پیشواى دوم جهان تشیع كه نخستین میوه پیوند فرخنده على(ع) با دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهرمدینه دیده به جهان گشود.(1)
حسن بن على(ع)از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درك نكرد زیرا او تقریباً هفت سال بیش نداشت كه پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت.
پس از درگذشت پیامبر (ص) تقریبا سى سال در كنار پدرش امیر مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید.
شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)
فریادرس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پیوندهاى عمیق معنوى و رشته هاى برادرى دینى كه در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تأمین نیازمندیهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان دینى ما(ع)، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در این زمینه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجستهاى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار میرفتند.
پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمىگشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمیكرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده میشد. گاه پیش از آنكه مستمندى اظهار احتیاج كند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف میساخت و اجازه نمیداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
"سیوطى" در تاریخ خود مینویسد:"حسن بن على" داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.
نكته آموزنده
امام مجتبى(ع) گاهى مبالغ قابل توجهى پول را، یكجا به مستمندان میبخشید، به طورى كه مایه شگفت واقع میشد. نكته یك چنین بخشش چشمگیر این است كه حضرت مجتبى(ع) با این كار براى همیشه شخص فقیر را بىنیاز میساخت و او میتوانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانهاى تشكیل بدهد و احیاناً سرمایهاى براى خود تهیه نماید. امام روا نمیدید مبلغ ناچیزى كه خرج یك روز فقیر را به سختى تأمین میكند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز كند.(2)
خاندان علم و فضیلت
روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد كسى راهنمایى كن كه كمك بیشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى(ع) و حسین بن على(ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشهاى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد این چند نفر جوان كه در آنجا نشستهاند برو و از آنها كمك بخواه.
وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب كرد.حضرت مجتبى(ع) فرمود: از دیگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیهاى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلى عاجز گردد، یا بدهى كمرشكن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا كدام یك از اینها براى تو پیش آمده است؟(3)
گفت: اتفاقاً گرفتارى من یكى از همین سه چیز است. حضرت مجتبى(ع) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على(ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وى دادند.
فقیر موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى میخواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام این مقدار به من عطا كردند.
عثمان گفت: این خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نیكى و فضیلتند، نظیر آنها را كى توان یافت؟(4)
بخشش بی نظیر
حسن بن على (ع) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیك و خداپسندانه، به كار میگرفت و اموال فراوانى در راه خدا میبخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پر افتخار آن حضرت، بخشش بىسابقه و انفاق بسیار بزرگ و بىنظیر ثبت كردهاند كه در تاریخچه زندگانى هیچ كدام از بزرگان به چشم نمیخورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس وبیاعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشتهاند:
"حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم كرده و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید."(5)
مبارزات حسن بن على (ع) پیش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمىورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه میجنگید و از یاران دلاور و شجاع على(ع) سبقت میگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى میكرد.(6)
در جنگ صفین
آن بزرگوار جنگ صفین نیز، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت.(7)
مناظرات كوبنده امام مجتبى (ع) با بنى امیه
امام حسن مجتبى(ع) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمشنشاننمیداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد میكرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش میساخت.
مناظرات و احتجاجهاى مهیج و كوبنده حضرت مجتبى(ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد این معنا است.(8)
حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پیمان صلح كه قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگیزههاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(9)
قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت كه در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور میدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است كه اگر نبرد براى پیشبرد هدف مؤثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده میكنیم: پیامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى كه پیروزى را غیر ممكن میدید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد.
بنابراین، همانگونه كه پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیترى كه احیانا آن روز براى عدهاى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (ع)نیز، كه از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر كس دیگر آگاهى داشت، با دور اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد.
اجمالاً باید گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان یك مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چارهاى ندید، به گونهاى كه هر كس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار میگرفت، چارهاى جز قبول صلح نمیداشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار میدهیم:
از نظر سیاست خارجى
از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى كه ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانهاى بر پیكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتى كه گزارش صف آرایى سپاه امام حسن (ع) و معاویه در برابر یكدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فكر كردند كه بهترین فرصت ممكن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) كه رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت كه با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بین تمام شود؟
امام باقر (ع) به شخصى كه بر صلح امام حسن(ع) خرده میگرفت، فرمود: اگر امام حسن (ع) این كار را نمیكرد خطر بزرگى به دنبال داشت.(10)
از نظر سیاست داخلى
شك نیست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شركت در جنگ مسلحانه نتیجهاى جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع)از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى كه به چشم میخورد، فقدان جبهه نیرومند و متشكل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصاً مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكیل و هماهنگى و اتحاد.
سندى گویا
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در كار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» یعنى آخرین نقطهاى كه سپاه امام تا آنجا پیشروى كرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شك و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمیدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام میجنگیدیم، ولى امروز بر اثر كینهها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهاید.
