيان مى‏كند يا طلب مى‏كند، مطلب را به عنوان يك اصل جامع خاتمه نمى‏دهد، بلكه مطلب را به اين كه بايد اين عقيده، ارتباط، محبت، رابطه و تعلّق قلبى بشر به ذات اقدس الهى، در خارج عالم ذهن و در خارج روح و قلب، به قيافه عمل مجسم شود، وصل مى‏كند.

 

سه جنبه‏اى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كنند

وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ* إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ* «2»

اين سوره به ما دارد مى‏گويد، ايمان به خدا، به تنهايى براى سعادت انسان كافى نيست. به عمر، به زمان، به ايام بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلّم و به عصر ظهور امام دوازدهم، قسم، تمام مرد و زن عالم، در حال ضرر كردن هستند. اين خبر، از پروردگار عالم در قرآن مجيد است، از خدايى عالم، عادل، حكيم، بينا و شنوا كه انسان را مى‏بيند و از درون و از برونش خبر مى‏دهد كه: إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «3»، و وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَليمٌ‏ «4»؛ پروردگار عالم تمام امواج قلبى شما را در ذات دل شما مى‏داند و مى‏خواند، و بر روى اين مبنا خبر مى‏دهد كه‏ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ.: تمام مرد و زن عالم در حال ضرر دادن هستند. إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا، مگر كسانى كه پيوند عميق صحيح، متين، مستقيم و ريشه‏دار با ذات اقدس احديت دارند، ولى نه پيوند تنها، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.؛ يعنى آن‏ها قيافه آن اعتقاد معنوى‏اى را كه در خطّ خواسته‏هاى آن وجودى كه به او عقيده‏مندند، قرار دارد، در عالم خارج پياده مى‏كنند. دقت مسأله در اين مطلب است كه نمى‏گويد: «الا الذين آمنوا و عملوا»؛ چون خداوند هر عملى را هم قبول نمى‏كند؛ بلكه او آن عملى را كه رنگ، نور، خلوص براى خدا و امر و نهى خدا بر سر آن سايه داشته باشد، مى‏پذيرد، و عمل به طور مطلق مورد پذيرشش نخواهد بود، و لذا فقها حكم مى‏كنند روزه، نماز و حج با ريا باطل است. مبانى شرعى وجوبى، با ريا، خودنمايى و تظاهر در عمل سازگار نيست و عمل آلوده به آن‏ها را باطل مى‏دانند؛ يعنى هر عملى هم مورد توجّه نيست، بلكه عمل بايد رو به روى آينه ايمان باشد؛ يعنى همان‏گونه كه انسان وقتى در مقابل آينه قرار گرفت، خودش را مى‏بيند و در هنگام تنهايى، غير خود را نمى‏بيند، عمل بايد در آين ايمان انعكاس پيدا كند. اگر عمل بيگانه از ايمان باشد، در آينه ايمانى كه در درون است، انعكاس پيدا نمى‏كند؛ چون نمى‏تواند ربط با خدا پيدا كند تا خداوند آن را قبول نمايد. براى همين شرط عمل اين است كه هميشه بايد سه جنبه آن را بدرقه كنند: ايمان فرد، امر الهى و خلوص عمل.

 

ايمان، اولين جنبه‏اى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كند

اولين جنبه‏اى كه بايد عمل را به سمت پروردگار عالم، بدرقه كند، ايمان خود انسان است. متصلين الهى، اعمالشان قبول مى‏شود، و خدا اصلًا به اعمال غير متصلين، كلمه صالح را وصل نمى‏كند. شما مى‏گوييد، خدمت به جامعه بشر. من مى‏پرسم، مگر بشر در مقابل خدا چه كسى است كه براى استفاد بشرى ديگر از خدمت او، چنين بر سر خدا منت بگذارد، مثلًا چهار متر سيم را به يكديگر وصل كرده، و چهار تا پيچ و مهره را به همديگر بسته، و سى واشر و برنامه‏هاى ديگر صنعتى را با يكديگر مركّب كرده، و اين محصول براى بشر وسيله‏اى شده كه او مى‏تواند راه هزار متر را در يك برنامه زمانى كمتر از مركب‏هاى قديم طى كند. شما چنين كارى را خدمت به بشر مى‏بينى، ما هم اين نگاه را قبول مى‏كنيم، ولى اين عمل در منطق الهى وقتى مورد ارزيابى قرار مى‏گيرد، خدا هم براى پذيرش آن شرايطى را عرضه كرده كه اگر بشر بخواهد از زير بار آن شرايط فرار كند، او آن عمل را قبول نمى‏كند؛ چون او اول اعلام كرده، و حق، هميشه اول با او است، نه با بشر كه بعد بخواهد بر خدا منت بگذارد. حق هميشه با خداوند است. اصلًا اول حق، وسط حق و آخر حق، هميشه به پروردگار عالم برمى‏گردد. هر كجا كه بشر بخواهد حقى را رعايت كند؛ حقّ خداوند بر همه حقوق مقدّم و پيش است، و از همه حقوق مهم‏تر مى‏باشد.

قرآن مجيد مى‏فرمايد: به پدر و مادر احسان كنيد، اما نه به نحو كلى. «5»

امام صادق و امام رضا عليهما السلام مى‏فرمايند: رعايت حقوق پدر و مادر مؤمن باشند يا مشرك، واجب است مگر در جايى كه خدا آن را گناه شمرده است و بخواهد حق خدا پايمال شود. در آن جا پدر و مادر از ارزش پدر و مادرى مى‏افتند و ديگر پدر و مادر نيستند؛ آن جا ميدان مبارزه دو انسان با پروردگار در خطّ زندگى بشرى مى‏باشد كه فرزند آن‏ها است، و حقّ پروردگار عالم مقدّم است؛ چون حيثيت يك زن يا حيثيت يك مرد كه در منطقه مخلوقيت هستند، با ذات اقدس خالق قابل مقايسه نيست. احسان به پدر و مادر صحيح است، اما تا هنگامى كه حقى از حقوق الهى پايمال نشود. «6»

جنب دومى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كند، وجود امر الهى بدان است‏

چنان‏كه گفته شد، يك شرط قبولى عمل اين است كه جنبه ايمان در عمل باشد و آن را بدرقه كند و به عبارتى، در آن عمل بايد فرد با پروردگارش رابطه داشته باشد. جنب دومى كه بايد عمل را در قبولى بدرقه كند، اين است كه اين عمل بايد به امر پروردگار باشد. شما اگر ده ميليون مرتبه نماز صبح را چهار ركعت بخوانيد كه بيش‏تر عبادت كرده باشيد، به غير از اين كه ده ميليون مرتبه چنين نماز صبحى را از شما قبول نمى‏كنند، قيافه بدعت را هم به شما مى‏دهند كه حرام و گناه كبيره است. حالا اگر شما بگوييد من در پيشگاه خدا ايستاده بودم و خدا به من گفته بود كه نمازت را دو ركعت بخوان. من اين قدر عاشق خدا بودم و به او علاقه داشتم كه نماز دو ركعتى را چهار ركعتى خواندم، علاوه بر اين كه چنين نمازى ثواب ندارد، چون اين نماز قيافه بدعت مى‏گيرد، اين نمازگزار هم چون اين نماز را از روى اعتقاد به اين كه اين نماز را خدا از او خواسته نمى‏خواند، بلكه براى اين مى‏خواند كه دلش چنين نمازى را خواسته، دچار معصيت كبيره و حرام شده و به خاطر ده ميليون مرتبه نماز خواندن اين‏طورى، بايد در قيامت اين نمازگزار به جهنم برود. پس شرط دوم قبولى عمل اين است كه بايد بر انجام آن، فرمان الهى حاكم باشد. هر چه را كه مولا مى‏خواهد، بشر نبايد نسبت به آن با خدا اختلاف حساب داشته باشد. اگر بشر هزار عدد خواسته مثبت و منفى دارد، پانصد خواسته مثبت و پانصد خواسته او منفى هست؛ يعنى پانصد برنامه را مى‏خواهد به خود جلب كند و پانصد برنامه را مى‏خواهد دفع كند، در اين جا بايد مطابق با انبيا و بزرگان، در مسير الهى، پانصد خواست مثبت و منفى را با پروردگار عالم رو به رو كند. اگر در اين پانصد خواسته مثبت، خدا هم با تو نسبت به آن‏ها عقيده واحد دارد، اين عمل، عمل صالح است، وگرنه، چنين باشد كه من خواسته‏اى را مى‏خواهم، امّا خدا آن را نمى‏خواهد، و يا من خواسته‏اى را نمى‏خواهم، ولى خدا آن را مى‏خواهد. در اين جا بشر با خدا اختلاف حساب پيدا مى‏كند، و لذا اين اختلاف حساب را گفته‏اند تا زود است و دير نشده، در همين دنيا حل كنيد كه اگر اختلاف حساب به قيامت بكشد، آن جا ديگر حل آن را قبول نمى‏كنند؛ چون دفتر اعمال از نظر حساب به قدرى به هم ريخته مى‏شود كه چنين مى‏گردد:

ثُمَّ كانَ عاقِبَهَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ‏ «7»

وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ‏ «8»

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَهً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ‏ «9»

فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ‏ «10»

اين اختلاف حساب گاهى از نظر نتيجه به جايى منتهى مى‏شود كه ديگر قابل حل نيست.

