انتقاد بزرگان صوفیه به صوفیه
از جمله نقدهایی که به تصوف وارد است، نقد بیرونی است و درونی. منظور از نقد بیرونی آن است که مخالفان صوفیگری به نقد این فرقه پرداخته و در نقد یا رد آن مطالبی گفته یا نوشتهاند. اما نقد درونی آن است که پیرواسن صوفیه و صوفیگری به بهانههای مختلف به نقد مکتبی که خود از آن پیروی میکنند، پرداخته و از وجوه مختلف آن انتقاد میکنند.
بزرگان تصوف خود بیشتر و پیشتر از همه به نقد برخی تعالیم و یا روشهای صوفیانه و رفتارها و حرکات منسوبان به این آیین پرداخته و از فسق برخی عارفان و خیانت محبان و دروغ مرید پرده برداشتهاند.[۱] حمله و انتقاد آنها، البته با هدف دفاع از اصالت عرفان ناب، متوجه دو دسته از هممسلکان و منسوبان و پیروان نااهل و متظاهران به این کیش بوده است:
۱-ناآگاهان و خامان هوادار عرفان و تصوف و آنان که از درویشی فقط نامش را به ارث بردهاند.(جهله صوفیه)
۲-سود جویان و ریاکاران جاهطلب و سوء استفاده کنندگان از این راه و رسم که اعتقادی نیز به این جریان نداشتهاند.(شیادان)
به علت اینکه این دو دسته همواره در میان صاحبان هر یک از مکاتب فکری و فرق اسلامی بودهاند، شناخت و تفکیک موارد و مصادیق آنها کار آسانی نیست. در واقع به اعتقاد بزرگان هر مکتب یا فرقه، اینان بودهاند که بیشتر از همه اسباب بدنامی و بیرونقی اصل و اساس هر مکتبی را فراهم میسازند. فریاد رهبران دلسوز و مصلح هر یک از مکاتب فکری نیز در موارد زیادی متوجه سوءاستفادهها و کمظرفیتی افراد داخلی بوده است. در حضور این دو دسته در تاریخ تصوف اسلامی نیز، بهویژه با توجه به تنوع فکری و اجتماعی و کثرت انجمنهای صوفیانه، تردیدی نیست. بنابر همین است که نقد درونی مشایخ عرفان نسبت به ین افراد از برجستگی خاصی برخوردار است.
درست است که گروه اول تعمدی در تخریب تصوف نداشته و بلکه هدفشان عموما تبلیغ و ترویج تصوف بوده است، اما از آنجا که ناآگاه و جاهلاند، با رفتار و گفتار و اظهار عقاید سخیف، خود موجبات آبرو ریزی و کمرونقی این مسلک را فراهم ساختهاند. سیره و سخن همین گروه بود که موجب شد برخی از اصف و اساس تصوف را در کرامات خیالی و گزافه گوییها و اعمال خوارقالعاده اولیاء و رهبران منحصر کند و نتیجه آن را دور از عقل و بی محتوا و افسانه بدانند.
گروه دوم، یعنی ریاکاران و دغلبازان سودجو و جاهطلب نیز هدفی جز منافع نامشروع خود نداشته و در این دسته برای تحکیم موقعیت خویش از هر وسیلهی حق و باطلی بهره گرفته و از هیچگونه لاف و دعوی دریغ نکرده و نمیکنند.[۲]
بزرگان صوفیه معتقدند که هر چند نقدهای درونی حملات مهلکی بر به اصطلاح صوفی نماها یا جهله صوفی یا شیادان صوفیه است، اما هیچ گاه متوجه اصول تصوف نبوده و حال آنکه بزرگان صوفیه از نقد مبانی و تعالیم همدیگر پرهیز نداشته و روشهای یکدیگر را تخطئه میکردند.[۳]
با این همه در بسیاری از تعابیر آنها این شکوه به چشم میخورد که عدهای صوفی نما و جاهل تصوف حقیقی، حیثیت مشایخ اصلی را آلوده کردهاند و موجبات انکار و اتهام مخالفان به این راه و رسم را فراهم کردهاند و موجبات انکار و اتهام مخالفان به این راه و رسم را فراهم آوردهاند. یکی از مشایخ نخستین آنان برای دست به قلم شدن خود در نوشتن رساله خود اینگونه دلیل میآورد«چون نااهلان، خویشتن را بدین مذهب منسوب کردهاند و نزد مردم اینگونه وانمود شد که تصوف اصل و اساسی ندارد، به تصنیف این کتاب دست زدم، تا ثابت شود ک کژی در میان مدعیان است نه در اصل آن»[۴]
با توجه به مطالبی که بیان شد، میتوان نتیجه گرفت که در تصوف سه دو عده قصد آشوب دارند و بقیه اهل مسلک تصوفاند. آن دو دسته جهله صوفیه و شیادان هستند. اما به میرسد که به خاطر رویگردانی از تصوف و عدم اقبال عمومی مومنین جامعه به این فرقه، بزرگان یا متنفذین این فرقهها با طرح این چنین مسائلی سعی در آن دارند که اتفاقات ناگواری که در این نوع مسلکها، به دلیل انحرافات عقیدتی و اخلاقی زیادی که میانشان رایج است، را بر ذمه کسانی خارج از اعتقاد به صوفیه (شیادان) یا جهله صوفی انداخته و بدین وسیله خود را از اتهامات وارده، تبرئه نمایند.
اگر اتهامات وارده از اهالی طبقه پایین این فرقه سر میزد شاید میتوانستیم سخن ایشان را باور کنیم و به نوعی به توجیه آن بپردازیم. اما آنجا که شیخ فرقه صوفیه گنابادی، به جرم تجاوز دستگیر می شود، آیا میتوان باور داشت که شیخ این فرقه آیا از جهله صوفی بود یا از شیادان؟ اگر از این دو دسته بود، پس چرا قطب این فرقه هدایت عدهای مردم ساده و فریب خورده را به وی میسپارد؟ مگر به عقیده همه صوفیه قطب علم غیب ندارد؟ چطور شد که شخص شیاد یا جاهلی با برای هدایت عدهای از پیروان این فرقه انتخاب نمود؟ مگر اینکه همه این سخنان را در مورد جهله و شیادان پوچ بدانیم و بگوییم که واقعا حقیقت صوفیهای که از آن سخن به میان میآید همین است و بس و چیزی دیگر جز این نوع انحرافات در میان آنها وجود ندارد یا اینکه اگر ساحت صوفیه را بری از این مسائل میدانیم به ناچار باید بگوییم پس کسانی که امروزه خود را صوفی معرفی می کنند در اصل شیادانی هستند که قدرت را در دست گرفته و خود را به نام صوفی معرفی کردهاند و نسل صوفی برچیده شده است.
منابع:
۱-مناقب الصوفیه، صص ۹۴ و ۹۵
۲- سراسر کتاب کسر اصنام الجاهلیه
۳-نقد صوفی، بخش دوم و سوم
۴-مستملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج ۱، صص ۱۱۲ و ۱۱۳
با استفاده از کتاب "عارفان مسلمان و شریعت اسلام" اثر استاد علی آقانوری