مستور/ سليمان نبي(علي نبينا و آله و عليه السلام)، گونه اش را به عصايش چسباند و به گياهي که تا ديروز در کنار ديوار مسجد الأقصي نبود، نگريست. با نجوايي آرام پرسيد: «نام تو چيست؟» و گياه پاسخ داد: «خُرنُوب.» و سليمان(ع) دانست که اين همان نشانه است که خبر از مرگش مي داد.(1)
پادشاه پير، آرام به سوي محرابش رفت. عصا زنان؛ امّا مقتدر و مسرور از تک تک روزهاي فرمانروايي و شکوه قدرتش.(2) سر بلند کرد و ايستاده بر عصا تکيه زد. درست همانجايي ايستاد که هر روز مي ايستاد و جنّيان را مي نگريست که در کارشان کوتاهي نکنند و سر از فرمانش نپيچند. دقيقه اي نگذشت که از گوشه ي قصر مردي زيباروي بيرون آمد و در برابرش ايستاد.
سليمان نبي(ع) با تعجّب، به او نگريست و فرمود: «من ممنوع کرده ام که کسي را به داخل راه بدهند. چه کسي به تو اجازه داد که تو داخل شوي؟» مرد زيباروي عرضه داشت: «پروردگارم به من اجازه ي ورود داد.»
سليمان(ع)، لبخندي زد و سر فرود آورد و فرمود: «پروردگار من سزاوارتر از من است به داخل کردن تو در اين قصر. تو کيستى؟» گفت: «فرشته ي مرگ.» سليمان(ع) پرسيد: «در پي چيستي؟» گفت: «آمده ام روح تو را قبض کنم.»
سليمان(ع) جاي دستش را بر عصا محکم کرد و فرمود: «به آنچه بدان مأمورى مشغول شو. امروز روز سرور و شادى من است و خداوند براي من سروري جز ملاقات با خودش را نمي خواهد.»(3)
فرشته، روح پادشاه را گرفت و رفت و جسم فرمانروايِ مقتدرِ خاک و آب، تکيه زده بر عصا، ايستاد.(4) گويي سليمان نبي(ع) با چشم باز و بينايش براي هميشه ناظر بر کار جنّيان ماند...
جنّيان و رسوايي ناآگاهي
جنّياني که حضرت سليمان نبي(ع) بر آنها فرمانروايي مي کرد، همه شرور و نااهل بودند.(5) پيش از آنکه سليمان نبي(ع) آنها را به بند بکشد، هميشه از طريق کاهنان مردم را فريب مي دادند و آموزه هاي سحرآميز خود را براي اختلاف افکني بين مردم به کار مي بستند و بعد از رحلت حضرت سليمان(ع)، اين آموزه ها را به سليمان نبي(ع) نسبت مي دادند! يعني مي گفتند سليمان نبي(ع) به ما جادو آموخته است! اين امر توسط قرآن کريم به صراحت رد شده است: [خداوند مي فرمايد:] «سليمان هرگز کفر نورزيد؛ امّا شياطين کافر شدند.»(6)
يکي از ادّعاي شياطين جنّي و انسي در آن دوره – و حتّي امروز- آگاهي از «علم غيب» بود. چيزي که در داستان مرگ سليمان نبي(ع) برخلاف آن آشکار شد.
کالبد بي جان حضرت سليمان(ع)، مدّتها تکيه زده بر عصا باقي ماند. اين مدّت در حدّي طولاني بود که جنّياني که زير نگاه ناظر سليمان نبي(ع) کار مي کردند و برايش همچنان قصر و ظرف و ... مي ساختند، دچار اختلاف شدند. برخي گفتند سليمان(ع) ما را سحر کرده است وگرنه نمي شود که شبانه روزي آن هم چندين روز پپاپي بدون آب و غذا اينجا بايستد و جم نخورد و برخي مي گفتند که او خواب است! با اين حال هيچ کدامشان از ترس قدرت او، لحظه اي از کار بازنايستادند.(7)
جنيان از مرگ حضرت سليمان(ع) با اينکه در مقابل چشمان آنها اتّفاق افتاد، به خواست خداوند، بي اطلاع ماندند تا زماني که به امر خداوند موريانه اي چوب عصاي پادشاه مقتدر را خورد و پيکر پاک سليمان نبي(ع) بر زمين افتاد. خداوند از ماجراي عبرت آموز مرگ سليمان نبي(ع) در قرآن ياد کرده است و آن را نشانه اي براي عجز جنّيان شرور معرفي مي نمايد و مي فرمايد:
«پس چون مرگ را بر او مقرر داشتيم، جز جنبنده اى خاکى [=موريانه] که عصاى او را [به تدريج] مى خورد، از مرگ او آگاه نگرديد؛ پس چون [سليمان] فرو افتاد، براى جنّيان روشن گرديد؛ که اگر غيب مى دانستند، در آن عذاب خفّت آور [باقى] نمى ماندند.»(8)
سليمان نبي(ع) در حدود 700 سال عمر کرد(9) و جانشين ايشان در ميان مردم «آصف بن برخيا» بود.
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) چه زيبا فرمودند:
«اگر کسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مى يافت، يا مى توانست مرگ را از خود دور کند، سليمان بود که حکومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود؛ ولى وقتى که پيمانه ي عمرش پُر شد، تيرهاى مرگ از کمان فنا به سوى او پرتاب گرديد...»(10)
منابع:
1. براساس روايتي از امام صادق(عليه السلام)؛ کلينى، محمد بن يعقوب، الروضة من الکافي، ترجمه رسولى محلاتى، تهران، اسلاميه، چاپ اوّل، 1364، ج1، ص211.
2. بر اساس روايتي بلند از امام رضا(عليه السلام)؛ ابن بابويه، محمد بن على، عيون أخبار الرضا(ع)، ترجمه آقا نجفى، تهران، چاپ اوّل، بى تا. ج1، ص201.
3. همان.
4. همان.
5. بر اساس روايتي از اميرمؤمنان علي(عليه السلام)؛ مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، آسمان و جهان (ترجمه کتاب السماء و العالم بحار الأنوارجلد 54) - تهران، اسلاميه، چاپ اوّل، 1351، ج7، ص76.
6. بقره: 102.
7. همان روايت از امام رضا(ع)، ابن بابويه، محمد بن علي، همان.
8. سبأ: 14.
9. ابن بابويه، محمد بن على، کمال الدين، ترجمه پهلوان، قم، چاپ: اول، 1380 ، ج2، ص308.
10. شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، قم، چاپ اول، 1414 ق.، ص 262؛ با استفاده از ترجمه ي محمّدي اشتهاردي، محمّد، قصه هاي قرآن، ذيل بخش حضرت سليمان(ع).