وقتى كه به جنگ صفین روانه میشدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم میداشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم میدارید. ما همان گونه هستیم كه در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بودید وفادار نیستید.
عدهاى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهاى دیگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك میریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را میخواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى میكنند!
معاویه پیشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینكاگر آماده كشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام كنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تأمین كنیم.
سخن امام كه به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیة، البقیة»: ما زندگى میخواهیم، ما میخواهیم زنده بمانیم! (11)
آیا با اتكا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام(ع) با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكیل شده بود و با كوچكترین غفلت احتمال میرفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى میرفت؟
بنابراین، كار امام حسن (ع) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشكر آغاز شد و سپس با درك عمیق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.
گفتار امام پیرامون انگیزهای صلح
امام مجتبى(ع) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:
من به این علت حكومت و زمامدارى را به معاویه واگذار كردم كه اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او میجنگیدم تا كار یكسره شود. من كوفیان را خوب میشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه میكنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(12)
آنگاه امام افزود:
اگر یارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى میكردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمیكردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است... .(13)
پس از تقبّل ظاهری تمام مفاد قرارداد از سوی معاویه و انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانیهایى از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تأیید شود تا جاى هیچ گونه شك و تردیدى در اجراى آن باقى نماند.
این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبهاى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرائط صلح تاكیدى نكرد، بلكه با طعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:
«من به خاطر این با شما نجنگیدم كه نماز و حج به جا آورید و زكات بپردازید! چون میدانم كه اینها راانجام میدهید، بلكه براى این با شما جنگیدم كه شما را مطیع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشید كه هر شرط و پیمانى كه با حسن بن على بستهام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»
بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشكارا نقض كرد.
معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلكه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقّدس امیرمؤمنان (ع) را بیش از گذشته رواج داد، عرصه زندگى را بر شیعیان و یاران بزرگ و وفادار حضرت على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عدهاى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پیروان على(ع) افزایش یافت به طورى كه نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و كاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر میبردند.
علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنهدارى را كه باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد. معاویه از یك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها را قطع كرد.
«ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنّن، مینویسد: شیعیان در هر جا كه بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال این كه از شیعیان هستند، بریدند. هر كس كه معروف به دوستدارى ودلبستگى به خاندان پیامبر(ص) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانهاش را ویران كردند.
شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید كه اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به كفر و بیدینى بدتر شمرده میشد! و عواقب سختترى به دنبال داشت!
در اجراى این سیاست خشونت آمیز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زیرا كوفه مركز شیعیان امیر مؤمنان (ع)شمرده میشد. معاویه طى بخشنامهاى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هیچ یك از شیعیان و خاندان على (ع) را نپذیرند! وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستداران على(ع)و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف كنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»!
این حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهیت اصلىحكومت اموى را تا حدى آشكار نمود.
شهادت آن بزرگوار هنگامیروی داد که جنبش منظّمى بر ضد حكومت اموى شكل میگرفتو مبلغین و عوامل موثر آن، همان پیروان اندك و صمیمى امام حسن(ع) بودند كه حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ كرده بود. هدف این گروه این بود كه باافشای جنایاتى كه در سراسر دوران حكومت معاویه موج میزد، روح قیام را در دلهاى مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد! لذادوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگى و تمرین تدریجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار میرفت تا روز موعود؛ روزى كه جامعهاسلامى آمادگى قیام داشته باشدو این موج را به قیام سالار و سیّد شهدای عالم حسین بن علی (ع) رساند.
امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى كرد و هیچگونه امنیتى نداشت، حتى در خانه نیز در آرامش نبود.
سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریك معاویه به دست همسر خود(جعده)مسموم و شهید و درقبرستان بقیع واقع در مدینه منورهبه خاک سپرده شد.
امامحسن(ع)از بذل جان خود دریغ نداشت، و امامحسین(ع)در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چیزى كه هست، حسن، جان خود رادر یك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسید، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پیش از آن كه حسینى باشد. حسنى بود.
پینوشتها
1- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تلیعق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصیرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامیة، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثیره: سیدا، حلیما، ذاسكینة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاریخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دین مقرع، او فقر مدقع ففى ایها تسئل؟
4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 43، ص 333.
5- سیوطى، تاریخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 190 - ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، 1384 ه".ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه".ق، ص 196 - الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسینى، ص 179.
6- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
7- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصیرتى، 1382 ه".ق، ص 113.
8- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 144-150.
9- طبرسى، همان كتاب، ص 156.
10- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلامیه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.
11- ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199.
12- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضویة، ص 157.
13 - شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مكتبة بصیرتى، ج 1، ص 345-346.