0

علت بي ارادتي به تصوف

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

علت بي ارادتي به تصوف

علت بي ارادتي به تصوف

همانطوري که می دانیم، چندی است صوفیه و اقطاب ایشان به جای اینکه خود را درویش بنامند، خود را عارف معرفی کرده و جامعه را به کژ اندیشی و انحراف کشانیده که اگر عرفا اینانند، پس صوفیه و فقرا چه کسانی هستند. همانهایی که تا دیروز در خیابان ها پرسه می زدند و کشکولی به دوش گرفته و برای امرار معاش تن به کار نداده بلکه تن به خواری و ذلت می دهند و برای آن هم ارزش زیادی قائلند. همانهایی که لباس ژنده می پوشیدند و به ذکر و فکر مشغول بودند. همانهایی که مسایل اجتماع برایشان اهمیتی نداشت و در طول تاریخ یک صوفی پیدا نمی شود که برای مردم و اجتماع قیام یا جنگ یا اعتراضی کرده باشد. اگر هم بوده به خاطر تعدی پادشاهان به دیرها و صومعه هایشان بوده نه به خاطر مردم. هر چند که از فکر و ذکر صوفیانه هم خبری نیست و به جای آن تحریفی بس بزرگ صورت گرفته که به جای فکر و ذکر تصویر قطب را تجسم کنید تا هدایت شوید؛ بگذریم، حال آیا صوفی عارف است یا عارف صوفی؟ لذا در مورد این دو عبارت به بحثی کوتاه می پردازیم تا افتراق آن دو از هم روشن گردد. 

 "عرفان" از سنخ علم يافتني است و حضوري[۱]، نه علوم آموختني و حصولي[۲]. عرفان با معرفت در اقتباس از ماده واحدي اشتراک دارد که در واقع بازگشت هر دو به يک معنا است.

عرفان را به دو گونه عملي و نظري تقسيم مي کنند. عرفان عملي؛ آن است که کسي قدم در مسير سلوک نهاده و در مسير طي طريق مي کند.
ولي عرفان نظري آن است که از راه و خطرات آن آگاهي يافته و آگاهي دهد. در هر حال ورود به عمل؛ عرفان عملي است، و نظر به نقشه راه و يا کشيدن و ترسيم راه عرفان نظري گويند. از اين روي، عرفان عملي از جهت زماني بر عرفان نظري مقدم، ولي از نظر رتبي بر عرفان نظري مؤخر خواهد بود. 
همانطور که مي دانيم در اين ميان دو طايفه دم از عرفان مي زنند؛ عارفان و صوفيان. اما بنا بر قولي واژه صوفي از قرن سوم پس از هجرت نبوي (ص) به زبانها افتاده، ولي واژه عارف به اين روزهاي اخير تعلق دارد. در عصر حاضر صوفي و واژه آن نزد بزرگان چندان محترم نيست. ولي به لطف الهي عارف و عرفان از بار ارزشي مطلوبي برخوردار است و بيش تر جوانان از جان و دل، طالب آن هستند. 
علت اين بي ارادتي به صوفي و تصوف، و ارادتمندي به عارف و عرفان را در چند نکته کوتاه مي توان مورد بازبيني قرار داد:
۱- عارف نسبت به شريعت، احکام شرع و به ويژه احکام اجتهاد و تقليد التزامي جدي نشان مي دهد؛ ولي صوفي به اين امور نامبرده چندان التزام و ارادتي نداشته است.
۲- در عرفان از سلسله، حزب و گروه چندان خبري نيست؛ اما در بين متصوفه، سلسله ها معنا دارند. چنان که برخي از آن تحت عناويني چون نقشبنديه، نعمت اللهيه، گناباديه و ... قرار دارند. و اين گروه مشي و مرام خاصي را بر پيروان خويش القاء مي کنند و از ديگران ممتاز و جدا مي شوند.
۳- در عرفان، استاد از اهميت خاصي برخوردار بوده است. تنها دليل بر مراد بودن او پيشي گرفتن علمي، معرفتي و عملي او نسبت به سايرين است. بيش از هر چه رفتار و اعمال او ملاک استادي اوست و رابطه نسبي و سببي با استاد پيشين اهميت چنداني در نيل به مقامهاي مذکور را ندارد. چنان که ميان عارفاني چون آقا محمد بيد آبادي، سيد مهدي بحرالعلوم، ملا حسين قلي همداني، شيخ محمد بهاري، ميرزا ملکي تبريزي، سيد احمد کربلايي، سيد علي آقا قاضي، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، آيت الله محمد تقي بهجت و ... رابطه نسبي و سببي وجود ندارد. حال آن که در تصوف خلافت و قطبيت به شکل موروثي از پدر به پسر منتقل مي گردد و او را از سايرين ممتاز مي سازد.      

منابع:
۱-"علم حضوري" آن است که بين عالم و معلوم فاصله اي نباشد و در واقع عالم و معلوم يکي هستند. مانند علم انسان به خود او که در اين صورت نفس انسان نزد خود او حضور دارد.
۲-"علم حصولي" آن است که بين عالم و معلوم فاصله است. مانند معرفتي که کسي به ديگري از طريق حواس خويش پيدا مي کند.

یک شنبه 15 آذر 1394  7:55 PM
تشکرات از این پست
Sajjadalizadehs
دسترسی سریع به انجمن ها