سومين جنبه‏اى كه بايد عمل را بدرقه كند، خالص بودن عمل است:

أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِص‏ «11»

آيه مى‏گويد، براى انسان فقط عمل خالص مى‏ماند؛ چون از اول بازار الهى اعلام كرده كه عمل مخلوط را قبول نمى‏كند.

 

حكايتى از جبرئيل عليه السلام در قبولى عمل عابد پانصد ساله‏

روايت مهمى را نقل مى‏كنند كه جبرئيل عليه السلام به محضر مقدس نبى عالى‏قدر صلى الله عليه وآله نازل شد. وقتى او آيه‏اى را كه آورده بود، تلاوت كرد و امر نزول آيه تمام شد، نبى بزرگ كه در تواضع و اخلاق بى‏نمونه بود، به جبرئيل عليه السلام فرمود: براى عبرت گرفتن، از عجايبى كه از زمان خلقت خود تا الان در عالم مشاهده كردى، براى من تعريف كن.

اميرمؤمنان عليه السلام درباره عبرت گرفتن مى‏فرمايد: «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ.» «12»: چقدر من در حال تعجّب هستم كه هيچ كلاسى براى تعليم گرفتن و آموختن مانند كلاس روزگار نيست، ولى اين كلاس شاگرد خيلى كمى دارد.

ز دام طبيعت پريدن خوش است گل از باغ لاهوت چيدن خوش است‏

به كاخ تجرّد نشستن نكوست در آن جا رخ يار ديدن خوش است‏

مى عشق نوشيدن از دست يار ز آن باده جان پروريدن خوش است‏

نسيمى وزد تاز باغ وصال چو گل جامه از تن دريدن خوش است‏

از اين شهر و اين خانه تا كوى يار چو آهوى وحشى دويدن خوش است‏

همه شب به اميد صبح وصال چو نى ناله از دل كشيدن خوش است‏

الهى! به شوق غزالان عشق به صحراى وحدت چريدن خوش است‏

الهى قمشه‏اى‏

جبرئيل عليه السلام گفت: آقا! قرار بود من بر يكى از انبيا نازل شوم، در هنگام نازل شدن، در منطق محدودى كه جزيره‏مانند بود، به درياى آرامى برخورد كردم. در هنگامى كه مى‏رفتم آن پيغمبر را ملاقات كنم، كسى را در اين جزيره ديدم كه فعاليت جسمى و فعاليت كارى داشت. از نظر عبادت، ظرف وجود او را كه نظر كردم، ديدم خيلى دقيق بود. از نظر عمر، در ديوان عمر او كه نظر كردم، ديدم خداى عزيز و توانا پانصد سال عمر به او عنايت كرده است. من وقتى به او برخورد كردم، در سجده بود و اشك مى‏ريخت. من به اين جمله او رسيدم كه مى‏گفت: الهى! تمام تقاضاى من از تو در يك جمله است، و آن اين است كه من از تو مى‏خواهم ساعت مرگ من و جان دادن مرا در حال سجده بر خودت قرار بدهى؛ من آن وقتى كه مى‏خواهم جانم را به تو بدهم، در حال سجده بر تو باشم. الهى! از تو تقاضا مى‏كنم، حال عبادت مرا تا شب مرگ تداوم بدهى، و تقاضا مى‏كنم روز مرا در قيامت در حال سجده محشور كنى. يا رسول الله! من به ديوان قبولى نظريات بندگان نگاه كردم و ديدم خدا همه برنامه‏هايش را پذيرفته است.

جبرئيل عليه السلام به منزله وزير دربار الهى، و امين وحى پروردگار است و اسرار خدا پيش او مى‏باشد؛ او داراى وجودى بى‏نظير است. خداى متعال در قرآن مجيد در آيه صد و هفتاد و هفت سوره بقره، ايمان را به پنج صورت بيان مى‏كند كه يكى از آن‏ها ايمان به ملايكه است. «13»

جبرئيل عليه السلام گفت: يا رسول الله! اين برنامه‏ها خيلى براى من جالب بود، و دوست داشتم صحنه قيامت او را هم ببينم. من آن را در ديوان قيامت و در علم خدا مشاهده كردم. چون در آيه سى و دو سوره يس، خدا مى‏فرمايد:

وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ‏

همه عالم، از اول تا آخر، هر چه كه هست، نزد من حاضر است.

در علم پروردگار گذشته، حال و آينده وجود ندارد، و گذشتگان، و افراد زمان حاضر و آيندگان همه معلوم و مسلّم است. اين مطلب را در حكمت عاليه متعاليه بحث كرده‏اند. علاوه بر قرآن مجيد كه خيلى دقيق و لطيف آن را بيان كرده است، مرحوم حاجى، در منظومه حكمت و صدرالمتألهين در علم پروردگار در كتاب اسفار و ديگران‏ نظرياتى دارند. ولى عالى‏ترين مبناى علم الهى همين آيه سى ودو سوره يس است كه بيان مى‏كند، اصل موجودات جهان چه موجودات گذشته، چه موجودات حال و چه موجودات آينده در علم الهى منعكس است؛ چون خدا است و محيط، و براى او غيبت معنا و مفهوم ندارد كه آينده بيايد تا او ببيند چه مى‏خواهد باشد. غيبت متعلّق به محدودين هست. ما الان بين دو غيب قرار گرفتيم: گذشته و آينده، و نه از اول عالم اطلاع داريم و نه از آخر عالم. اين وسط هم معلومات ما خيلى كم و كوچك است. اين قدر كوچك است كه راوى مى‏گويد، در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بود، كسى پرسيد: آقا! انداز كره زمين چقدر است؟ حضرت به او فرمود: در ذهن خود بيابان بدون اول و آخرى را در نظر بياور. سايل گفت: بيابانى را در نظر آوردم كه نه اول دارد و نه آخر. بعد حضرت فرمود: دانه ارزنى را در اين بيابان بى اول و آخر رها كن. گفت: رها كردم. حضرت فرمود: ذهن خود را از بيابان خارج كن. گفت: خارج كردم. حالا مى‏بينم در اين بيابان حوادث عجيبى اتفاق مى‏افتد؛ موجوداتى مى‏آيند؛ خلقتى وجود دارد؛ برنامه‏هايى هست. حضرت فرمود: حالا برو آن دانه ارزن را در بيابان پيدا كن. گفت: آقا! آن دانه ارزن، بين اين همه حوادثى كه در اين بيابان اتفاق مى‏افتد، قابل پيدا كردن نيست. امام عليه السلام فرمود: كره زمين در مقابل آنچه با چشم مى‏بينيم، نه چيزهايى كه نمى‏بينيم، مانند دان ارزنى در يك بيابان بى‏اول و آخر است و تو درون اين دانه ارزن هستى. خان تو اين قدر كوچك است. خودت را ببين كه در مقابل اين خانه چقدر كوچك هستى.

گذشته متعلّق به مايى هست كه اين قدركوچك هستيم؛ آينده هم متعلّق به مايى هست كه غيب با آن وسعت در برابرمان قرار دارد و ما هم اين قدر كوچك هستيم. براى همين نمى‏توانيم نسبت به آن‏ها احاط علمى پيدا كنيم. از حال هم كه ما اطلاعات زيادى نداريم.

اين گونه بود، نبى اكرم صلى الله عليه و آله با آن بزرگى كه داشت، اول هر نمازى در برابر خدا كه مى‏ايستاد، مى‏گفت: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ.» «14»

خدايا! من نتوانستم آن طورى كه تو هستى تو را بشناسم، مرا ببخش، من در مقابل تو كوچك هستم.

 

شكرگزارى ايوب عليه السلام و صبر بر بلا

دوازده نفر از فرزندان ايوب پيغمبر عليه السلام از دنيا رفتند و او صورتش را روى خاك گذاشت، گفت: مولاى من! توفيق شكر كردن در نعمت‏هاى موجودت را در من زياد كن؛ هم‏چنين چند خانه ملكى داشت كه همه آن‏ها با زلزله خراب شد. به او كه اين خبر را دادند، او دو مرتبه به سجده رفت و گفت: خدايا توفيق شكر بر نعمت‏ها را در من زياد كن، و همين‏طور خرمن‏هاى ايوب عليه السلام را جمع كرده بودند كه درو كنند، صاعقه آمد و همه را نابود كرد. اين خبر را كه به او دادند، سر روى خاك گذاشت و گفت: خدايا! به من توفيق شكر بر نعمت‏ها را عنايت فرما؛ ثروتش كه از بين رفت، همين جمله را تكرار كرد؛ مريض هم كه شد، همين جمله را گفت. «15» هفت سال بود كه او را از شهرش بيرون كرده بودند و او در بيابان كنار چشمه‏اى چادر زده بود. روزى همسرش كه در قرآن مجيد خيلى خدا از او تعريف كرده است‏ «16»، آمد و گفت: آقا! شما دعا كن خدا مرضت را شفا بدهد. ايوب عليه السلام به همسرش گفت: من چند سال در نعمت بودم. همسرش گفت: هشتاد سال. ايوب عليه السلام گفت: چند سال است من گرفتار بلا شده‏ام. همسرش گفت: هفت سال و هفت ماه است. گفت: هفتاد و سه سال ديگر ما مهلت داريم كه تحمّل كنيم تا نعمت‏ها با بلاها يكسان شود. آن وقت اگر اضافه شد، دعا مى‏كنيم. حالا كه خدا به حال ما آگاه است. «17»

امام زين العابدين عليه السلام هر وقت نماز مى‏خواند، وقتى سرش روى سجده بود، صدا مى‏زد: «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيُحْسِنِ الْعَفْوَ مِنْ عِنْدِكَ.» «18»: من در مقابل تو مجرم هستم؛ چون حقّ بندگى تو را ادا نكردم.

خلاصه اين كه در علم خدا مى‏شود آينده را مشاهده كرد. ادام حكايت جبرئيل عليه السلام از عابد پانصد ساله را در جلسه بعد دنبال مى‏كنيم.

 

 

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________
 

  1. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج 75، ص 208، باب 23 مواعظ الصادق جعفر بن محمد عليه السلام و وصاياه و حكمه:

وَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ‏

عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 36 بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم: أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ فَرَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل.

  1. سوره عصر: سوگند به عصر [ظهور پيامبر اسلام‏]* [كه‏] بى‏ترديد انسان در زيان‏كارى بزرگى است* مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند و يكديگر را به حق توصيه نموده و به شكيبايى سفارش كرده‏اند.*
  2. لقمان: 23: يقيناً خدا به نيّات و اسرار سينه‏ها داناست‏
  3. بقره: 29. و او [به قوانين و محاسباتِ‏] همه چيز داناست.
  4. اشاره به آيه هشتم سوره عنكبوت: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»: انسان را درباره پدر و مادرش به نيكى كردن سفارش كرده‏ايم و اگر آن دو تلاش كنند تا چيزى را كه هيچ دانشى به [خدايى و ربوبيت‏] آن ندارى، شريك من قرار دهى، از آنان اطاعت مكن. بازگشت شما فقط به سوى من است، پس شما را به آنچه همواره انجام مى‏داده‏ايد، آگاه مى‏كنم.
  5. خصال، ج 2، ص 603 تحت عنوان خصال من شرائع الدين از امام صادق عليه السلام نقل كرده:

. وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ وَاجِبٌ فَإِنْ كَانَا مُشْرِكَيْنِ فَلا تُطِعْهُما وَ لَا غَيْرَهُمَا فِى الْمَعْصِيَهِ فَإِنَّهُ لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِى مَعْصِيَهِ الْخَالِق.

  1. روم: 10: آن گاه بدترين سرانجام، سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند، به سبب اين كه آيات خدا را تكذيب كردند و همواره آن‏ها را به مسخره مى‏گرفتند.
  2. بقره:. 257. و كسانى كه كافر شدند، سرپرستان آنان طغيان‏گرانند كه آنان را از نور به سوى تاريكى‏ها بيرون مى‏برند؛ آنان اهل آتش‏اند و قطعاً در آن جا جاودانه‏اند.
  3. بقره:. 81: [نه چنين است كه مى‏گوييد] بلكه كسانى كه مرتكب گناه شدند و آثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانه‏اند.
  4. بقره: 10: در دلِ آنان بيمارىِ [سختى از نفاق‏] است، پس خدا [به كيفرِ نفاقشان‏] بر بيماريشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مى‏گفتند، عذابى دردناك است.
  5. زمر: 3: آگاه باشيد! كه دين خالص ويژه خداست.
  6. ترجم نهج‏البلاغه (انصاريان)، كلمات قصار 297، ص 844: و آن حضرت فرمود: چه فراوان است عبرت‏ها، و چه اندك‏اند عبرت‏گيران.
  7. متن آيه چنين است: لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَهِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّكاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.
  8. بحارالأنوار، ج 68، ص 24.
  9. تفسير القمى، ج 2، ص 240- 242:

قال: فإنه حدثنى أبى عن ابن فضال عن عبد الله بن بحر [محبوب‏] عن ابن مسكان عن أبى بصير عن أبى عبد الله عليه السلام قال سألته عن بليه أيوب عليه السلام التى ابتلى بها فى الدنيا لأى عله كانت؟ قال لنعمه أنعم الله عليه بها فى الدنيا و أدى شكرها و كان فى ذلك الزمان لا يحجب إبليس من دون العرش، فلما صعد و رأى شكر نعمه أيوب، حسده إبليس و قال: يا رب إن أيوب لم يؤد إليك شكر هذه النعمه إلا بما أعطيته من الدنيا، و لو حرمته دنياه، ما أدى إليك شكر نعمه أبدا، فسلطنى على دنياه حتى تعلم أنه لا يؤدى إليك شكر نعمه أبدا، فقيل له: قد سلطتك على ماله و ولده. قال: فانحدر إبليس فلم يبق له مالا و ولدا إلا أعطبه، فازداد أيوب شكرا لله و حمدا. قال: فسلطنى على زرعه، قال: قدفعلت، فجاء مع شياطينه، فنفخ فيه، فاحترق، فازداد أيوب لله شكرا و حمدا. فقال: يا رب! سلطنى على غنمه، فسلطه على غنمه، فأهلكها فازداد أيوب لله شكرا و حمدا، و قال: يا رب سلطنى على بدنه، فسلطه على بدنه، ما خلا عقله و عينه، فنفخ فيه إبليس، فصار قرحه واحده من قرنه إلى قدمه، فبقى فى ذلك دهرا طويلا يحمد الله و يشكره، حتى وقع فى بدنه الدود ... و سئل أيوب بعد ما عافاه الله، أى شى‏ء كان أشد عليك مما مر عليك؟ قال: شماته الأعداء. قال: فأمطر الله عليه فى داره فراش الذهب و كان يجمعه فإذا ذهب الريح بشى‏ء عدا خلفه فرده فقال له جبرائيل: أ ما تشبع يا أيوب؟ قال: و من يشبع من رزق ربه؟

  1. برهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 665 به نقل از تحفه الإخوان درباره همسر ايوب روايتى را نقل كرده است كه متن آن چنين مى‏باشد:

بحذف الإسناد، عن أبى بصير، عن أبى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام، قال: سألته عن بليه أيوب (عليه السلام) التى ابتليها فى الدنيا، لأى شى‏ء علته؟ قال: «لنعمه أنعم الله عليه بها فى الدنيا، و أدى شكرها، و ذلك أنه لم يكن بعد يوسف بن يعقوب بن إسحاق ابن إبراهيم عليه السلام إلا أيوب بن موص بن رعويل بن العيص بن إسحاق بن إبراهيم خليل الله، و كان أيوب رجلاعاقلا، حليما، نظيفا، حكيما، و كان أبوه رجلا مثريا كثير المال، يملك الماشيه من الإبل، و البقر، و الغنم، و الحمير، و البغال، و الخيل، و لم يكن فى أرض الشام من كان فى غنائه، فلما مات، ورث ذلك أيوب، و كان أيوب يومئذ عمره ثلاثين سنه، فأحب أن يتزوج، فوصفت له رحمه بنت إفرائيم بن يوسف عليه السلام و كانت رحمه عند أبيها بأرض مصر، و كان أبوها شديد الفرح بها، و كان يحبها حبا عظيما، لأنه رأى فى المنام أن جدها يوسف عليه السلام نزع قميصاً كان عليه فألبسها إياه، و قال: يا رحمه، هذا حسنى و جمالى و بهائى قد وهبته لك، و كانت رحمه أشبه الخلق بيوسف عليه السلام، و كانت زاهده عابده، فلما سمع بها أيوب رغب فيها، فخرج إلى بلدها و معه مال جزيل و هدايا، و سار حتى وصل إلى أبيها، فخطب منه ابنته رحمه، فزوجه إياها لزهده و ماله، و جهزها إليه، فحملها أيوب إلى بلاده، فرزقه الله منها اثنى عشر بطنا، فى كل بطن ذكر و أنثى.

  1. تفسير منهج الصادقين فى إلزام المخالفين، ج 6، ص 94.
  2. شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 801:

و اعتمر على بن الحسين عليه السلام فى رجب فكان يصلى عند الكعبه عامه ليله و نهاره، و يسجد عامه ليله و نهاره و كان يسمع منه فى سجوده: عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك. لايزيد على هذا مده مقامه.

 

برگرفته از:

کتاب : ايمان و آثار آن           

 نوشته: استاد حسین انصاریان

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

شنبه 5 دی 1394  2:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

انتظار فرج، برترين اعمال (2)

بسم الله الرحمن الرحيم‏

الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل‏بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين‏

جبرئيل عليه السلام گفت: يا رسول الله! من حال اين آقا را در صحنه‏هاى مهيج دادگاه‏هاى قيامت مشاهده كردم. نوبت رسيدگى به اعمال رسيد. قيامت هست و علم خدا هم نامحدود. دادگاه عالى الهى، پاك‏ترين دادگاه‏هاى جهان خلقت است؛ رشوه نمى‏گيرد. اعمال مى‏آيند و به نفع و يا به ضرر افراد شهادت مى‏دهند. عابد پانصد ساله را وارد اين دادگاه مى‏كنند. نهى از منكر، انسانيت، فضيلت و آگاهى عابد، به نفع او عرض مى‏كنند: خدايا! خيلى پاك هستى، به مقتضاى رحمتت اين بنده را وارد بهشت نما. خطاب به آن عابد مى‏رسد كه: «أَدْخِلُوا عَبْدِى الْجَنَّهَ بِرَحْمَتِى‏»: رحمت من اقتضا مى‏كند كه تو را به بهشت ببرم. هر چند سخن از ارزش عمل در بهشت است، ولى نسبت به اين بنده سنجش اعمال لازم نيست، و او را به رحمت من وارد بهشت كنيد. امّا اين عابد سرش را بالا مى‏كند و مى‏گويد: نه، خدايا! من بهشت رحمتت را نمى‏خواهم، و «ادخلنى جنتك بعبادتك»: مرا به خاطر عبادتم در بهشتت داخل نما؛ چون من براى تو زحمت كشيدم و پانصد سال تو را عبادت كردم، و حالا مى‏خواهى اين زحمات و عبادات من را به حساب نياورى. من چون عبادتت كردم، حقم اين است كه به بهشتت بروم. خطاب رسيد: قضات دادگاه! او را از بهشت برگردانيد. قضات هم او را از بهشت بر مى‏گردانند. در دادگاه خطاب مى‏رسد كه همه نعمت‏هايى كه به او دادم، لحاظ كنيد، و همه عبادت‏هايى را هم كه او براى من كرده، حساب كنيد. قضات هم اولين نعمت داده شده به او را مقايسه مى‏كنند، مى‏بينند اولين نعمت داده شده به او، نعمت چشم است؛ همان چشمى كه براى ديدن اشيا است. آن‏ها تمام ديده‏ها، قوت‏ها، اعصاب، كر چشم، برنامه‏ها، روابط، كارها، نعمت‏ها، روشنايى و بينايى‏هاى ديده و چشم را حساب مى‏كنند و در پرونده مى‏آورند؛ چون مى‏خواهند نعمت‏هاى خدا را در برابر عبادات او حساب كنند. وقتى نعمت چشم را حساب مى‏كنند و انداز عظمت نعمت چشم معلوم مى‏شود، در دادگاه عدل الهى مى‏بينند مقدار عبادت پانصد ساله او در مقايسه با نعمت چشم به تنهايى كم مى‏آورد و اين نعمت نسبت به عبادت كذايى برترى دارد. حالا ديگر نعمت‏ها، مثل: آفتاب، ماه، آب، سلامتى، گوش، زبان، بينى، مغز، دست، زيبايى، پوست، عمر، هوا و نباتات بماند، و فعلًا پانصد سال عبادت اين فرد، در برابر يك نعمت چشم كم آورده است. عرض مى‏كنند: خدايا! چشم را به تنهايى حساب كرديم و اين نعمت نسبت به عبادت اين فرد برنده شد. خطاب مى‏رسد: پس او را به جهنم ببريد؛ چون بدهكار است و چيزى ندارد كه با آن بدهى‏اش را تسويه كند، و اين گونه، عبادات پانصد سال اين فرد مؤمن در برابر يك نعمت چشم بر باد رفت، حالا او چه منتى بر خدا دارد كه به پرودگار عالم بگويد: خدايا! به من خيلى نگاه كن و عنايت بيش‏ترى به من بنما؛ چون من در يك دوره بدى به تو مؤمن شدم. به راستى با ايمان به خداوندى كه اين نعمت‏هاى بى‏شمار را به او داده، او چه منتى بر خدا خواهد داشت؟ او بايد نسبت به چنين خدايى مؤمن باشد و اين ايمان، منت گذاشتن ندارد. عابد را به طرف جهنم مى‏برند و او شروع به گريه كردن مى‏كند. خطاب مى‏رسد: بنده من! چرا گريه مى‏كنى؟ عرض مى‏كند خدايا! من يك عبادت ديگر داشتم كه اين قضات آن را حساب نكردند. خطاب مى‏رسد آن عبادت چيست؟ مى‏گويد: خدايا! اميد به فضل تو، و آن‏ها آن را حساب نكردند. من گمان نمى‏كردم تو اى خداى مهربان! مرا به جهنم ببرى. من بد كردم و سخن بدى گفتم. مرا به بهشت برگردانيد. خطاب مى‏رسد: «ادْخُلْ جَنَّتِى بِرَحْمَتِى‏»: پس به واسطه رحمت من، به بهشت داخل شو. «1»

 

 

ادام بحث دربار سومين جنبه‏اى كه بايد عمل در قبولى بدرقه كند

أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ‏ «2»، طبق اين آيه گفته شد، سومين جنبه‏اى كه بايد در روز قيامت عمل را در قبولى در پيشگاه خداوند بدرقه كند، خلوص عمل است. هر گاه فرد هم اعمال خالصش را با خودبينى مخلوط كرد و گفت: من بودم كه براى تو عبادت كردم، همين سخن ارزش هم عبادت‏هاى او را از بين مى‏رود. حالا من مى‏پرسم، آيا همين كه فردى تنها بگويد من به خدا عقيده دارم، و عملى در پى آن نباشد، و يا اگر عملى هست، در آن خلوص وجود نداشته باشد، چنين عقيده داشتنى به خدا درست است؟ و آيا در قرآن مجيد و در افكار انبيا، ائمه عليهم السلام و عقلاى عالم، اين رابط خالى دل و قلب براى داشتن اعتقاد كافى هست يا نه؟ جنايتكاران هر گناه، معصيت و جنايتى مى‏كنند، وقتى كه آنان را امر به معروف مى‏كنند، مى‏گويند: برو قلبت را خوب كن. به راستى، خوبى قلب به چيست؟ اصلًا آيا او فقط اين رابطه را قبول دارد؟ قبول داشتن اين رابطه به تنهايى، عين اين است كه من دربار خودم بگويم آدم عاقل بيدارى هستم كه عقيده دارد آب تشنگى را رفع مى‏نمايد، اما آيا صاحب اين عقيده وقتى تشنه شد، اين عقيد تنها، تشنگى او را بر مى‏دارد؟

هرگز نمى‏تواند چنين كند. براى همين اين كه فردى بگويد من آدم عاقل و بيدارى هستم كه عقيده دارم عالم خدا دارد و تمام ايمان همين است، مثل اين است كه بگويد عقيده داشتن به اين كه آب تشنگى را رفع مى‏كند، تشنگى را رفع مى‏نمايد.

 

تشبى انسان‏هاى بى‏ايمان به حيوانات‏

اگر ايمان باشد، پس آيا انسان مى‏تواند بگويد من خدا را قبول دارم و بقيه كارهايى را كه خداوند دستور انجام آن را داده، انجام نمى‏دهم. خدا درآى اول سور جمعه، به اين انديشه غلط جواب داده:

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ. «3»

قورباغه، در شب و در آب مرا تسبيح مى‏كند؛ الاغ وقتى صدا مى‏كند، در ضمن فريادش، مرا تسبيح مى‏كند. اين آيه قرآن است. آدمى هم كه عقيد خالى به خدا دارد، مثل قورباغه و الاغ مى‏ماند و آن‏ها از اين جهت با هم فرقى نمى‏كنند؛ چون آن‏ها هم عقيده به خدا دارند، در حالى كه نه نماز مى‏خوانند، نه روزه مى‏گيرند و نه از كارهاى حرام دست بر مى‏دارند. آن‏ها بدون اجازه در زمين مردم مى‏روند و گندم و جوى آن‏ها را مى‏خورند، و اصلًا حساب نمى‏كنند كه اين اموال صاحب دارد و او به اين خوردن‏ها راضى نيست. نصف شب اسب، قاطر، الاغ، شتر و قورباغه در زمين‏هاى مردم مى‏روند و علف‏ها را مى‏خورند و خدا را هم قبول دارند. آدمى هم كه به تنهايى خدا را قبول دارد، از اين نظر با قورباغه و الاغ فرقى نمى‏كند.

إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا «4»، ايمان؛ يعنى عقيده قلبى، و اين كلاس، اول انسانيت است و بدرقه‏كنند آن أبدى مى‏باشد. وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏ «5»، در كنار عقيده به خدا، بايد عمل صالح باشد؛ يعنى علاوه بر اين كه بايد در عمل، ايمان داشته باشيد، بايد امر و نهى الهى هم بر اين عمل حكومت كند، و أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ‏، اين كه بايد اين عمل را براى خداوند خالص و مخلص انجام بدهد.

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياهً طَيِّبَهً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏ «6»، آيه‏ مى‏گويد: مَنْ عَمِلَ صالِحاً، و نمى‏گويد: «نه من عمل اعتقاداً»، مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏، مرد يا زن فرقى نمى‏كند، وَ هُوَ مُؤْمِنَ‏، ولى دين داشته باشد، فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياهً طَيِّبَهً. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ‏ «7»، آيه از جانب خداوند متعال مى‏گويد، ما از بشر عقيد خالى را نمى‏توانيم بخريم، بلكه ما عقيده‏اى را مى‏خواهيم كه به دنبال آن عقيده، هر وقت به او گفتيم: جنگ است و جانت را مى‏خواهم، او جانش را بدهد، و هر وقت به او گفتيم، پولت را در راه خودمان مى‏خواهيم، او هيچ دريغى از پولش نكند، من خداوند، چنين آدمى را در بازار قيامت خريدارى مى‏كنم.

 

مؤمن واقعى‏

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا «8»، اين آيه از آيات عجيب قرآن است؛ چون با كلمه و حرف «انما» شروع شده است. إِنَّمَا؛ يعنى راه فقط منحصر به همين يكى است، و ديگر، دومى ندارد كه پيغمبر صلى الله عليه وآله آن دومى را نشان بدهد و عقل هم سومى را نشان بدهد. إِنَّمَا؛ يعنى يك راه فقط است، و اگر غير از اين راه، به هر راه ديگرى بروى، باطل است و تو را به هدف نمى‏رساند. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ‏، مؤمن واقعى كسى است كه از اول، از كسانى باشد كه‏ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، و از درون با خدا و با پيغمبر صلى الله عليه وآله رابطه داشته باشد، ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا، و اگر او را بخوابانند و گوشت او را با قيچى جدا كنند، شك در پيغمبر صلى الله عليه وآله نكند، و الا الان كسى كه در خانه‏اش هم امكانات رفاهى برايش فراهم است و هيچ مشكلى هم ندارد، اگر بگويد: الهى! صد هزار مرتبه شكر، خيلى مهم نيست؛ بلكه شاكر آن مردى است كه در بارگا ابن‏زياد وقتى ابن‏زياد به او گفت: از عقيده به على دست بردار، جواب داد: دست بر نمى‏دارم. ابن‏زياد به او گفت: تمام مفصل‏هاى دست و پايت را زنده زنده قطع مى‏كنم. او جواب داد: قطع كن، و مأموران ابن‏زياد شروع به قطع كردن مفصل‏هاى دست و پاى او كردند. وقتى گوشت را هم برداشتند، ابن‏زياد باز به او گفت: از على دست بردار. او هم بار ديگر جواب داد: هر كارى مى‏خواهى بكن، خون، جان، عقل و وجود من، يعنى على. «9»

ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا، يعنى شك نياورند. ما از زبان سعدى مى‏خوانيم و شرح حال ما نيست؛ بلكه اين حال انبيا و ائمه عليهم السلام است:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست‏

به غنيمت شمر اى دوست! دم عيسى صبح تا دل مرده مگر زنده كنى كاين دم ازوست‏

نه فلك راست مسلم، نه ملك را حاصل آنچه در سر سويداى بنى‏آدم ازوست‏

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقيست به ارادت ببرم درد كه درمان هم ازوست‏

زخم خونينم اگر به نشود، به باشد خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم ازوست‏

پادشاهى و گدايى بر ما يكسانست كه برين در همه را پشت عبادت خم ازوست‏

سعديا گر بكند سيل فنا خان عمر دل قوى دار كه بنياد بقا محكم ازوست‏ «10»

وحدت كرمانشاهى‏ «11» هم در وصف اين حال چنين سروده است:

زاهد تو و رب أرنى اين چه تمناست با ديده خودبين نتوان ديد خدا را

از درد مناليد كه مردان ره حق با درد بسازند و نخواهند دوا را

در حضرت جانان سخن از خويش مگوييد قدرى نبود در بر خورشيد سها را

وحدت كه بود زنده خضروار مگر خورد از چشمه حيوان فنا آب بقا را

 

خوب شدن قلب، تنها با انعكاس شعاع نور الهى‏

مؤمن واقعى كسى است كه عقيده به حق و به رسولش دارد و اگر قطعه قطعه بشود، شكى در اين عقيده به وجود نمى‏آيد. وَ جاهَدُوا«12»؛ يعنى آنان بايد عقيده را تبديل به انرژى بكنند. كاربرد اين جمله: «برو قلبت را خوب كن»، فقط براى دل‏خوشى دادن جنايتكاران به خود است. خوب شدن قلب، تنها به انعكاس شعاع نور الهى است.

يكى از دانشمندان بزرگ شاگرد خود را در خواب ديد و از او پرسيد: با تو چه كردند؟ گفت: وضع حالم از اين زنجير گران آتشى كه بر گردنم هست و قرآن مجيد از آن خبر داده: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ‏ «13»، روشن است و اين هم مسيرى است كه دارند مرا در آن به طرف جهنم مى‏كشند. مى‏دانى چرا؟ براى اين كه من سالى يك مرتبه شراب مى‏خوردم. از همان سال اولى كه من شراب خوردم، آن شراب داخل خونم شد و خونم هم نجس گرديد، و خون نجس با شرابى كه مورد رضايت خدا نبود، در قلبم رفت. خدا هم كه ديگر درِ اين خانه نجس وارد نشد، و براى همين كه آن خدا واقعى در قلب من نبود، من را دارند به سمت جهنم مى‏برند، و الا اگر خدا واقعى در دل باشد، خداوند چنين دلى را در آتش خود نمى‏سوزاند.

دلم را بهر عشقت خانه كردم به دست خود دلم ديوانه كردم‏

مگر عشقت خليل بت‏شكن بود كه او را وارد بت‏خانه كردم‏

تو ماندى و خدا در خانه دل دلم چون كعبه محرم خانه كردم‏

ز نور عشق تو چون آتش طور گرفتم يك قبس گيرانه كردم‏

نهال عشقم از نور خدا بود به شاخ آتشينش لانه كردم‏

 

نشانه‏هاى دينداران واقعى‏

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا «14» بايد عقيده به خدا را با جانشان و مالشان به انرژى عملى تبديل كنند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏. «15» حساب كسانى كه مى‏گويند: برو قلبت را خوب كن، در جمله آخر آيه، به‏ وسيله خود خدا روشن شده: مردمى كه با خداوند و پيغمبر صلى الله عليه وآله پيوند بدون ترديد دارند، و تا شب مرگ هم انرژى‏ها را به خدمت آن عقيده در مى‏آورند، و مالشان را هم در راه او مصرف مى‏كنند، يا رسول الله! اگر چنين كسانى به تو گفتند، ما دين داريم،أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏. اگر آن‏ها اين علامات را نداشتند، دروغ مى‏گويند و دين ندارند.

 

ايمان حقيقى به خدا

در خيابان اميركبير تهران، مغازه‏هايى هست كه مدير و سرمايه‏داران آن مغازه‏ها، هندى هستند كه شايد تاكنون آن‏ها را بارها مشاهده كرده باشيد، اين هندى‏ها حتى در تابستان، با چند متر پارچه ضخيم و با يك كلاه ضخيم بر سر و با موهاى بافته شده ريشى كه از اولى كه مو در صورت در آورده تا شب مرگ هيچ‏گاه كوتاه نمى‏شود، مشغول كاسبى هستند. اگر يك ميليون صد تومانى نقد را در كيف بگذارى و به مغاز اين هندى‏ها ببرى و به آن‏ها بگويى اين پول را آوردم به تو بدهم تا همين امروز بروى اين عمامه را بردارى و اين صورتت را هم بتراشى، مى‏گويد: آيين‏گاوپرستى به من اجازه نمى‏دهد كه من چنين كارى را انجام دهم. آيا ما به آن اندازه‏اى كه او با گاو رابطه دارد، با خدا رابطه داريم؟ او مى‏گويد: من معبودم گاو است و خواسته‏هاى برنام گاوپرستى در افكار علماى ما منعكس است و آن‏ها به ما گفته‏اند: از وقتى كه در اجتماع مى‏آيى، بايد عمامه به سرت بسته باشد و موهاى بدنت را هم تا شب مرگ كوتاه نكنى؛ يعنى تا آن وقتى كه جنازه‏ات را آتش زديم، و اگر دنيا را به من بدهيد، من كارى خلاف آيينم نمى‏كنم؛ چون گاو رضايت ندارد. من مى‏پرسم آيا خدا به اين بى‏عفتى‏هاى مسلمان‏ها رضايت مى‏دهد، و آيا اين ايمان است؟ بلكه ايمان همان است كه در اين آيه آمده:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏ «16»

معناى انتظار فرج‏

انتظار فرج؛ يعنى عقيده به خدا، انبيا و ائمه داشتن، و به مرحله عمل در آوردن آن عقيده، تا نتيجه‏ حاصل شود، نه به معناى اين كه دستت را بلند كنى و بگويى: «عجل على ظهورك يا صاحب الزمان.» ما انتظار داريم حضرت بيايد، و حضرت هم وقتى آمد، از تو انتظار دارد كه رفتار، اخلاق و زندگى‏ات مورد رضايتش باشد. كسى كه مى‏گويد: من منتظر امام زمان هستم، گره‏هاى زيادى را بايد تا رسيدن امام باز بكند، و الا اين كه انتظار فرج تنها به آرزو و خيال باشد، دروغ است، و «فرج» به آرزو درست نمى‏شود. «فرج»؛ يعنى آماده شدن و گشودن گره. شما اگر به كتاب‏هاى لغت عربى مراجعه كنيد، «فرج» در لغت عربى، به معناى گشودن، باز شدن و رفع مانع كردن است. راوى به امام مى‏گويد: چرا امام زمان نمى‏آيد؟ آقا مى‏گويد: انبيا عليهم السلام كه آمدند، آن‏ها را كه كشتيد، و ما كه آمديم، ما را هم كه مى‏كشيد. او هم كه بيايد، او را هم مثل ما مى‏كشيد. گره زياد است. گره‏ها بايد باز شود. پس انتظار فرج، به معناى آرزوى تنها نيست؛ چون رسو ل خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم مى‏گويد: «أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ الْفَرَجِ‏» «17»: عملى در شيعيان ما والاتر، بهتر و ريشه‏دارتر از انتظارِ گشايش كار نيست. فقط مى‏گويد: اين عمل عالى است. من حالا بايد بروم گره‏هايى را كه باز كردن آن‏ها گشايش واقعى در نتيج كار مى‏آورد، باز كنم.

خرما نتوان خوردن ازين خار كه كشتيم ديبا نتوان كردن ازين پشم كه رشتيم‏

بر حرف معاصى خط عذرى نكشيديم پهلوى كباير حسناتى ننوشتيم‏

افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم‏

پيرى و جوانى پى هم چو شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم‏

ما را عجب ار پشت و پناهى بود آن روز كامروز كسى را نه پناهيم و نه پشتيم‏

گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت شايد كه ز مشاطه نرنجيم كه زشتيم‏

سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان يك خوشه ببخشند كه ما تخم نكشتيم‏ «18» سعدى‏

 

آوردن بهترين هديه براى يوسف عليه السلام‏

در تمام كشور مصر اعلام كردند، عزيز مصر از دنيا رفته و يوسف عليه السلام به جاى او عزيز كشور شده است. يوسف عليه السلام عده‏اى رفيق بزرگوار داشت. آن‏ها همه با خود حساب كردند كه بلند شوند و هديه‏اى براى يوسف عليه السلام ببرند. هر دوستى آمد، شخصيت يوسف را پيش خودش حساب كرد و مناسب با قيافه و شخصيت حساب شده در ذهنش از او هديه‏اى تهيه كرد. ولى يوسف عليه السلام هر چه منتظر شد، ديد عزيزترين رفيقش هنوز به ديدنش نيامده است. او هر روز صبح در بارگاه نظر مى‏كرد و از پيش خودش سؤال مى‏نمود، چرا او هنوز به ديدن من نيامده؟ همه آمدند و رفتند تا اين كه روز آخر عزيزترين رفيقش آمد. ولى يوسف عليه السلام ديد دست رفيقش خالى است و هديه‏اى با خود ندارد و از اين كار او تعجّب كرد. او كه رو به روى يوسف عليه السلام روى تخت نشسته بود، به او گفت: اى عزيز پروردگار! هر چه در اين بازارهاى مصر گشتم كه مطابق با شخصيت شما بتوانم هديه‏اى بياورم، چيزى كه در خور لياقتت باشد، پيدا نكردم. بعد در جيب خود دست برد و آينه‏اى در آورد و آن را مقابل يوسف عليه السلام نگاه داشت و گفت: عزيز من! چيزى كه لياقتت را داشته باشد، نداشتم كه براى تو بياورم، پس خودت را براى خودت هديه آوردم؛ چون اگر صد قسمت زيبايى در عالم وجود داشت، خدا نود و نه تاى آن را در ساختن جمال يوسف عليه السلام به كار برد و يك دانه آن را در هم عالم پخش كرد كه از آن يك دانه هم يوسف بهره مى‏برد. او به يوسف عليه السلام گفت: قربانت در آينه، خودت را نگاه كن، من جمال خودت را براى تو هديه آوردم.«19»

وقتى در قيامت وارد شدى، فقط خدا را بايد داشته باشى تا قبولت كنند.

 

بهترين راه براى شناخت خدا

كسى كه مى‏خواهد به خدا شناخت داشته باشد، فقط يك راه دارد كه در روايتى بيان شده: يك نفر به درِ خانه عائشه آمد و درب را زد و گفت: با پيغمبر صلى الله عليه وآله كار دارم. عايشه گفت: پيغمبر صلى الله عليه وآله از دنيا رفته است. گفت: دلم مى‏خواست او مرا نصيحت كند، ولى حالا كه ايشان از دنيا رفته، از تو تقاضا دارم پيغمبرصلى الله عليه وآله را براى من تعريف كنى. عايشه فكر كرد و بعد به اين سايل گفت: اگر مى‏خواهى پيغمبرصلى الله عليه وآله را بشناسى، فقط يك راه دارد، و آن اين است كه بروى قرآن خدا را بردارى و از اول تا آخر آن را بخوانى، همه را كه فهميدى، پيغمبرصلى الله عليه وآله يعنى همان قرآن. «20»

در قيامت اگر مسلمان به معناى قرآن نباشد، قبولش نمى‏كنند. كسى بايد منتظر امام باشد كه چشم، گوش، زبان، دوستى، ازدواج، تربيت فرزند، اقتصاد و خرج كردن او همه به شكل قرآن باشد كه وقتى حضرت ظاهر شد، بتواند در آغوش پسر زهرا عليها السلام قرار بگيرد. معناى انتظار فرج اين است.

 

عظمت شيخ مفيد

شيخ مفيد مرد اصيل شيعه و اين انسان بى‏نظير، شبى كه از دنيا رفت، روز بعد او را دفن كردند، و وقتى كه مى‏خواستند بر قبرش فاتحه بخوانند، ديدند پارچ سبز رنگى بر روى قبرش افتاده است. پارچه را برداشتند و ديدند بر روى آن نوشته: اى شيخ عزيز! مرگ تو بر آل‏پيغمبر صلى الله عليه وآله خيلى گران تمام شد. زير اين‏ نوشته، نام حجه ابن الحسن العسكرى نوشته شده بود. امام زمان عليه السلام در مرگ اين مرد با واقعيت انسانى؛ يعنى شيخ مفيد رحمه الله، خيلى گريه كرد و در گريه‏هايش گفت: يادم نمى‏رود، هر وقت در مجلس درس مى‏ديدم كه بر روى كرسى درس نشسته‏اى و دارى احكام خدا را براى مردم بيان مى‏كنى، شاد مى‏شدم. «21»

البته، امام زمان عليه السلام آن موقع هم از ديده‏ها غايب بود و زندگانى پنهانى و مخفيانه داشت، ولى هر روز در مجلس درس شيخ مفيد شركت مى‏كرد. اين‏ها در دنيا چه كسى بودند، و ما نسبت به آنان چقدر تا به حال ضرر كرده‏ايم.

 

احترام گذاشتن على عليه السلام به مردان خدا

تيرهاى چوبى سقف مغازه‏اى شكسته بود و صاحبش براى ترميم آن سقف پول نداشت و براى تأمين پول آن خرمافروشى مى‏كرد. عليعليه السلام، گوهر دوم عالم خلقت، هر وقت خسته مى‏شد، در اين مغازه مى‏آمد و مى‏گفت: ميثم جان! آمدم تو را ملاقات كنم، خسته شده‏ام.

شما چه مردان عالى‏قدرى بوديد كه على عليه السلام وقتى شما را مى‏ديد، غم و غصه‏اش برطرف مى‏شد.

قبيله‏اى در زمان على عليه السلام به نام قبيل بنى‏شاكر «22» بودند، عدد اين‏ها به هزار نفر نمى‏رسيد.

اميرمؤمنان عليه السلام روزى بر روى منبر به مردم فرمود: و الله قسم! اگر عدد قبيله بنى‏شاكر به هزار نفر مى‏رسيد، تا روز قيامت، آن طورى كه بايد خدا در زمين عبادت بشود، عبادت مى‏شد. «23»

اين قبيله آن قدر با ارزش بودند. حالا در كشور شيعه، ميليون‏ها نفر جمعيت شايد صبح حاضر نيستند بلند شوند و بگويند: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏ «24» مردم از خدا بدشان مى‏آيد، و اگر بدشان نمى‏آمد، آثار اعمال آن‏ها اين نبود.

 

 

 

پى‏نوشت‏:

 

-----------------------

 

  1. متقى هندى، كنزالعمال، ج 14، ص 495:

خرج من عندى خليلى جبريل آنفا فقال: يا محمد! والذى بعثك بالحق إن لله عبدا من عباده عبد الله تعالى خمسمائه سنه على رأس جبل فى البحر عرضه و طوله ثلاثون ذراعا فى ثلاثين ذراعا و البحر المحيط به بأربعه آلاف فرسخ من كل ناحيه، و أخرج الله له عينا عذبه بعرض الاصبع تبيض بماء عذب فتستنقع فى أسفل الجبل، و شجره رمان تخرج فى كل ليله رمانه فتغذيه يومه، فإذا أمسى نزل فأصاب من الوضوء وأخذ تلك الرمانه فأكلها ثم قام لصلاته فسأل ربه عند وقت الاجل أن يقبضه ساجدا و أن لا يجعل للارض ولا لشئ يفسده سبيلا حتى يبعثه و هو ساجد، ففعل، فنحن نمر عليه إذا هبطنا و إذا عرجنا، فنجد له فى العلم أنه يبعث يوم القيامه فيوقف بين يدى الله تعالى فيقول له الرب تبارك وتعالى: أدخلوا عبدى الجنه برحمتى، فيقول: يا رب! بل بعملى، فيقول الله: حاسبوا عبدى بنعمتى عليه و بعمله، فتوجد نعمه البصر قد أحاطت بعباده خمسمائه سنه و بقيت نعمه الجسد فضلا عليه، فيقول: ادخلوا عبدى النار، فيجر إلى النار فينادى: رب! برحمتك أدخلنى الجنه، فيقول: ردوه، فيوقف بين يديه فيقول: يا عبدى! من خلقك و لم تكن شيئا؟ فيقول: أنت يا رب! فيقول: من قواك‏

لعباده خمسمائه سنه؟ فيقول: أنت يا رب! فيقول: من أنزلك فى جبل وسط اللجه و أخرج لك الماء العذب من الماء المالح وأخرج لك كل ليله رمانه و إنما تخرج فى السنه مره؟ و سألتنى أن أقبضك ساجدا ففعلت ذلك بك؟ فيقول: أنت يا رب! فقال الله: فذلك برحمتى، و برحمتى أدخلك الجنه، قال جبريل: إنما الاشياء برحمه الله يا محمد!

در ادعى فروانى از خداوند در خواست شده كه با فضلش با انسان برخورد كند، نه با عدلش، از جمله:

بحارالأنوار، ج 95، ص 223: وَ أَنَّكَ الْحَكِيمُ الْعَدْلُ الَّذِى لَا يَجُورُ وَ عَدْلُكَ مُهْلِكِى وَ مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِى فَإِنْ تُعَذِّبْنِى فَبِذُنُوبِى يَا مَوْلَاىَ بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَىَّ وَ إِنْ تَعْفُ عَنِّى فَبِحِلْمِكَ وَ جُودِكَ وَ كَرَمِكَ.

الصحيفه السجاديه، ص 62: فَإِنَّهُ لَا طَاقَهَ لَنَا بِعَدْلِكَ، وَ لَا نَجَاهَ لِأَحَدٍ مِنَّا دُونَ عَفْوِكَ‏

  1. زمر: 259.
  2. جمعه: 1: آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است، خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى‏] مى‏ستايند، خدايى كه فرمانرواى هستى و بى‏نهايت پاكيزه و تواناى شكست‏ناپذير و حكيم است.
  3. عصر: 1.
  4. همان.
  5. نحل: 3: از مرد و زن، هر كس كار شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن است، مسلماً او را به زندگى پاك و پاكيزه‏اى زنده مى‏داريم و پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره انجام مى‏داده‏اند، مى‏دهيم.
  6. توبه: 111: يقيناً خدا از مؤمنان جان‏ها و اموالشان را به بهاى آن كه بهشت براى آنان باشد ...
  7. حجرات: 15.
  8. شيخ مفيد، ارشاد، ج 1، ص 325- 323:

أن ميثم التمار كان عبدا لامرأه من بنى أسد، فاشتراه أمير المؤمنين عليه السلام منها وأعتقه وقال له:" ما اسمك؟" قال: سالم، قال:" أخبرنى رسول الله صلى الله عليه وآله أن اسمك الذى سماك به أبواك فى العجم ميثم" قال: صدق الله ورسوله وصدقت يا أمير المؤمنين، والله إنه لاسمى، قال:" فارجع إلى اسمك الذى سماك به رسول الله صلى الله عليه وآله و دع سالما" فرجع إلى ميثم واكتنى بأبى سالم. فقال له على عليه السلام ذات يوم:" إنك تؤخذ بعدى فتصلب وتطعن بحربه، فإذا كان اليوم الثالث ابتدر منخراك وفمك دما فيخضب لحيتك، فانتظر ذلك الخضاب، وتصلب على باب دار عمرو ابن حريث عاشر عشره أنت أقصرهم خشبه وأقربهم من المطهره، وامض حتى أريك النخله التى تصلب على جذعها" فأراه إياها. وكان مقتل ميثم رحمه الله عليه قبل قدوم الحسين بن على عليه السلام العراق بعشره أيام، فلما كان يوم الثالث من صلبه، طعن ميثم بالحربه فكبر ثم انبعث فى آخر النهار فمه و أنفه دما.

  1. سعدى، مواعظ، غزل شماره ده.
  2. وحدت كرمانشاهى: و هو طهماسب قلى خان بن رستم خان، من رؤساء إيل كلهر بكرمانشاه. كان عارفا متصوفا و توفى 1310. طبع ديوانه الشهشهانى مره بطهران فى 37 ص فى 1350. و أخرى فى 1365 فى 39 ص. ترجمه عبرت فى نامه فرهنگيان و قد يعرف بوحدت على شاه. و لعله ناظم مثنوى أنوار قدسيه الموجود عند (الملك).

الذريعه إلى تصانيف الشيعه، ج 9، ص 1263 ذيل: ديوان وحدت كلهر

  1. حجرات: 15: و ... جهاد كرده‏اند
  2. حاقه: 30: [فرمان آيد] او را بگيريد و در غل و زنجيرش كشيد.
  3. حجرات: 15: همان: مؤمنان فقط كسانى‏اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده‏اند، آن گاه [در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده‏اند] شك ننموده‏
  4. همان: و با اموال و جان‏هايشان در راه خدا جهاد كرده‏اند، اينان [در گفتار و كردار] اهل صدق و راستى‏اند.
  5. همان: مؤمنان فقط كسانى‏اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده‏اند، آن گاه [در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده‏اند] شك ننموده و با اموال و جان‏هايشان در راه خدا جهاد كرده‏اند، اينان [در گفتار و كردار] اهل صدق و راستى‏اند.
  6. بحارالأنوار، ج 50، ص 318: فَإِنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللَّهُ عليهٍ وَ آلِهِ قَالَ أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ الْفَرَجِ وَ لَا تَزَالُ شِيعَتُنَا فِى حُزْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِىَ الَّذِى بَشَّرَ بِهِ النَّبِىُّ ص يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ...

صدوق، من‏لايحضره‏الفقيه، ج 4، ص 382:

فَقَالَ لَهُ زَيْدُ بْنُ صُوحَانَ الْعَبْدِىُّ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَىُّ الْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ انْتِظَارُ الْفَرَجِ.

  1. سعدى، مواعظ، غزليات.
  2. مولانا در فيه ما فيه دارد:

يوسف مصرى را دوستى از سفر رسيد. گفت از براى من چه ارمغان آوردى؟ گفت: چيست كه تو را نيست و بدان محتاجى؟ الا جهت آنكه از تو خوبتر هيچ نيست، آينه آورده‏ام تا هر لحظه روى خود را در وى مطالعه كنى. چيست كه حق‏تعالى را نيست و او را بدان احتياج است؟ پيش حق تعالى دل روشنى مى‏بايد بردن تا در وى خود را ببيند: ان الله لاينظر الى صوركم و لا الى اعمالكم و انما ينظر الى قلوبكم.

در ديوان شمس غزل شمار 97 بامطلع: خيزيد عاشقان سوى آسمان رويم:

جان آينه كنيم به سوداى يوسفى‏

پيش جمال يوسف با ارمغان رويم‏

در ترجيع‏بند شماره همين ديوان 4 با مطلع: اى دريغ كه شب آمد همه گشتيم جدا، مولانا چنين سروده:

هركى دل دارد آينه كند آن دل را

آينه هديه بدان يوسف كنعان آريد

صايب تبريزى در ديوان خود در غزل شماره 510 با مطلع ترا كسى كه به گلگشت بوستان آورد، چنين دارد:

نمى‏كشد ز ره‏آورد خويشتن خجلت‏

به يوسف آينه آن كس كه ارمغان آرد

منصور حلاج در ديوان منسبوب به خود در غزل شماره 69 با مطلع: دوستان جان مرا جانب جانان آريد، چنين سروده:

زنگ اغيار زدوديم ز آين دل‏

آينه تحفه بر يوسف كنعان آريد

  1. در مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 6، ص 91، چنين آورده است:

عن سعد بن هشام بن عامر قال أتيت عائشه فقلت يا أم المؤمنين أخبرينى بخلق رسول الله صلى الله عليه وسلم قالت كان خلقه القرآن اما تقرأ القرآن قول الله عزوجل وانك لعلى خلق عظيم.

در قاموس شتائم، حسن بن على السقاف، ص 4 هم اين روايت را چنين نقل كرده است:

قال سعد بن هشام: دخلت على عائشه رضى الله عنها وعن أبيها فسألتها عن أخلاق رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالت: أما تقرأالقرآن؟ قلت: بلى، قالت: كان خلق رسول الله صلى الله عليه وسلم القرآن.

  1. شيخ محمد مهدى حايرى شجر طوبى، ج 2، ص 291. متن نام آن حضرت براى شيخ مفيد را سيد على بروجردى در طرائف المقال، ج 2، ص 480 چنين آورده است:

فى كتاب مجالس المؤمنين: وهذه الابيات منسوبه لحضره صاحب الامر عليه السلام وجدت مكتوبه على قبره: لا صوت الناعى بفقدك انه* يوم على آل الرسول عظيم ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى* فالعلم والتوحيد فيك مقيم والقائم المهدى يفرح كلما* تليت عليك من الدروس علوم وهذا غير بعيد.

  1. پيكارصفين (ترجم پرويز اتابكى)، ص 375:

على بدان روز سرود:

دعوت فلبّانى من القوم عصبه فوارس من همدان غير لئام ...

من اين قوم را فرا خواندم و گروهى زبده، از شهسواران همدان كه دور از فرومايگى هستند، دعوتم را لبيك گفتند، شهسوارانى همدانى، از بنى شاكر و بنى شبام (بنو شاكر و بنو شبام، دو تيره از قبيله همدان بودند) كه به گاه پيكار گوشه‏گير و تن‏آسان نيستند. چون آتش جنگ بين اقوام بر افروزد با هر آن نيزه خدنگ «ردينى» و تيغ آبداده برّان به پيكار آيند. بنى همدان را اخلاقى والا و دينى است كه بدان آراسته‏اند، و چون به نبرد آيند تند و با مهابت و دشمن شكارند. (و) گفت:

و جدّ و صدق فى الحروب و نجده و قول اذا قالوا بغير أثام ...

و به جنگ‏ها، مرد سخت كوشى و راستى و كمك‏رسانى هستند و چون قولى دهند بر آن بى ترديد بپايند. هر گاه به خانه آنان در آيى و مهمان ايشان شوى، هماره در نعمت به سر برى و از حسن خدمت و خوراك بهره‏مند باشى، خدا بهشت را به بنى همدان به پاداش دهد؛ زيرا اين قبيله به روزهاى سختى، خوان گسترده غريبان و آوارگانند. اگر من بر در بهشت به دربانى گماشته باشم، به بنى همدان گويم: به سلامت و آسايش به فردوس در آييد.

  1. غفارى مصحّح كتاب أبو مخنف الازدى، مقتل الحسينعليه السلام، در ص 153- 154 مى‏گويد:

بنو شاكر بطن من همدان. ... و كانت بنو شاكر من المخلصين بولاء أمير المؤمنين عليه السلام، وفيهم يقول عليه السلام يوم صفين: لو تمت عدتهم الفا لعبدالله حق عبادته، وكانوا من شجعان العرب وحماتهم، وكانوا يلقبون فتيان الصباح.

  1. حمد: 6

 

برگرفته از:

کتاب : ايمان و آثار آن           

نوشته: استاد حسین انصاریان

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

شنبه 5 دی 1394  2:35 PM
تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها