0

امامت از ديدگاه نهج البلاغه(١)

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

امامت از ديدگاه نهج البلاغه(١)

طرح امامت که از نظر اعتقادي- فرهنگي از اصيل ترين مباني ايدئولوژيکي اسلام و از نقطه نظر سياسي- اجتماعي از بارزترين

پايه هاي انقلابي فقه اسلام مي باشد در تجزيه و تحليل هاي

سنتي بيشتر در دو بخش: شرايط امام و مسئوليت هاي امامت

مورد بحث قرار گرفته و مي گيرد.بي شک بررسي اين دو بخش مي تواند پاسخگوي بسياري از سوالاتي باشد که در زمينه امامت مطرح مي گردد.
ولي توجه به اين نکته جالب تر خواهد بود که شرايط و مسئوليت هاي امامت تنها در صورتي مشخص خواهد شد که ماهيت امامت و عناصر تشکيل دهنده اين طرح ايدئولوژيکي و انقلابي معين گردد

زيرا اين چگونگي و مشکل خاص امامت است که شرايط امام و مسئوليت هاي امامت را دقيقاًً تعيين خواهد کرد.
اگر ما در بحث هاي سنتي دو يا چند نوع شرايط و چند گونه مسئوليت ها را براي امام مشاهده مي کنيم بخاطر اختلاف نظري است که در شناخت ماهيت اين طرح وجود دارد و هر کدام از يک نوع و شکل خاص امامت جانبداري مي کنند و به همين دليل است که در بحث امامت ابتدا بايد سيستم اين طرح و مفهوم و ماهيت آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داد تا شرايط و حدود مسئوليتهاي امام خود به خود مشخص گردد. از آنجا که نهج البلاغه به عنوان برگزيده سخنان امام بيانگر اسلام راستين و ترجمان وحي خدا و برگردان شيوايي از قرآن است ما مسئله امامت، اين اصيل ترين و انقلابي ترين و در عين حال عميق ترين طرح (ايدئولوژيکي سياسي فرهنگي حقوقي ) اسلام را از ديدگاه امام در نهج البلاغه که پس از وحي اصيل ترين منبع جهت دستيابي به اسلام راستين شناخته ايم مورد بررسي قرار داده و سخنان امام را در اين زمينه به دقت مطالعه مي نمائيم. مقدمه:
 
اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.
دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد و اگر با دقت و تامل به ريشه اختلافات مذکور توجه کنيم روشن خواهد شد که اصل و ريشه اختلاف دوم و سوم از اختلاف اول نشات گرفته است. بعضي پنداشته اند که اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام در اولين ساعات رحلت پيامبر اسلام، مسلمين را به دو دسته تقسيم کرد. عده اي طرفدار حضرت علي ( ع) شدند و آن حضرت را شايسته خلافت و جانشيني پيامبر مي دانستند و عده اي به انتخاب جانشيني پيامبر اقدام و ابابکر را به عنوان جانشين حضرتش برگزيدند و اين مسئله باعث شد تا طرفداران حضرت علي ( ع) به نام شيعه از جمع مسلمين جدا شوند.
اما با اندک تامل در تاريخ اسلام متوجه مي شويم که اين سخن نادرست است زيرا اعتقاد به شايستگي حضرت علي (ع) براي جانشيني رسول گرامي اسلام (ص) از چيزهايي نيست که بعد از رحلت پيامبر بوجود آمده باشد بلکه اين مسئله نزديک به هشت سال پيش از هجرت پيامبر اسلام (ص) صورت گرفته است. در روايات و کتب تاريخي آمده است هنگاميکه آيه شريفه نازل شد پيامبر خويشان و نزديکان خود را که حدود چهل تن بودند دعوت کرد، بعد از صرف طعام از آنان خواست که به دعوت و رسالت آسماني او پاسخ دهند و به حضرتش ايمان بياورند. از جمله سخناني که به آنان فرمودند، اين بود:
به خدا هيچ کس از مردم عرب چيزي بهتر از آنچه من آورده ام براي قوم خويش نياورده است. من براي شما خير دنيا و آخرت آورده ام و خداي تعالي مرا فرمان داده که شما را به سوي آن بخوانم. کدام تان مرا در اين کار ياري مي کنيد که برادر و وصي و جانشين من باشيد؟ اين سخنان را چندين بار تکرار کردند. همه قوم خاموش ماندند و تنها حضرت علي (ع) که خردسال بودند قدم پيش نهادند و فرمودند: اي پيغمبر خدا، من پشتيبان تو خواهم بود. پيامبر (ص)، علي (ع) را در آغوش گرفتند و فرمودند: اين برادر و وصي و جانشين من است، مطيع وي باشيد.
اين رويداد نخستين بذر انتخاب جانشين رسول گرامي
اسلام را کاشت و پيامبر اسلام در طول عمر خويش از آن مواظبت مي کردند و آن را تقويت مي نمودند تا رشد يافت و در دل گروهي از مسلمانان جاي گرفت. دلايل انتخاب تحقيق:
 
موضوع امامت و بحث بر سر جانشيني پيامبر اسلام هم زمان با اسلام و نزول قرآن مي باشد و جزء دعوتي است که قرآن مردم را به آن فرا خوانده است، نه اين که بعد از رحلت پيامبر بوجود آمده باشد، گر چه بعد از وفات حضرتش شدت گرفت و در زمان پيامبر کسي جرأت نداشت در برابر پيامبر اسلام ابراز عقيده نمايد. با گذشت زمان اين مسئله به خود گرفت و صاحبان زور و قدرت براي به دست گيري و زعامت سياسي مردم از هيچ کاري فروگذاري نکردند.
و به همين خاطر بعضي توهم کرده اند مسئله امامت يک بحث تاريخي و پيگيري آن در زمان ما و عصر حاضر هيچ فايده اي ندارد، جز اين که اختلاف و تعصبات بين فرق مختلف اسلامي را برمي انگيزد و وحدت و همدلي بين مسلمين را از بين مي برد، پس به جاي اين که به اين مسئله بيشتر دامن بزنيم سزاوار است از بحث درباره آن بپرهيزيم. در پاسخ به اين فک بايد گفت مسئله امامت از دو زاويه مختلف قابل طرح است. اول اين که جانشين پيامبر اسلام بعد از رحلت حضرت در اداره جامعه اسلامي و حکومت بر مسلمين چه کسي بوده است؟ دوم اين که جانشين و خليفه پيامبر براي بيان احکام و تفسير قرآن و حفظ دين از انحراف بعد از رحلت حضرتش کيست ؟ پيامبر اسلام بعد از خودش اين وظايف مهم و حساس را به چه کسي سپرده است ؟ و مردم بعد از رحلت پيامبر براي فراگيري مسائل ديني و شرعي خود به چه کسي بايد مراجعه کنند ؟
از آنجا که بعضي تشيع را متهم به اعتازل مي نمايند ،تحقيق چنين موضوعي ضروري به نظر مي رسيد تا کاملاً روشن شود تشيع يک مکتب مستقل و پوياست و پيرو اعتازل نيست بلکه اصول و معارف خويش را از امير المومنين علي (ع) و فرزندان وي گرفته است. روش تحقيق:
 
اينجانب پس از جستجوي بسيار در اينترنت و بدست آوردن اسامي کتب مورد استفاده در مورد تحقيق خود، به کتابخانه قيطريه مراجعه نمودم ولي به علت کمبود منابع در دسترس به کتابخانه ملي رفته و در آنجا به چندين ترجمه نهج البلاغه و منابع نامبرده شده ديگر در قسمت منابع مراجعه کردم و پس از مطالعه چندين کتاب، اين تحقيق را ارائه نمودم.
اکثر کتب نوشته شده در اين زمينه، به طور کلي در مورد امامت صحبت نموده و به نهج البلاغه اشاره زيادي نشده بود.
متاسفانه در مورد موضوع اين تحقيق، منابع گسترده اي وجود نداشت ولي بهترين منبع که قابل دسترس و کامل مي باشد. نهج البلاغه است. کليات:
 
ريشه لغوي امامت
کلمات زير با کلمه امامت از يک ريشه اند:
١- ام: اصل، ريشه، مبدا تولد، مادر، چيزي که با اشياء اطراف خود مرتبط است، محل بازگشت، مقصد، رئيس ، ستون، وسط، مرکز
٢- امام: هدف، مقصد، مرجع، ماخذ، رهبر، فرمانبردار، نمونه، راه، کتاب، مقتدي.
٣- امت: مردمي که اصل مشترکي آن ها را گرد هم آورده باشد، گروهي که توجه و قصدشان در يک جهت و در يک چيز متمرکز باشد، گروهي که هدف و نمونه براي ديگر گروه ها است، قامت، مدت زمان ( حين )، دين و مرام. به روال مفاهيم کلمات ياد شده معني لغوي امامت چنين مي شود:
در موضع اصل و ريشه و مرکز امتي قرار گرفتن، مقصد و هدف و نقطه توه امتي شدن، به صورت ستون و مرجع و رئيس و رهبر جامعه در آمدن، مسئوليت نمونه بودن و رهبري و جهت دادن به حرکت جامعه را تقبل کردن، شاخص وحدت جامعه. بر اساس چنين اطلاعاتي نقش امامت در يک امت از يک سو به گونه ستون فقرات و از سوي ديگر به منزله روح و از ديد ديگر چون قلب و بالاخره حرکت دهنده و تنظيم کننده کليه ارگان ها به دستگاه هاي تشکيل دهنده امت خواهد بود و همين نقش را نيز به صورت پيچيده تري در اصل دين که راه امت است ايفا خواهد نمود.
حساسيت و اهميت و پيچيدگي اين نقش فعال بوده که مسئله امامت را در ميان برخي از گروه هاي افراطي به صورت خدا گونه مطرح کرده و از امام موجودي فوق بشر و دور از دسترس انسان ساخته و تا آنجا پيش رفته است که کليه احکام و فرامين و حقايق قرآن و دين را چون پوسته ظاهري دور افکندني و باطن و حقيقت قرآن و دين را چون مغز محافظت شده به قشر غير قابل استفاده اين ظواهر فقط امامت معرفي کرده است. نظري به عقايد مذاهب باطنيه بالاخص اسماعيليه نشانگر اين واقعيت انحرافي مي باشد، کلمه ي امام با عيار معني عامش در مورد رهبران گمراه و گمراه کننده نيز به کار مي رود يا به به خاطر ادعاي خودشان و يا به جهت اينکه اينان نيز در جامعه خود ريشه و اصل و مادر ستون و مرجع و فرمانبردار در راه ظلم و فساد مي باشند. لذا در حديث مشهور پيامبر اکرم مي فرمايد: افضل الجهاد کلمه عدل عند امام جائر و قرآن نيز اينان را امام تعبير مي کند: و جعلناهم ائمه يدعون الي النار. ابعاد و عناصر تشکيل دهنده امامت
 
بررسي مجموعه گفتار امام در ارائه و ترسيم مفهوم امامت در نهج البلاغه نشان دهنده آن است که امامت از ديدگاه نهج البلاغه از آنچنان پيچيدگي برخوردار است که مشکل بتوان آن را در يک تعريف ساده بيان نمود. اصولا امام مسئله را به صورت يک مفهوم يک بعدي مطرح نمي کند و امامت را مجموعه پيچيده چند بعدي و تشکيل يافته از عناصر مختلفي مي داند که تا همه آن ابعاد و عناصر در جامعه عينيت نيابد امامت به معني واقعيتش در امت پياده نخواهد شد.
امامت در چند بعد پيچيده و حساس با امت مرتبط مي شود و در چند بعد ديگر پيچيده تر با خداي جهان آفرين ارتباط پيدا مي کند.
تا آنجا که ما در مجموعه کلام امام در نهج البلاغه در مورد اين مسئله توانسته ايم بررسي و تتبع نمائيم چهار بعد و عنصر زير را در تحقق امامت از متون نهج البلاغه استخراج کرده ايم بي شک بررسي و تحقيق بيشتر در اين زمينه ممکن است ابعاد و مسائل ديگري را در رابطه با امامت روشن نمايد.
بعد اول و هسته مقاوم امامت: مرکزيت امام در امت و به تعبير نهج البلاغه قطبيت در جامعه اسلامي نه به صورت تشريفاتي و يا ذهني بلکه بطور عيني و عملي در روند کليه حرکت ها و جهت گيري ها و همه جريانات و مسائل جامعه.
بعد دوم وعنصر تعيين کنند: گزينش خدايي براساس خصايص برتر.
بعد سوم وعنصر نقش دهنده: بيعت امت و پذيرش از طرف مردم.
بعد چهارم: امامت به عنوان يک مسئوليت بزرگ، نه يک مقام.
اکنون بايد به دقت مسائل فوق را از ديدگاه نهج البلاغه مورد بررسي قرار داده و سخنان امام را در اين زمينه ها به مطالعه و ميزان امکان استخراج اين مطالب از متن کلام امام بدست آورد.
آنچه براي ما دراين بحث مهم است بررسي موضوع از ديدگاه امام و نهج البلاغه مي باشد و تجزيه و تحليل استدلالي آن موکول به سلسله بحث هاي ديگري است که از قلمرو بحث ما خارج است و نيز بايد توجه داشت که در اين بررسي صرفاً نهج البلاغه را به عنوان سند و ماخذ استنتاج انتخاب کرده ايم و تحقيق موضوع از ديدگاه امام و نهج البلاغه مي باشد و تجزيه و تحليل استدلالي آن موکول به سلسله بحث هاي ديگري است که از قلمرو بحث ما خارج است و نيز بايد توجه داشت که در اين بررسي صرفاً نهج البلاغه را به عنوان سند و ماخذ استنتاج انتخاب کرده ايم و تحقيق موضوع از ديدگاه قرآن و احاديث حتي سخنان امام در غير نهج البلاغه مطرح نشده و مورد بررسي و استناد قرار نگرفته است.

 

 

 

منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره ١٤و١٥ نويسنده: * افسانه شيرازي عدل

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 3 دی 1394  6:23 PM
تشکرات از این پست
siryahya
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

امامت از ديدگاه نهج البلاغه (٢)

امام در مورد جريان سياسي انحرافي که پس از رحلت پيامبر اسلام رخ داد و به تفکيک ويرانگر امامت از ملت انجاميد به عنوان يک افشاگري تاريخي در خطبه سوم نهج البلاغه از خود و سرمداران اين جريان انحرافي سخن مي گويد.

يک: و نخستين نقش امام را در جامعه اسلامي و هسته مرکزي و مقاوم امامت را در امت چنين بيان مي کند: اما و الله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلي و منها محل القطب من الرحا ينحدر عني السيبل و لايرقي الي لاطير.
هشيارانه بنگريد قسم به خدا فلاني خلافت را چون تن پوشي به تن کشيد در حالي که چون قطب در سنگ آسياب است از وجود من سيل جريانات و حرکت ها در امت سرازير مي گردد و هيچ پرنده اوج گيري ياراي رسيدن به قله اين وجود برتر را ندارد. قطب الرحا محوريست که سنگ آسياب برگرد آن مي چرخد که بدون آن گردش سنگ مختل و در اندک زماني از حرکت باز مي ايستد.
خلافت به معني جانشيني و قائم مقامي پيامبر و پيشوائي و رهبري ايدئولوژيکي و زمامداري و سياسي و هدايت تکاملي امت در کل جريانات و حرکت هاي جامعه وقتي بر محور آهنين امام چون رها به گردش در آيد و امامت به عنوان هسته مرکزي خلافت و نگهدارنده و ظم دهنده و کنترل کننده گردش چرخ هاي آن و به صورت عامل باز دارنده از حرکت هاي انحرافي باشد خواه ناخواه همين نقش را امامت در رابطه با امت خواهد داشت و در بررسي نهائي سخن امام به اين نتيجه خواهيم رسيد که امام قطب امت و امامت مرکزيت تشکيلات و کل جريانات و حرکتهاي جامعه مي باشد.
همانطوري که محور سنگ متحرک هم تا هدايت گردش سنگ را عملا به عهده نگيرد حتي ترکيب شکل ظاهريش که تکوينا نشان دهنده نقش حساس آن مي باشد نمي تواند توليدي انجام دهد نقش مرکزيت و رهبري امامت نيز تنها در صحنه عدل آنگاه ظاهر مي گرد که امام عملاً مبداء همه حرکت هاي جامعه و جهت دهنده به کل جريانات امت و تنظيم کننده تشکيلات بوده و در آنچه در جامعه مي گذرد حضور عيني و نقش عملي داشته باشد.
اين مرکزيت و قطبيت عيني در جامعه همان هدايتي است که قرآن هر کجا از ائمه حق سخن مي گويد آن را به دنبال ائمه مي آورد:« و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا و « جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا آن هنگامي که امام در چنين موقعيت ( مرکزيت و قطبيت ) عيني در جامعه قرار گرفت و امت در مدار و جهت خط و حرکت امام افتاد و حرکت تکاملي جامعه در تمام شئون ايدئولوژيکي و فرهنگي وعلمي و سياسي و اقتصادي و تربيتي و رفاهي و... به هدايت امام تنظيم و تداوم يافت امامت آنگونه که نهج البلاغه بازگو مي کند به تحقيق عيني خواهد رسيد.
دو: امام در خطبه ١١٩ آنجا که مردم را براي جهاد فرا مي خواند و در پاسخ بهانه گيري ها که مي گفتند امام بايد شخصا در جنگ با دشمنان شرکت کند مي گويد:
و لاينبغي لي ان ادع الجند و المصر و بيت المال و جبايه الارض و القضاء بين المسلمين و النظر في حقوق المطالبين ثم اخرج في کتيبه اتبع اخري اتقلقل تقلقل القدح في الجفير الفارغ و انما انا قطب الرحا، تدور علي و انا بمکاني فاذا فارقتهاستحار مدارها و اضطراب ثقالها.
براي من در موقعيت امامت امت هيچ شايسته نيست که ارتش را رها کنم و شهر و بيت المال و ماليات و دستگاه قضائي و رسيدگي به حقوق طلبکاران را به حال خود بگذارم و سپس با فوجي از سپاه که فوج ديگري به دنبال دارد و به دشمن حمله برم و همچون تيري که در تير دان خالي زير و رو مي شود رشته کارها را از دست بدهم موقعيت من محور آهنين سنگ آسياب است که بايد کارها بر محور وجود من بگردد و من در جايگاه خود ثابت باشم که اگر از مرکزيت جامعه بيرون آمدم من بگردد و من در جايگاه خود ثابت باشم که اگر از مرکزيت جامعه بيرون آمدم حرکت ها متوقف و بي هدف و سنگ زيرين نيز دچار اضطراب و آشفتگي مي گردد . امام در فراز اول کلام خود مشکل دفع دشمن را با تعيين و انتصاب يک فرمانده لايق و دلير و مقتدر قابل حل مي داند ولي مشکل بزرگ جامعه که رهبري کليه ارگان هاي اجرايي و تنظيم وجهت دهي به همه ي حرکت هايي که در جهت رفع نيازمندي ها و مهمتر از همه حرکت تکاملي جامعه احيانا با يک غفلت خسارت هاي جبران ناپذيري ببار مي آيد جز با استقرار امام در پايگاه مرکزي جامعه حل شدني نيست.
عدم حضور امام در مسائل جاري و از دست دادن نقشش در زمينه هاي مختلف حرکت هاي جامعه و دور بودنش از مجاري امور موجب آنچنان دوري بين امام و امامت مي شود که امام در جامعه اش تنها و رشته کارها از کفش بيرون رفته و در همان فرصت طلب آماده و گسيختگي و بي نظمي و آشوب هاي جبران ناپذيري دامنگير امت مي گردد.
مورد سخن امام همراهي با سپاه مجاهد در دفع دشمن است که با توجه به وضع زمان زمامداري امام که وسايل کافي براي برقراري ارتباط مستقيم بين امام و جريانات روز و مسئولين نبوده کليه اين پيش بيني ها قابل تحقق و اجتناب ناپذير بود. در اين کلام موقعيت حساس و پيچيده و باريکتر از موي مرکزيت و قطبيت امامت در جامعه به صراحت کامل مطرح شده و امام کوچکترين غفلت و حتي انحراف ذهني را که به بهانه اشتغال به وظايفي چون دفاع از کشور رهبر را از مرکزيت و قطبيت جامعه هر چند براي مدتي معدود بيرون آورد شايسته نمي داند و ارتباط همه حرکت ها و گردش هاي چرخ هاي جامعه را به طور مداوم بامام ضروري و از دست دادن آن را موجب فاجعه بزرگ تر براي امت مي شمارد و تاکيد بر مسووليت شخص امام نشانگر اين است که امامت نه حاکميت فرد و نه حاکميت نظام سيستماتيک است بلکه مسئوليت فرد براي ايجاد نظام.
سه: در خطبه ١٤٦ هنگامي که خليفه دوم به عنوان تقويت روحي سربازان اسلام مي خواهد مدينه را ترک گفته و در جنگ قادسيه و يا نهاوند بر علي امپراطور ايران شرکت کند امام به خاطر موقعيت و مرکزيتي که خليفه دوم با تصدي خلفات پيدا کرده و به وي توصيه مي کند که:
ان هذا الامر لم يکن نصره و لا خذلانه بکثره و لا بقله و هو دين الله الذي اظهره و جنده الذي اعده و امده حتي بلغ ما بلغ و طلع حيث طلع و نحن علي موعود من الله و الله منجز و عده و ناصر جنده و مکان القيم بالامر مکان النظام من الخرز يجمعه و يضمه فاذا نقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحدا فيره ابدا و العرب اليوم و ان کانو قليلا فهم کثيرون بالاسلام عزيزون بالاجتماع فکن قطبا و استدر الرحا بالعرب و اصلهم دونک نار الحرب فانک ان شخصت من هذه الارض انتقضت عليک العرب من اطرافها و اقطارها حتي يکون ما تدع ورائک من العورات اهم اليک مما بين يديک.
امام در آغاز سخن با تقويت روحي سربازان اسلام بر اين اساس که « پيروزي ها شکست هاي اسلام هرگز معلول فزوني و کمي نيروها نبوده و اين دين خدائي است که خدا خود آن را پيروز نموده و خود ارتش آن را آمادگي و نيرو بخشيد تا رسيد بانجا که رسيد و ما همواره از جانب خدا به نصرت وعده داده شده ايم و خدا وعده خود را وفا مي کند و سپاهش را ياري مي دهد » ضمنا از يک انحراف ايدئولوژيکي و تاکتيکي که دامنگير مقام خلافت و امامت شده و به ظاهر بيني و عوامل مادي کشانده شده اند پرده بر مي دارد و از مقام امامت جامعه نقش رهبري را نسبت به صدور ذيل امت ايفا مي نمايد.
و در فراز دوم کلام از بند مرکزيت خلافت سخن به ميان مي آورد که:
« موقعيت کسي که به تصدي خلافت قد علم نموده در ميان امت موقعيت و نقش نخ محکمي است که مهره ها را گرد آورده و نظم بخشيده و به هم پيوسته است و هر گاه پاره شود مهره ها از هم جدا و هر کدام به سوئي مي رود که ديگر امکان گردآوري آن نخواهد بود دست عرب و اسلام امروزه اگر چه از نظر تعداد کمند ولي آن ها در سايه نيروي اسلام بسيارند و به خاطر همبستگيشان عزيزند تو اي خليفه چون قطب و محور باش که سنگ آسياب جامعه را به دور خويش بگرداني بگذار سربازان اسلام بدون آنکه احتياجي به شرکت تو باشد جنگ را دنبال کنند زيرا بگذار سربازان اسلام بدون آنکه احتياجي به شرکت تو باشد جنگ را دنبال کنند زيرا اگر تو اين شهر ( مدينه ) را ترک گويي و از سرزمين اسلام دور شوي قبايل تازه مسلمان شده پيمان را مي شکنند و رابطه شان با شهر اسلام قطع مي گردد در اين صورت آنچه از خطرات حوادث و مسائل پر اهميت که پشت سر مي گذاري از آنچه که براي دفعش در پيش رو داري بسي پر ارزشتر و مهمتر خواهد بود و به خاطر يک پيروزي که بدون توهم قابل بدست آوردن است خطرات سهمگين و غير قابل جبرانش را متوجه امت و اسلام خواهي نمود ».
چهار: امام در پايان همين خطبه يکبار ديگر اهميت مرکزيت را با طرح خطر ضربه دشمن به آن يادآورد مي شود و خطاب به خليفه مي فرمايد:
ان الاعاجم ان ينظرو ا اليک غذا يقولو: هذا اصل العرب فاذا اقتطعتموه استحرتم فيکون ذلک اشد لکبهم عليک و طمعهم فيک.
مردم فارس ( سران رژيم کسراها ) فردا وقتي ترا در جبهه ديدند مي گويند ريشه و مرکز قدرت و اجتماع مسلمين اين است هر گاه اين ريشه را بزنيم از باقيمانده آسوده خاطر خواهيم شد و اين عمل حرص و طمع آن ها را بيشتر به پيروزي اميدوارتر خواهد کرد.
بزرگترين نيرويي که دشمنان اسلام را از سلطه جويي و دل بستن به نيروي نظامي خود و هر گونه حملات و توطئه ها نااميد مي کرد، و عامل رعب در دل دشمن بوده همان قدرت مرکزيت در جامعه اسلامي بر اساس سيستم امامت بوده که امام در اين فراز ضربه به آن را خطري بزرگ تلقي مي کند و ضربه به مرکزيت را عامل جرات و طمع و تقويت روحي دشمن براي يک بسيج همه جانبه بر عليه کيان اسلام مي شمارد.
بررسي اين جريان تاريخي يکبار ديگر حقيقت تلخي را در زمينه تفکيک امامت و امت بر ملا مي سازد. وقتي انسان برتر که قدرت رهبري و هدايت امت را دارد در مرکزيت جامعه اسلامي قرار نگرفت يکي از هزاران خسارتي که دامنگير امت مي شود همين انحراف ايدئولوژيکي و استراتژيکي و تاکتيکي است که در اين جريان تاريخي بوضوح تمام به چشم مي خورد و امام با ايفاي نقش هدايتش آن تصحيح و از خط انحرافي به خط اصلي تکاملي باز مي گرداند و براي روشن شدن مطلب يکبار ديگر در سخن امام دقت مي کنيم که از نظر ايدئولوژيکي چه سان جامعه اسلامي پس از رحلت پيامبر اسلام به انحطاط کشانده شده معيارها به کلي دگرگون و اتکا به نيروهاي مادي جاي تکيه بر نيروي ايمان و نصرت و وعده هاي الهي را گرفته و مسلمانان به جاي دل بستن به وعده نصرت الهي اساسي ترين مسائل حياتي خود را با معيارهاي مادي ارزيابي مي کنند تبديل ارزش ها و معيارهاي مکتبي خسارتي در حد دگرگوني مکتب و حداقل انحراف ايدئولوژيکي در بر خواهد داشت.
پنج: امام تمرکز تشکيلاتي کليه نيروهاي بالنده و استعدادهاي قابل شکوفا را که پايه نخست تحقق عيني امامت معرفي مي کند. بطور متقابل نيز از تمرکز توطئه ها که حاکي از فتنه هاي سازمان يافته مي باشد سخن به ميان آورده جامعه اسلامي را در برابر اين نوع جريان هاي ويرانگر آگاه مي سازد و بسيج مردم را براي مقابله با چنين خطر بزرگي ضروري مي بيند.
اين مطلب را ما در نامه اي که امام به ياران کوفه اش مي نويسد مي يابيم:
و اعلموا ان دار الهجره قد قلعت باهلها و قلعو ا بها و جاشت جيش المرجل و قامت لفتنه علي القطب فاسرعوا الي اميرکم و بادروا جهاد عدوکم.
بدانيد سرزمين هجرت ( مدينه ) با مردمش از جا کنده شد و مردم نيز با مدينه ( کنايه از حرکت مردم ) و چون ديگ به جوش آمده و فتنه بر قطب استوار گرديده خود را به فرمانده و امامتان برسانيد و به جهاد با دشمنانتان مبادرت ورزيد.
فتنه پيمان شکنان ( ناکثين ) که با يک توطئه سازمان يافته بسيج شده بود و با وجود اينکه عناصر مختلف با هدف هاي متفاوت در اين ماجرا شرکت کرده بودند در آغاز کار از آنچنان تمرکزي برخوردار شده بود که امام خاموش کردن آن را بر همه چيز ترجيح داده با قدرت هر چه بيشتر به مقابله قهر آميز پرداخته بشدت سرکوبشان نمود. جمله: « و قامت الفتنه علي القطب » را مي توان به اين صورت تفسير نمود که بحراني ناشي از توطئه ها به قلب و قطب مرکز امت راه يافته و در اين قسمت حساس جامعه تمرکز و استقرار يافته است اشاره به اين واقعيت خطرناک که بحران در آن حد نيست که يک يا چند جناح و ارگان اجتماعي را فلج کند بلکه تا آنجا پيشرفته که مي رود مرکزيت را ويران و قطب و محور حرکت هاي جامعه را از جا بکند و نظام را واژگون سازد.

 

 

 

منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره ١٤و١٥
نويسنده: افسانه شيرازي عدل

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

شنبه 5 دی 1394  1:49 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

امامت از ديدگاه نهج البلاغه(٣)

بعد مرکزيت و قطبيت در امامت بدان معني که امام در محور اصلي تمام حرکت ها و جنبش هاي تکاملي امت قرار گيرد تصوير جديدي از رهبري را ترسيم مي کند که با سيستم هاي رهبري متعارف و متداول کاملاً متفاوت مي باشد. با مطالعه و توضيحاتي که امام در زمينه عنصر رهبري در امامت بيان مي کند مي توان بوضوح بدست آورد که رهبري امام از گونه رهبري طبقاتي که منجر به زمان مداري طبقه استثمار شده بر عليه طبقه ي توليد کننده و يا زمامداري طبقه توليد کننده عليه طبقه ديگر مي شود

و يا رهبري حزبي که يک حزب با موقعيت سياسي حکومت و قدرت را بدست مي گيرد و يا رهبري دموکراتيک متعهد که فاقد مرزهاي مشخص مکتبي باشد، نيست.
نوع رهبري امام به گونه رهبري ايدئولوژيک و بر اساس پايبندي به اصول غير قابل تخطي مکتب و با معيارهاي تقوا و فضيلت و روشهاي منطقي و انساني است.
يک: امام در خطبه ٨٧ در زمينه بيان نوع رهبري امامت چنين مي گويد:
« فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفي الهوي عن نفسه يصف الحق و يعمل به لا يدع للخير غايه الا امها و لا مظنه الا قصدها قد امکنا الکتاب من زمامه فهو قائده و امامه يحل حيث ثقله « نزل حيث کان منزله ».
او ( انسان ممتاز برتري که شايستگي امامت را دارد ) از معادن رسالت و دين خدا اوتاد زمين خدا است خود ملزم عدالت شده و نخستين گامش در راه عدالت اجتناب از هوا پرستي و تمايلات شخصي است او چهره حق را آنچنان که هست مي نمايد و خود بدان عمل مي کند هر هدف خيري مورد نظر و مقصد اوست و هر کجا گمان خيري مي رود او را در تعقيب آنست خود را در اختيار کتاب خدا نهاده و آن را پيشوا و امامش قرار داده هر کجا که قرآن بار مي نهد او در آنجا فرود مي آيد آنجا که منزل مي کند او نيز همانجا را منزل مي گزيند.
امام نه تنها عالم و آگاه به مکتب و ايدئولوژي است بلکه خود در پياده کردن مکتب پيشتاز و پيشگام همه و در صف پيشين حرکت جامعه قرار دارد و به خاطر کسب قدرت و يا حفظ قدرت و يا رسيدن به هدف هر چه مقدس و والا هم باشد تن به هواي نفس نمي دهد و از جاده عدالت منحرف نمي گردد.
راه و مقصد هاي دور و نزديک او را کتاب و مکتب مشخص مي کند و جز از آن فرمان نمي برد و شيوه رهبري او دقيقاً همان است که کتاب معين کرده است و اين نوع رهبري داراي آنچنان بار مکتبي است که تفکيک مکتب ( کتاب ) و امامت را حتي يک بار نيز امکان ناپذير نموده است.
دو: امام در فرازي از همين خطبه با اشاره باين حقيقت غير قابل انکار که در حديث معروف ثقلين آمده است.
مي گويد:
« و اعذروا من لا حجته لکم عليه- و هوانا- الم اعمل فيکم بالثقل الاکبر و اترک فيکم الثقل الاصغر قدر کزت فيکم رايه الايمان و وقفتکم علي حدود الحلال و الحرام ».
کسي که به خاطر روشنگري و رهبري تا سر حد توانائيش هر نوع حجت و بهانه را از شما گرفته در پيشگاه خدا و خلق معذور است شما نيز معذورش بداريد- و چنين رهبري منم- بنگريد آيا من در ميان شما طبق مکتب و ميراث بزرگ پيامبر خدا- قرآن- رفتار ننمودم و ميراث گرانمايه کوچکتر را در اختيارتان ننهادم ( عترت ) آنچنان که پرچم ايمان در کانون جامعه شما برافراشتم و شما را به مرزهاي حلال و حرام آگاه نمودم.
از ديدگاه تبلور مکبت در امامت است و امام شهود عيني مکتب و بگونه شاهد و شهيد و نمونه برتر مي باشد آن هم در تمام راحل و ابعاد حتي در شکل ظاهري زندگي و چگونه خوردن و با چه شرايطي زيستن.
سه: امام در نامه اي که به عثمان بن حنيف انصاري به عنوان فرماندار بصره نوشته است در مورد اين گونه رهبري چنين سخن مي گويد:
« اقنع من نفسي با يقال: هذا اميرالمومنين و لا اشارکهم في مکاره الدهر او اکون اسوه لهم في خشوبه العيش »
آيا خود را به همين قانع کنم که بگويند: اين است اميرالمونين ولي با مردمم در سختي ها و رنج هاي زمان سهيم نباشم يا بايد براي آنان الگوئي در زندگي خشن و ناگوار و پر مرارت باشم.
در اين نوع رهبري ايدئولوژيک زير بناي همه چيز حق است و ضابطه ها و معيارها بر محور حق و حرکت يک پارچه امام و امت در رهگذر وسيع و هموار حق دور از لغزشگاههاي باطل خواهد بود و هيچ مصلحت و بهانه اي حتي رسيدن به پيروزي ها نمي تواند کوچکترين انحرافي در خط رهبري از جاده حق بوجود آورد.
چهار: اين همان حقيقي است که امام در خطبه ١٩٧ بدان اشاره مي کند:
« فو الذي لا اله الا هو اني لعلي جاده الحق و نهم لعلي مزله الباطل. قسم به خدائي که جز او معبودي نيست من بر شاهراه حقم و دشمنانم بر پرتگاه باطل ».
پنج: ما اسوه بودن امام و انطباق دقيق خط رهبري با خط حق را يکجا در اين تصوير که امام در نامه عثمان بن حنيف انصاري از شکل زندگي خود ترسيم مي کند مي يابيم:
« الا ان لکل ماموم اماما يقتدي به و يستضي ء بنور علمه، الا و ان امامکمقد اکتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه... فو الله ما کنزت من دنياکم تبرا و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا اعددت لبالي ثوبي طمرا و لا حزت من ارضها شبرا و لا اخذت منه الا کقوت اتان دبره و لهي في عيني اوهي و اهون من عفصه مقره ».
بدانيد براي هر پيروري رهبري هست که به او اقتدا مي کند و از فروغ دانشش کسب نور مي کند آگاه باشيد که امام شما از دنيايش بدو تن پوش کهنه بسنده کرده و از غذايش بدو قرص نانش... سوگند بخداي من از دنياي شما طلايي اندوخته نکردم واز غنائمش مال فراواني ذخيره ننمودم و براي پارگي لباس کهنه ام جامه کهنه ديگري آماده نکردم و از زمينش بقدر يک وجب هم به خود اختصاص ندادم و از آن جز بمقدار روزي زخم خورده کم غذا نگرفتم و اين دنيا در نظر من منفورتر و پست از دانه تلخ است.
شش: اين روش زندگي براي امام از ريشه مکتب و ايدئولوژي امامت سرچشمه مي گيرد نه از تحميق و جلب اعتماد مردم. امام اين نکته باريکتر از مو را در پاسخ يکي از يارانش ( علاء بن زياد حارثي ) که گفت:
يا اميرالمومنين اين تو هستي که در خشونت لباس و ناگواري غذا زياده روي مي کني جواب داده است که فرموده:
« ان الله تعالي فرض علي ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس کيلا يتبيغ بالفقير فقره » ( خطبه ٢۰٩ ).
خداوند بر امامان و رهبران عدالت واجب کرده است که زندگي خود را با زندگي ضعيف ترين مردم تطبيق و همسطح کنند تا فقر تهيدستان را نيازارد و امام خود را در درد و رنج فقر با خود شريک ببينند.
اين است که برخورد امام با تمام مسائل حتي با مسائل زندگي شخصي خود يک برخورد دقيق متعهدانه است و همه ابعاد زندگي او با معيارها مکتبي شکل مي گيرد و هيچکدام از گوشه ها پنهان و آشکار زندگيش از نقش مکتبش قابل تفکيک نمي باشد.
به همين علت است پيشنهاد کمک ابوسفيان را براي رسيدن به حقش بشدت رد کرد و تن به قبول خلافت بر اساس پيروزي از شيخين نداد و در روزهاي اول زمامدايش عليرغم صلاحديد برخي از يارانش حاضر نشد براي مدت حتي کوتاهي سلطه معاويه را بر مردم شام بپذيرد و بالاخره آن روز هم که به خلافت برگزيده شد نخواست مردمش از روش آينده او بي خبر بمانند.
هفت: امام در خطبه ٩٢ آنجا که در برابر درخواست امت مبني بر قبول خلافت قرار مي گيرد براي اينکه ذهن آن ها را نسبت به روش زمامداريش روشن کند صريحاً اعلان مي کند:
«واعملو اني ان اجبتکم کبت بکم ما اعلم و لم اصغ ال قول القائل و عبت العاتب ».
بدانيد اگر دعوت به خلافت شما را پذيرفتم شما را آنطور که مي دانم راه مي برم و هر گاه روش مکتبي من با منافع و سليقه و برداشت شما وفق نداد ديگر به گفته هيچ گوينده اي و پرخاش هيچ پرخاشگري گوش فرا نخواهم داد.
اين هشدار بدان جهت است که رهبري ايدئولوژيک امام در دو جبهه بسيج امکانات و نيروها در جهت تکامل جامعه بسوي الله و بي نهايت و کنترل حرکتهاي تخريبي و انحرافي مفسدان و منافقان در جامعه خود ناخواه جمعي را ناراضي و زبانشان را براي کار شکني ها و پرخاشگري ها باز خواهد نمود و ناگفته پيداست که پرداختن به اين مسائل او را از ايفاي نقش اساسيش منحرف و قاطعيت لازم را از او خواهد گرفت
هشت: اين جمله امام در خطبه ١٦٤ بازگو کننده نقش قاطع امام در رهبري دو جبهه فوق الذکر مي باشد:
« فاعلم ان افضل عبادالله امام عادل هدي و هدي فاقام سنه معلومه و امامت بدعه مجهوله».
بدان برترين بندگان خدا در پيشگاه خدا امام و رهبر عادلي است که خود هدايت يافته و هدايتگر ديگران باشد روش ها و سنت هاي شناخته شده را در جامعه بر پا بدارد و بدعت ها و جريان هاي انحرافي ناشناخته را در جامعه نابود سازد.
نه: از ديدگاه علي عليه السلام نقش امامت در جامعه تا آنجا نفوذ مي کند و پيش مي رود که نه تنها جامعه حتي فرد هم در کل حرکت ها و جهت گيري ها و سير مي رود که نه تنها جامعه حتي فرد هم در کل حرکت ها و جهت گيري ها و سير تکامليش در همه ابعاد وجوديش بر پايه امامت قوام مي يابد و امام براي او خط و کادري مي شود که اگر آن را نشناسد و از آن خط و کادر خارج شود سرانجامي جز تباهي و حرمان از تکامل نخواهد داشت.
اين حقيقت را در کلام ١٥٢ امام اين چنين مي خوانيم:
« وانما الائمه قوام الله علي خلقه و عرفاوه علي عباده و لا يدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انکرهم و انکروه ».
امامان آنگونه شخصيت هائي هستند که از جانب خداپرستان بر خلقند و عارفان او بر بندگانش به رستگاري بهشت نمي رسند مگر که آنان را بشناسند و دچار آتش دوزخ نمي شوند مگر آنکه آنان را منکر گردند.
ده: و در خطبه ٨٨ کساني را که از خط امام خارج مي شوند و سر خود و آزادانه و بنا به طرز تفکر خود امامي دارند مورد نکوهش قرار داده و با شگفتي از آنان ياد مي کند:
« فيا عجبا و مالي لا اعجب من خطا هذه الفرق علي اختلاف حججها في دينها لا تقتصون اثر نبي و لا يقتدون بعمل وصي و لا يومنون بغيب و لا يعفون عن عيب يعملون في الشبهات و يسيرون في الشهوات المعروف فيهم ما عرفوا و المنکر عندهم ما انکروه مفزعهم في المعظلات الي انفسهم و تعويلهم في المهمات علي آرائهم کان کل امري منهم امام نفسه قد اخذ منها فيما يري بعري ثقات و اسباب محکمات ».
شگفتا چرا من شگفت زده نشوم از اشتباه اين گروه ها که با آن همه اختلاف که در دلائل و دستاويزهايشان در مورد راهي که انتخاب کرده اند دارند حاضر نيستند خط و جاي پاي پيامبر را پيروي کنند و به رفتار و روش وصي پيامبر اقتدا نمايند و به غيب ايمان نمي آورند و ديگران را نسبت به عيوبي که دارند معافشان نمي دارند کارها و روش هائي را که شناخت کافي درباره آن ها ندارند. انجام مي دهند و در مسير تمايلات گام بر مي دارند نيک و شايسته در نظرشان همان است که خود شناخته اند و بدي و زشتي همان که خود آن را رد کرده اند ودر مشکلات به خود پناه مي برند و در مسائل مهم و اساسي تکيه شان بر نظرات شخصي و گروهيشان است گويي هر کدام از آنان امام خويش است که آرا خود را بدلائل محکم و وسائل استوار به دست آورده اند.
يازده: از نظر امام اين گونه افراد و گروه ها در فرصتي به سر مي برند که سرانجام دچار غفلت و لغزش و پوچي و بي هدفي مي گردند چنانکه در خطبه ١٥٣ مي خوانيم:
« و هو في مهله من الله يهوي مع الغافلين و يغدو معد المذنبين بلا سبيل قاصد و لا امام قائد ».
او ( که در جامعه اسلامي به رهبري ايدئولوژيک امام گردن نمي نهد ) در مهلت و فرصتي از خدا به سر مي برد که خواه ناخواه به سوي بي خبران و خود باختگان کشيده مي شود و خود را در ميان گنهکاران جامعه مي بيند بدون آن که از راهي که مي رود هدفي داشته باشد و نه امامي که رهبرش باشد.

 

 

منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره ١٤و١٥

نويسنده: افسانه شيرازي عدل

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

یک شنبه 13 دی 1394  11:44 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها