اين سوره در «مكّه» نازل شده، و 93 آيه است
محتواى سوره:
محتواى اين سوره از نظر كلى همان محتواى سورههاى مكى است، از نظر اعتقادى بيشتر روى مبدء و معاد تكيه مىكند.
و از نظر مسائل عملى و اخلاقى، بخش قابل ملاحظهاى از سر گذشت پنج پيامبر بزرگ الهى، و مبارزات آنها با اقوام منحرف بحث مىكند، تا هم دلدارى و تسلّى خاطر براى مؤمنانى باشد كه مخصوصا در آن روز در مكه در اقليت شديد قرار داشتند، و هم هشدارى باشد براى مشركان لجوج و بيدادگر.
يكى از امتيازات اين سوره بيان بخش مهمى از داستان «سليمان» و «ملكه سبأ» و چگونگى ايمان آوردن او به توحيد، و سخن گفتن پرندگانى، همچون هدهد، و حشراتى همچون مورچه، با سليمان است.
اين سوره به خاطر همين معنى، سوره «نمل» (مورچه) ناميده شده، و عجب اين كه در بعضى از روايات به نام سوره سليمان آمده است.
ضمنا اين سوره از علم بىپايان پروردگار، و نظارت او بر همه چيز در عالم هستى، و حاكميت او در ميان بندگان سخن مىگويد.
اين سوره با «بشارت» شروع مىشود، و با «تهديد» پايان مىيابد، بشارتى كه قرآن براى مؤمنان آورده، و تهديد به اين كه خداوند از اعمال شما بندگان غافل نيست.
برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 408
فضيلت تلاوت سوره:
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است: «هر كس سوره طس سليمان (سوره نمل) را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه سليمان را تصديق و يا تكذيب كردند، و همچنين هود و شعيب و صالح و ابراهيم را، ده حسنه به او مىدهد، و به هنگام رستاخيز كه از قبرش بيرون مىآيد، نداى لا اله الّا اللّه سر مىدهد».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)- قرآن از سوى حكيم دانايى است: باز در آغاز اين سوره به «حروف مقطّعه» قرآن بر خورد مىكنيم «طا، سين» (طس).
با توجه به اين كه بلا فاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مىگويد به نظر مىرسد كه يكى از اسرار آن اين باشد كه اين كتاب بزرگ و آيات مبين از حروف ساده الفبا تشكيل يافته، و زيبنده ستايش، آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد سادهاى به وجود آورده.
سپس مىافزايد: «اين آيات قرآن و كتاب مبين است» (تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ).
(آيه 2)- در اين آيه دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده: قرآنى كه «مايه هدايت، و وسيله بشارت براى مؤمنان است» (هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ).
چرا كه تا مرحلهاى از تقوا و تسليم و ايمان به واقعيتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمىرود.
(آيه 3)- «همان كسانى كه نماز را بر پامىدارند و زكات را ادا مىكنند و به آخرت يقين دارند» (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ).
و به اين ترتيب هم اعتقاد آنها به مبدأ و معاد محكم است، و هم پيوندشان با خدا و خلق. بنا بر اين اوصاف فوق اشارهاى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنهاست.
برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 409
(آيه 4)- سپس به بيان حال گروهى كه در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و يكى از خطرناكترين حالاتشان را چنين باز گو مىكند: «كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مىدهيم پس در طريق زندگى حيران و سر گردان مىشوند» (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ).
آلودگى در نظر آنها پاكى، زشتيها نزد آنها زيبا، پستيها افتخار، و بد بختيها و سيه روزيها سعادت و پيروزى محسوب مىشود.
اين دگرگونى ارزشها، و به هم ريختن معيارها در نظر انسان، كه نتيجهاش سرگردان شدن در بيراهههاى زندگى است از بدترين حالاتى مىباشد كه به يك انسان دست مىدهد.
(آيه 5)- سپس به نتيجه «تزيين اعمال» پرداخته و سر انجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مىكند: «آنها كسانى هستند كه عذابى بد (و شديد و دردناك) دارند) (أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ).
در دنيا سر گردان و مأيوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك.
«و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند» (وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ).
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد، اما سر انجام ببيند جز بد بختى و سيه روزى به بار نياورده است.
(آيه 6)- و در اين آيه به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قرآن، و مقدمهاى براى داستانهاى انبيا كه بلا فاصله بعد از آن شروع مىشود مىفرمايد: «بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم دانايى بر تو القا مىشود» (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ).
گر چه «حكيم» و «عليم» هر دو اشاره به دانايى پروردگار است، ولى «عليم» از آگاهى بىپايان خدا خبر مىدهد، و «حكيم» از حساب و هدفى كه در ايجاد اين برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 410
عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است.
(آيه 7)- موسى اينجا به اميد قبسى مىآيد! چنانكه گفتيم در اين سوره، بعد از بيان اهميت قرآن، گوشهاى از سر گذشت پنج تن از پيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است، و وعده پيروزى مؤمنان و مجازات كافران در آنها به روشنى باز گو شده.
نخست از پيامبر اولوا العزم موسى (ع) شروع مىكند و مستقيما به سراغ لحظهاى كه نخستين جرقه وحى در دل او درخشيد، و با پيام و سخن الهى آشنا شد، مىرود، و مىگويد: به خاطر بياور «هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت: من آتشى از دور ديدم»! (إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً).
همين جا توقف كنيد «من به زودى خبر از آن براى شما مىآورم و يا شعلهاى از آتش، تا گرم شويد» (سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ).
و اين در همان شبى بود كه با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تاريك و ظلمانى گرفتار آمد، راه را گم كرد، و در همين حال درد وضع حمل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مىكرد، همين كه شعله آتش را از دور ديد خوشحال شد، و آن را دليل بر وجود انسان يا انسانهايى گرفت، و گفت مىروم، يا براى شما خبرى مىآورم و يا شعله آتشى كه با آن گرم شويد.
(آيه 8)- موسى خانوادهاش را در همانجا گذاشت و به آن سو كه آتش ديده بوده حركت كرد «پس هنگامى كه نزد آتش رسيد، ندايى برخاست كه: مبارك باد آن كس كه در آتش است، و كسى كه در اطراف آن است، و منزه است خداوندى كه پروردگار عالميان است» (فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).
منظور از كسى كه در آتش است موسى (ع) بوده كه به آن شعله آتش كه از ميان درخت سبز نمايان شده بوده، آنقدر نزديك گرديده كه گويى در درون آن قرار برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 411
داشت، و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظه خاص، آن سر زمين مقدس را احاطه كرده بودند.
و يا اين كه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مىباشند و كسى كه در گرد آن قرار دارد موسى (ع).
(آيه 9)- بار ديگر ندايى برخاست و موسى را مخاطب ساخته، گفت:
«اى موسى! من خداوند عزيز و حكيمم» (يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
اين جمله براى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى، بر طرف شود، و بداند كه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مىگويد نه شعله آتش يا درخت خداوندى كه «شكستناپذير» و «صاحب حكمت و تدبير» است.
(آيه 10)- از آنجا كه مأموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبّارى همچون فرعون نياز به قدرت و قوت ظاهرى و باطنى و سند حقانيت محكم دارد، در اينجا به موسى (ع) دستور داده شد «و عصايت را بيفكن» (وَ أَلْقِ عَصاكَ).
موسى عصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد «هنگامى كه موسى نظر به آن افكند، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مىدود و حركت مىكند (ترسيد و) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد» (فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ).
در اينجا بار ديگر به موسى خطاب شد: «اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند» (يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ).
يعنى اى موسى! تو در حضور پروردگار بزرگ هستى، و حضور او ملازم با امنيت مطلق است!
(آيه 11)- اما در اين آيه استثنايى براى جمله «إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ» بيان كرده، مىگويد: «مگر كسى كه ستم كند سپس (در مقام توبه و جبران بر آيد و) بدى را تبديل به نيكى كند كه من غفور و رحيمم»، توبه او را مىپذيرم و به او نيز امنيت مىبخشم (إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ).
برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 412
(آيه 12)- سپس دومين معجزه موسى (ع) را به او ارائه كرد، فرمود:
«و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مىشود، سفيد و درخشنده است بىآنكه عيبى در آن، باشد» (وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ).
يعنى اين سفيدى ناشى از بيمارى «برص» نيست، بلكه نورانيت و درخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است.
باز براى اين كه به موسى (ع) لطف بيشترى كند و به منحرفان امكان بيشترى براى هدايت دهد، مىگويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست، بلكه اين دو معجزه «در زمره معجزات نهگانهاى است كه تو با آنها بسوى فرعون و قومش فرستاده مىشوى آنان قومى فاسد و طغيانگرند» و نياز به راهنمايى دارند، مجهز به معجزات بزرگ فراوان (فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ).
از ظاهر اين آيه چنين استفاده مىشود كه اين دو معجزه جزء نه معجزه معروف موسى بوده است نه اضافه بر آن.
(آيه 13)- بالاخره موسى (ع) با قويترين سلاح معجزه، مسلح شد، و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آيين حق دعوت كرد قرآن در اين آيه مىگويد: «هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحر آشكارى است» (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ).
و مىدانيم اين تهمت تنها در مورد موسى (ع) نبود، بلكه متعصبان لجوج براى توجيه مخالفتهاى خود با انبيا تهمت سحر را مطرح مىنمودند.
(آيه 14)- جالب اين كه در اين آيه قرآن اضافه مىكند: اين اتهامات به خاطر آن نبود كه راستى در شك و ترديد باشند، بلكه آنها «معجزات را از روى ظلم و برترى جويى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين و اطمينان داشتند» (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا). برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 413
از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد، و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.
در پايان آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جمله كوتاه و بسيار پر معنى به سر انجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده، مىگويد:
«پس بنگر سر انجام تبهكاران و مفسدان چگونه بود»؟ (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ).
(آيه 15)- حكومت داود و سليمان: به دنبال نقل گوشهاى از داستان موسى (ع) به بحث پيرامون دو تن ديگر از پيامبران بزرگ الهى، «داود» و «سليمان» مىپردازد، كه اينها نيز از پيامبران بنى اسرائيل بودند، و تفاوتى كه تاريخ آنها با تواريخ پيامبران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى و اجتماعى بنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تأسيس حكومت عظيمى بزنند، و آيين الهى را با استفاده از نيروى حكومت، گسترش دهند، لذا از لحن سر گذشت پيامبران ديگر كه با مخالفت شديد قوم خود رو برو مىشدند در اينجا خبرى نيست.
جالب اين كه قرآن سخن را از مسأله «موهبت علم» كه زير بناى يك حكومت صالح و نيرومند است شروع كرده، مىگويد: «و ما به داود و سليمان علم قابل ملاحظهاى بخشيديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً).
روشن است كه «علم» در اينجا معنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقادات مذهبى و قوانين دينى، و همچنين علم قضاوت، و تمام علومى را كه براى تشكيل چنان حكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است در بر مىگيرد.
و به دنبال اين جمله از زبان داود و سليمان چنين نقل مىكند: «و آنها گفتند:
حمد و ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد» (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ).
جالب اين كه بلا فاصله بعد از بيان موهبت بزرگ «علم»، سخن از «شكر» به ميان آمده، تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است، و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود و اين دو برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 414
پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حد اكثر بهره را گرفتند.
(آيه 16)- در اين آيه نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش داود كرده، مىگويد: «سليمان وارث داود شد» (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ). و همه مواهب او را به ارث برد.
سپس قرآن مىافزايد: «سليمان گفت: اى مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده» (وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ).
«و از همه چيز به ما داده شده است، و اين فضيلت آشكارى است» (وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ).
يعنى تمام وسائلى را كه از نظر معنوى و مادى براى تشكيل اين حكومت الهى لازم است به ما داده شده است.
(آيه 17)- سليمان در وادى مورچگان! از آيات اين سوره، و همچنين از آيات سوره سبأ به خوبى استفاده مىشود كه داستان حكومت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت، بلكه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بود.
در حقيقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوايى كه مسخر آن بود نشان داد.
نخست مىگويد: «لشكريان سليمان از جنّ و انس و پرندگان نزد او جمع شدند» (وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ).
آنقدر زياد بودند كه «بايد توقف مىكردند تا به هم ملحق شوند» (فَهُمْ يُوزَعُونَ).
(آيه 18)- به هر حال، سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد «تا به سر زمين مورچگان رسيدند» (حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ).
در اينجا «مورچهاى (از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و) گفت: اى مورچگان! داخل لانههاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمىفهمند»! (قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ) برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 415
لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).
(آيه 19)- «سليمان از شنيدن اين سخن مورچه تبسم كرد و خنديد» (فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها).
در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود.
نخست اين كه: «عرضه داشت: پروردگارا! راه و رسم شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به من الهام فرما» (وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ).
تا بتوانم با بسيج همه نيروهايم اين همه نعمتهاى عظيم را در راهى كه تو فرمان دادهاى و مايه خشنودى توست به كار گيرم و از مسير حق منحرف نگردم.
ديگر اين كه مرا موفق دار «تا عمل صالحى به جاى آورم كه تو از آن خشنود مىشوى» (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ).
و بالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت: پروردگارا! «مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان» (وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ).
يعنى هدف نهايى به دست آوردن قدرت، انجام عمل صالح است و عمل صالح نيز مقدمهاى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهايى است.
(آيه 20)- داستان هدهد و ملكه سبا: در اينجا به فراز ديگرى از زندگى شگفتانگيز سليمان اشاره كرده، و ماجراى هدهد و ملكه سبا را باز گو مىكند.
نخست مىگويد: «سليمان در جستجوى آن پرنده [هدهد] بر آمد» (وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ).
اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمىماند! بدون شك منظور از پرنده در اينجا همان هدهد است، چنانكه در ادامه سخن، قرآن مىافزايد، سليمان «گفت: مرا چه شده است كه هدهد را نمىبينم» (فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ). برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 416
«يا اين كه او از غائبان است» (أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ).
يعنى آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است؟
(آيه 21)- «سليمان» براى اين كه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان- تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند- اثر نگذارد افزود: «من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد»! (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً).
«يا او را ذبح مىكنم»! (أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ).
«يا (براى غيبتش) بايد دليل روشنى به من ارائه دهد» (أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ).
در حقيقت سليمان (ع) تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمىكند.
(آيه 22)- «چندان درنگ نكرد» كه هدهد آمد (فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ).
بازگشت و با صراحت به سليمان چنين «گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى، من از سر زمين سبا يك خبر قطعى (و دست اول) براى تو آوردهام»؟ (فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ).
(آيه 23)- هدهد در شرح ماجرا چنين گفت: «من (به سر زمين سبا رفته بودم) زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مىكند، و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت»! (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ).
«هدهد» با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان باز گو كرد.
(آيه 24)- سليمان از شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب ديگرى بر آن افزود گفت: مسأله عجيب و ناراحت كنندهاى كه برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 417
من در آنجا ديدم اين بود كه: «مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد- نه در برابر اللّه- سجده مىكنند»! (وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
«و شيطان (بر آنها تسلط يافته و) اعمالشان را در نظرشان زينت داده» و افتخار مىكنند كه در برابر آفتاب سجده مىنمايند! (وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ).
و به اين ترتيب «شيطان آنها را از راه حق باز داشته» (فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ).
آنها چنان در بت پرستى فرو رفتهاند كه من باور نمىكنم به آسانى از اين راه بر گردند «آنها هدايت نخواهند شد» (فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ).
(آيه 25)- سپس افزود: «آنها چرا براى خداوندى سجده نمىكنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مىكند، و آنچه را مخفى مىداريد و آنچه را آشكار مىسازيد مىداند» (أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ).
يعنى چرا براى خداوندى سجده نمىكنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مىداند.
(آيه 26)- و سر انجام سخن خود را چنين پايان مىدهد: «همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ).
و به اين ترتيب روى «توحيد عبادت» و «توحيد ربوبيت» پروردگار، و نفى هر گونه شرك تأكيد كرده و سخن خود را به پايان مىبرد.
(آيه 27)- سليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فكر فرو رفت، سپس چنين «گفت: ما تحقيق به عمل مىآوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى»؟! (قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ).
سليمان نه هدهد را متهم ساخت و محكوم كرد، و نه سخن او را بىدليل تصديق نمود، بلكه آن را پايه تحقيق قرار داد.
برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 418
(آيه 28)- به هر حال سليمان نامهاى بسيار كوتاه و پر محتوا نوشت و به هدهد داد و گفت: «اين نامه مرا ببر و بر آنان بيفكن، سپس بر گرد (و در گوشهاى توقف كن) ببين آنها چه عكس العملى نشان مىدهند»؟ (اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ).
(آيه 29)- ملكه سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلا اسم و آوازه سليمان را شنيده بود و محتواى نامه نشان مىداد كه سليمان تصميم شديدى در باره سرزمين سبا گرفته، سخت در فكر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملكتى با اطرافيانش به شور مىنشست از آنها دعوت كرد، رو به سوى آنها نموده «گفت: اى اشراف و بزرگان! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است»! (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ).
(آيه 30)- سپس ملكه سبا به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت: «اين نامه از سوى سليمان است و محتوايش چنين است: به نام خداوند بخشنده مهربان» (إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ).
(آيه 31)- توصيهام به شما «اين است برترى جويى در برابر من نكنيد، و به سوى من آييد و تسليم حق شويد» (أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ).
آنچه در دو آيه فوق آمده، الگويى است براى طرز نامه نگارى كه با نام خداوند رحمان و رحيم شروع شود و با دو جمله حساب شده جان سخن بيان گردد.
(آيه 32)- بعد از ذكر محتواى نامه سليمان، براى سران ملت خود رو به سوى آنها كرده، چنين «گفت: اى اشراف و صاحب نظران! رأى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بىحضور شما و بدون نظر شما انجام ندادهام»! (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ).
(آيه 33)- «اشراف قوم» در پاسخ او چنين «گفتند: ما داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان هستيم، ولى تصميم نهايى با توست، ببين چه دستور برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 419
مىدهى» (قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ).
به اين ترتيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ!
(آيه 34)- ملكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد، در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرو نشاندن اين عطش، و هم براى اين كه حساب شده با اين جريان بر خورد، كند، چنين «گفت: پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و ويرانى مىكشانند»! (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها).
«و عزيزان اهل آن را به ذلت مىنشانند» (وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً).
سپس براى تأكيد بيشتر گفت: «آرى اين چنين مىكنند» (وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ).
در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاهى بود، شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنها در دو چيز خلاصه مىشود: «فساد و ويرانگرى» و «ذليل ساختن عزيزان»، چرا كه آنها به منافع خود مىانديشند، نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و هميشه اين دو بر ضد يكديگرند.
(آيه 35)- سپس ملكه افزود: ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان او را بيازماييم و ببينيم به راستى چه كارهاند؟ سليمان پادشاه است يا پيامبر؟ ويرانگر است يا مصلح؟ ملتها را به ذلت مىكشانند يا عزت؟ و براى اين كار بايد از هديه استفاده كرد، لذا «من هديه قابل ملاحظهاى براى آنها مىفرستم تا ببينم فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيه آنها براى ما مىآورند» (وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ).
پادشاهان علاقه شديد به «هدايا» دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نيز همين جاست، آنها را مىتوان با هداياى گرانبها تسليم كرد، اگر ديديم سليمان با اين هدايا تسليم شد، معلوم مىشود «شاه» است! در برابر او مىايستيم، و گر نه پيامبر خداست در اين صورت بايد عاقلانه بر خورد كرد.
برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 420
(آيه 36)- مرا با مال نفريبيد! فرستادگان ملكه سبا با كاروان هدايا، سر زمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام و مقر سليمان حركت كردند، به گمان اين كه سليمان از مشاهده منظره اين هدايا خوشحال مىشود، و به آنها شاد باش مىگويد، اما «هنگامى كه (فرستاده ملكه سبا) نزد سليمان آمد (سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه) گفت: مىخواهيد مرا با مال كمك كنيد (و فريب دهيد) آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است» (فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ).
مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد؟
«بلكه شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مىشويد» (بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ).
و به اين ترتيب سليمان، معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه معيارهاى ديگرى براى ارزش در كار است.
(آيه 37)- سپس براى اين كه قاطعيت خود را در مسأله «حق و باطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت: «به سوى آنان باز گرد (و اين هدايا را نيز با خود ببر اما بدان) ما به زودى با لشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند» (ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها).
«و ما آنها را از آن سر زمين آباد با ذلت خارج مىكنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود» (وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ).
چرا كه در برابر آيين حق، تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند.
(آيه 38)- در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است! سر انجام فرستادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را بر چيدند و به سوى كشورشان باز گشتند.
و ماجرا را براى ملكه و اطرافيانش شرح دادند، و بيان داشتند كه او به راستى فرستاده خداست و حكومتش نيز يك حكومت الهى است.
لذا ملكه سبا با عدهاى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا اين مسأله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آيينى دارد؟ برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 421
اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد، و تصميم گرفت قدرت نمايى شگرفى كند تا آنها را بيش از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسليم سازد.
لذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و «گفت: اى گروه بزرگان! كداميك از شما توانايى دارد تخت او را پيش از آن كه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من بياورد» (قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ).
(آيه 39)- در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب و ديگرى عجيبتر بود.
نخست «عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت: من تخت او را پيش از آن كه (مجلس تو پايان گيرد و) از جاى بر خيزى نزد تو مىآورم» (قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ).
من اين كار را با زحمت انجام نمىدهم و در اين امانت گران قيمت نيز خيانتى نمىكنم، چرا كه «من نسبت به آن توانا و امينم»! (وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ).
(آيه 40)- دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظهاى از «كتاب الهى» داشت، چنانكه قرآن در حق او مىگويد: «كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت: من تخت او را قبل از آن كه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ).
اين شخص يكى از نزديكان با ايمان، و دوستان خاص سليمان بوده است، و غالبا در تواريخ نام او را «آصف بن برخيا» نوشتهاند، و مىگويند وزير سليمان و خواهر زاده او بوده است.
و اما در باره «علم كتاب» بسيارى از مفسران و غير آنها گفتهاند اين مرد با ايمان از «اسم اعظم الهى» با خبر بود. يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كرده بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يافته بود كه خود مظهرى از آن اسم گشته بود، اين تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مىكند. برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 422
و هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبأ را در يك «طرفة العين» نزد او حاضر كرد: «پس هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد (زبان به شكر پروردگار گشود و) گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را به جا مىآورم يا كفران مىكنم»؟! (فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ).
سپس افزود: «و هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده، و هر كسى كفران كند پروردگار من غنى و كريم است» (وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ).
تفاوت «عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» و «عِلْمُ الْكِتابِ»:
در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است كه «ابو سعيد خدرى» مىگويد: من از معنى «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» از محضرش سؤال كردم فرمود: «او وصىّ برادرم سليمان بن داود بود.»
عرض كردم: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (رعد/ 43) از چه كسى سخن مىگويد.
فرمود: «ذاك اخى علىّ بن ابي طالب او برادرم علىّ بن ابي طالب است»! توجه به تفاوت «علم من الكتاب» كه علم جزئى را مىگويد، و «علم الكتاب» كه «علم كلى» را بيان مىكند روشن مىسازد كه ميان «آصف» و «على» عليه السّلام چه اندازه تفاوت بوده است؟!
(آيه 41)- نور ايمان در دل ملكه سبا: سليمان براى اين كه ميزان عقل و درايت ملكه سبا را بيازمايد، و نيز زمينهاى براى ايمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند «گفت: تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مىشود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمىيابند» و آيا تخت خود را مىشناسد يا نمىشناسد؟ (قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ).
(آيه 42)- به هر حال «هنگامى كه ملكه سبا وارد شد، (به او) گفته شد: آيا تخت تو اين گونه است»؟ (فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ). برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 423
«ملكه سبا» زيركانهترين و حساب شدهترين جوابها را داد و «گفت: گويا خود آن تخت است»! (قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ).
و بلا فاصله افزود: «و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم»! (وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ).
يعنى، اگر منظور سليمان از اين مقدمه چينىها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم ما پيش از اين با نشانههاى ديگر از حقانيت او آگاه شده بوديم و حتى قبل از ديدن اين خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم.
(آيه 43)- و به اين ترتيب سليمان «او را از آنچه غير از خدا مىپرستيد باز داشت» (وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
هر چند «او قبل از آن از قوم كافر بود» (إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ).
(آيه 44)- در اين آيه صحنه ديگرى از اين ماجرا باز گو مىشود، و آن ماجراى داخل شدن ملكه سبا در قصر مخصوص سليمان است.
سليمان دستور داده بود، صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند و در زير آن، آب جارى قرار دهند.
هنگامى كه ملكه سبا به آنجا رسيد «به او گفته شد: داخل حياط قصر شو»ِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ)
.
«پس هنگامى كه ملكه آن صحنه را ديد، گمان كرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد» تا از آن آب بگذرد در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مىكند؟َلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها)
.
اما سليمان به او «گفت: كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده» اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذردالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ)
.
در اينجا سؤال مهمى پيش مىآيد و آن اين كه: سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم و دستگاه تجملاتى فوق العادهاى داشته باشد؟ درست است كه او سلطان بود و حكمروا، ولى مگر نمىشد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد؟ برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 424
اما چه مانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زيبا و كاخ با شكوه و تشكيلات پر زرق و برق مىدانست صحنهاى به او نشان دهد كه تمام دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير و كوچك شود، و اين نقطه عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها و معيار شخصيت گردد؟! به تعبير ديگر اين هزينه در برابر امنيت و آرامش يك منطقه وسيع و پذيرش دين حق، و جلو گيرى از هزينه فوق العاده جنگ، مطلب مهمى نبود.
و لذا هنگامى كه ملكه سبا، اين صحنه را ديد چنين «گفت: پروردگارا! من بر خويشتن ستم كردم»!الَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي)
.
«و با سليمان در پيشگاه اللّه، پروردگار عاليمان، اسلام آوردم»َ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)
.
خداوندا! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشيمانم و سر تسليم به آستانت مىسايم.
(آيه 45)- صالح در برابر قوم ثمود: بعد از ذكر قسمتى از سر گذشت «موسى» و «داود» و «سليمان»- در آياتى كه گذشت- چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او و قومش در اين سوره مطرح مىگردد حضرت «صالح» و قوم ثمود است.
نخست مىفرمايد: «و ما به سوى ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يگانه را بپرستيد» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ).
تعبير به «أَخاهُمْ» (برادرشان) كه در داستان بسيارى از انبيا آمده اشاره به نهايت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مىباشد.
به هر حال تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جمله «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» خلاصه شده است، آرى بندگى خدا، كه عصاره همه تعليمات فرستادگان پروردگار است.
سپس مىافزايد «آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 425
و به مخاصمه برخاستند» مؤمنان از يك سو و منكران لجوج از سوى ديگر (فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ).
(آيه 46)- صالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناك الهى آنها را بر حذر داشت، اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بيدار نشدند، بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته و با اصرار از او خواستند كه اگر راست مىگويى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمىگيرد- اين مطلب در آيه 77 سوره اعراف صريحا آمده است.
ولى صالح به آنها «گفت: اى قوم من! چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكيها، براى عذاب و بديها عجله داريد»؟ (قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ).
چرا تمام فكر خود را روى فرا رسيدن عذاب الهى متمركز مىكنيد، اگر عذاب الهى شما را فرو گيرد، به حياتتان خاتمه مىدهد و مجالى براى ايمان باقى نخواهد ماند، بياييد صدق گفتار مرا در بركات و رحمت الهى كه در سايه ايمان به شما نويد مىدهد بيازماييد «چرا از پيشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خويش نمىكنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد» (لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
(آيه 47)- به هر حال اين قوم سر كش به جاى اين كه اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به كار بندند با يك سلسله سخنان واهى و نتيجهگيريهاى بىپايه به مبارزه با او برخاستند، از جمله اين كه «گفتند: ما هم خودت و هم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفتهايم» (قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ).
گويا آن سال خشكسالى و كمبود محصول و مواد غذايى بود، آنها گفتند: اين گرفتاريها و مشكلات ما همه از قدوم ناميمون تو و ياران توست.
اما او در پاسخ «گفت: فال بد (و بخت و طالع شما) در نزد خداست» (قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 426
اوست كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته و اعمال شماست كه در پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده.
اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شماست «آرى شما گروهى هستيد كه آزمايش مىشويد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ).
اينها آزمايشهاى الهى است، تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند، از خواب غفلت بيدار شوند، و خود را اصلاح كنند.
(آيه 48)- توطئه نه گروهك مفسد در وادى القرى در اينجا بخش ديگرى از داستان صالح و قومش را مىخوانيم كه بخش گذشته را تكميل كرده و پايان مىدهد، و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحيه نه گروهك كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست.
مىگويد: «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهك بودند كه (هميشه) فساد در زمين مىكردند و اصلاح نمىكردند» (وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ).
(آيه 49)- مسلما با ظهور صالح و آيين پاك و مصلح او، عرصه بر اين گروهكها تنگ شد، اينجا بود كه طبق اين آيه «گفتند: بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او [صالح] و خانوادهاش شبيخون مىزنيم (و آنها را به قتل مىرسانيم) سپس به ولىّ دم او مىگوييم: ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم»! (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
(آيه 50)- هنگامى كه آنها در گوشهاى از كوه بر سر راه صالح به معبدش كمين كرده بودند كوه ريزش كرد و صخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنها را در لحظهاى كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد! لذا قرآن مىگويد: «آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى كشيديم، در حالى كه آنها خبر نداشتند»! (وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).