اهلبیت (علیهم السّلام) ذریه و نسل پیامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله وسلم)
مناظره امام كاظم(علیه السلام) با هارون
هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) در گفتگویی، با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ سخن را چنین ادامه داد و به آن حضرت خطاب كرده و گفت:
شما در بین عام و خاص، روا دانسته اید تا شما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت دهند و می گویید ما پسر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستیم، با این كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسری نداشت، تا نسل او از ناحیه پسر ادامه یابد، و می دانید كه ادامه نسل از ناحیه پسر است نه دختر و شما اولاد دختر او هستید، پس پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستید؟
امام كاظم: اگر پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ هم اكنون حاضر شود و از دختر تو خواستگاری كند، آیا جواب مثبت به او می دهی؟
هارون: عجبا! چرا جواب مثبت ندهم، بلكه بر این وصلت بر عرب و عجم افتخار می كنم.
امام كاظم: ولی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دختر من خواستگاری نمی كند و برای من روا نیست كه دخترم را همسر او گردانم.
هارون: چرا؟
امام كاظم: زیرا، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باعث تولّد من شده است (و من نوه او هستم) ولی باعث تولّد تو نشده است.
هارون: احسن ای موسی! اكنون سؤال من این است كه چرا شما می گوئید: من از ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستم؟ با این كه پیامبر نسلی نداشت، زیرا نسل از ناحیه پسر است نه دختر، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر نداشت، شما از نسل دختر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ هستید، نسل حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ نسل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نخواهد بود.
امام كاظم: آیا در امانم، و اجازه می دهی جواب دهم؟
هارون: آری، جواب بده.
امام كاظم: خداوند در قرآن (آیه 84 و 85 انعام) می فرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَتهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی هاروُنَ وَ كَذلِكَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ ـ وَ زَكَرِیّا وَ یَحْیی و وَعِیسی وَ اِلْیاسَ كُلّ مِنَ الصّالِحینَ
: و از دودمان ابراهیم ـ علیه السّلام ـ، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون هستند، این چنین نیكوكاران را پاداش می دهیم ـ و هم چنین زكریّا و یحیی و عیسی و الیاس، هر كدام از صالحان بودند (سوره انعام، آیه 84 و 85).
اكنون از شما می پرسم: پدر عیسی چه كسی بود؟
هارون: عیسی ـ علیه السّلام ـ پدر نداشت.
امام كاظم: بنابراین خداوند در آیه مذكور، عیسی ـ علیه السّلام ـ را به ذریّه پیامبران از طریق مادرش مریم ملحق نموده است، هم چنین ما از طریق مادرمان فاطمه ـ علیها السّلام ـ به ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیوسته ایم.
آن گاه فرمود: آیا بر دلیلم بیفزایم؟
هارون گفت: بیفزا.
امام كاظم: خداوند (در مورد ماجرای مباهله) می فرماید:
فَمَنْ حاجّكَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ماجائَكَ مِنَ الْعِلمْ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائكُم وَ اَنْفُسنَا وَ اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ الله عَلی الْكاذِبینَ
: هرگاه بعد از علم و دانشی كه (درباره مسیح) به تو رسید (باز) كسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آن ها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت می كنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت می كنیم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می كنیم شما نیز از نفوس خود، آن گاه مباهله می كنیم، ولعنت خدا را بر درغگویان قرار می دهیم (سوره آل عمران، آیه 61)
آن گاه فرمود: هیچ كس ادّعا ننموده كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام مباهله (یعنی نفرین كردن برای هلاكت آن كس كه راه باطل را می پیماید) با گروه نصاری، كسانی را برای مباهله آورده باشد، جز علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه و حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ را، بنابراین از این ماجرا استفاده می شود كه منظور از اَنْفُسَنا (از نفوس خود) علی ـ علیه السّلام ـ است، و منظور از اَبْنائَنا (پسران ما)، حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ می باشند، كه خداوند آن ها را پسران رسول خدا خوانده است.
هارون: دلیل روشن امام كاظم ـ علیه السّلام ـ را پذیرفت و گفت: احسن بر تو ای موسی! ...[1]
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اولویت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
مناظره امام كاظم(علیه السلام) با هارون الرشيد
روزی هارون الرشید، وجود مقدس موسی بن جعفر ـ علیهالسّلام ـ را بحضور طلبید وگفت: من نمیدانم چرا شما خود را به پیغمبر اسلام ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما سزاوارتر میدانید؛ بلكه خود را وارث او میشمارید با اینكه چون پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از دنیا رفت جدّ ما، عباس، عموی پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در حال حیات بوده و آیا با بودن عمو ارث به عموزاده كه علی ـ علیهالسّلام ـ باشد میرسد تا از او این مقام ارجمند به شما انتقال پیدا نماید؟
حضرت ابتداء تقاضا كردند كه صلاح است خلیفه در این موضوع بحثی ننماید ولكن هارون قانع نگردید و عرضه داشت باید حتماً برتری خود رانسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما ثابت نمائید.
حضرت فرمودند: اكنون كه چنین است من به دو جهت، اولویّت خود را نسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از شما ثابت میكنم:
اول اینكه: پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ كه از دنیا رفت، دخترش حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ در قید حیات بود و مقام فرزند (چه دختر باشد و چه پسر) از عمو مقدم میباشد، زیرا فرزند در طبقه اول ارث قرار گرفته و عمو در طبقه سوم [2] پس ما كه از طرف مادر منسوب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ میباشیم، مقدم بر شما هستیم كه از طرف عمو نسبت دارید.
دوم اینكه: از خلیفه سؤال میكنم، اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ زنده شود و از تو دختر بخواهد آیا دخترت را به او تزویج میكنی؟ هارون گفت: صد البته، و به این وصلت افتخار هم میكنم.
حضرت ـ علیهالسّلام ـ فرمود: اما اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از من دختر بخواهد من به او دختر نخواهم داد و البته خود آن حضرت هم هرگز تقاضای وصلت با دختر مرا نمینماید؛ زیرا اولادهای من، همان اولاد پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ وازدواج با نوه شرعاً حرام و ممنوع است، پس بنابراین ما بدین دو جهت أنسب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم و نوبت به شما نمیرسد.
هارون چون چنین دید، سر به زیر انداخت و ساكت شد.[3]
حرمت شراب در قرآن
مناظره امام كاظم(علیه السلام) با مهدي عباسي
در یكی از سالها مهدی عباسی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با امام كاظم ـ علیه السلام ـ ملاقات كرد و برای آن كه به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش كند! بحث خَمر (شراب) در قرآن را پیش كشید و پرسید: آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟ آن گاه اضافه كرد: مردم اغلب میدانند كه در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمیدانند كه معنای این نهی، حرام بودن آن است!
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بلی. این حرمت شراب در قرآن مجید صراحتاً بیان شده است.
ـ در كجای قرآن؟
ـ آنجا كه خداوند متعال خطاب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میفرماید: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... . ترجمه: بگو پروردگار من، تنها كارهای زشت، چه آشكار و چه پنهان و نیز إثم (گناه) و ستم به ناحق را حرام نموده است... .
آنگاه امام ـ علیه السلام ـ پس از بیان چند موضوع دیگر كه در این آیه تحریم شده، فرمود: مقصود از كلمه إثم در این آیه كه خداوند آن را تحریم كرده، همان شراب است، زیرا خداوند در آیه دیگری میفرماید: یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... . [4] ترجمه: از تو در مورد شراب و قمار میپرسند، بگو در آن اثم كبیر (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم است و گناهش از سودش بیشتراست.
و إثم كه در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرّفی شده است.
مهدی، سخت تحت تأثیر استدلال امام ـ علیه السلام ـ قرار گرفت و بیاختیار رو به علی بن یقطین [5] كرد و گفت: به خدا قسم این فتوا، فتوای هاشمی است!
علی بن یقطین گفت: شكر خدا را كه این علم را در شما خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار داده است. [6]
مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی كه خشم خود را به سختی فرو میخورد گفت: راست میگوئی ای رافضی!! [7]
در جستجوی حق ـ حقّانیّت اسلام
مناظره امام كاظم(علیه السلام) و مسلمان شدن جاثليق مسيحيان
شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حكم (شاگرد برجسته امام صادق ـ علیه السّلام ـ) روایت كرده اند، یكی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام بُرَیهَه كه او را جاثلیق[8] می گفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای حقّ و اسلام بود، زنی همراه او بود و سالیان دراز به او خدمتگذاری می كرد، بُرَیهَه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن، مخفی می كرد، تا این كه: آن زن از این جریان آگاه گردید، بُرَیهَه همچنان به پرس وجو و كندوكاو درباره اسلام پرداخت، و از رهبران و علما و صالحان اسلام، جویا می شد، و برای شناختن اندیشمندان اسلام كنجكاوی می كرد.
او در میان هر فرقه و گروهی وارد می شد، و گفتار و عقائد آن ها را بررسی می نمود، ولی چیزی از حقّ به دست نمی آورد، به آن ها می گفت: اگر رهبران شما بر حق باشند، لازم بود كه مقداری از حقّ نزد شما وجود داشته باشد.
تا این كه او در این راه جستجو، اوصاف شیعه و آوازه هشام بن حكم را شنید.
یونس بن عبدالرّحمن (یكی از شاگردان امام صادق ـ علیه السّلام ـ) می گوید: هشام گفت: روزی در كنار مغازه ام كه در باب الكرخ قرار داشت، نشسته بودم، جمعی نزد من قرآن می آموختند، ناگاه دیدم گروهی از مسیحیان، كه همراه بُرَیهَه بودند، بعضی از آن ها كشیش و بعضی در مقامات دیگر، در حدود صدنفر بودند، لباس های سیاه در تن داشتند، و كلاه های بُرنُس[9] بر سرشان بود، بُرَیهَه جاثَلیق اكبر نیز در میانشان بود آمدند و در اطراف مغازه من اجتماع كردند، برای بُرَیهَه، كرسی (صندلی مخصوص) گذاشتند، او بر آن نشست، اُسقف ها و رُهبانان، با كلاه های بُرنُس كه بر سرداشتند، برخاستند و بر عصاهای خود تكیه دادند.
بُرَیهَه گفت: در میان مسلمانان هیچ كس از افرادی كه به علم كلام شهرت دارند، نبودند مگر این كه من با آن ها درباره حقّانیّت مسیحیت بحث و مناظره كرده ام، ولی چیزی را كه با آن مرا محكوم كنند، در نزد آن ها نیافته ام، اكنون نزد تو آمده ام تا درباره حقّانیّت اسلام با تو مناظره كنم.
سپس ماجرای مناظره هشام با بُرَیهَه، و پیروزی هشام را در ضمن گفتاری طولانی شرح داده آن گاه می گوید: نصرانی ها پراكنده شدند، در حالی كه با خود می گفتند: ای كاش ما با هشام و اصحاب او، روبرو نمی شدیم، و بُرَیهَه پس از این مناظره، در حالی كه بسیار غمگین و محزون بود به خانه اش بازگشت. زنی كه در خانه او، خدمت می كرد به بُرَیهَه گفت: علّت چیست كه تو را غمگین و پریشان می نگرم
بُرَیهَه ماجرای مناظره خود با هشام را برای زن، بیان كرد، و گفت: علّت غمگین بودن من همین است.
زن به بُرَیهَه گفت: وای بر تو، آیا می خواهی بر حق باشی یا بر باطل؟!
بُرَیهَه جواب داد: می خواهم بر حقّ باشم .
زن گفت: هر جا كه حق خود را یافتی، به همان جا میل كن، و از لجاجت بپرهیز، زیرا لجاجت، نوعی شكّ است، و شكّ، موضوع زشتی است و اهل شكّ، در آتش دوزخند.
بُرَیهَه، سخن زن را پذیرفت و تصمیم گرفت بامداد نزد هشام برود، بامداد نزد هشام رفت، دید هیچ كس از اصحاب هشام در نزدش نیستند، به هشام گفت: ای هشام! آیا تو كسی را سراغ داری كه رأی او را الگو قرار داده و از او پیروی كنی؟، و اطاعت او را دین خود بدانی .
هشام گفت: آری ای بُرَیهَه .
بُرَیهَه، از اوصاف آن شخص، سؤال كرد.
هشام، اوصاف امام صادق ـ علیه السّلام ـ را برای بُرَیهَه، بیان كرد، بُرَیهَه به امام ـ علیه السّلام ـ اشتیاق پیدا كرد و همراه هشام، از عراق به مدینه مسافرت كردند، زن خدمت كار، نیز همراه بُرَیهَه بود، آن ها تصمیم داشتند به حضور امام ـ علیه السّلام ـ برسند، ولی در دالان خانه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، با موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ دیدار نمودند.
مطابق روایت ثاقب المناقب هشام بر او سلام كرد، بُرَیهَه نیز سلام كرد، سپس آن ها علّت شرفیابی خود را به حضور امام، بیان كردند، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ در آن هنگام، كودك بود (و طبق روایت شیخ صدوق (ره) هشام، داستان بُرَیهَه را برای حضرت كاظم نقل نمود.)
گفتگوی جاثلیق با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ
امام كاظم: ای بُرَیهَه! تا چه اندازه به كتاب خودت (انجیل) آگاهی داری؟
بُرَیهَه: من به كتاب خودم آگاهی دارم.
امام كاظم: تا چه اندازه به تأویل (معنای باطنی) آن اعتماد داری؟
بُرَیهَه: به همان اندازه كه به آگاهیم از آن، اعتماد دارم.
در این هنگام، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ به خواندن آیاتی از انجیل، آغاز كرد.
بُرَیهَه (آن چنان مرعوب قرائت امام شد كه) گفت: حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ انجیل را این چنین كه شما می خوانید، تلاوت می كرد، این گونه قرائت را جز حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ، هیچ كس نمی خواند ، آن گاه بُرَیهَه به امام كاظم ـ علیه السّلام ـ عرض كرد: اِیّاك كُنْتُ اَطْلُبُ مُنْدُ خَمْسِینَ سَنَهَ اَوْ مِثْلَكَ:
مدّت پنجاه سال بود كه در جستجوی تو یا مثل تو بودم سپس، بُرَیهَه، همان دم مسلمان شد، زن خدمت كار او نیز مسلمان گردید، و در راه اسلام، استقامت نیكو نمودند، سپس هشام همراه بُرَیهَه و آن زن، به محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسیدند، و هشام ماجرای گفتگوی حضرت كاظم ـ علیه السّلام ـ و بُرَیهَه، و مسلمان شدن بُرَیهَه و زن خدمت كار را به عرض امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسانید.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمیِعُ عَلیِمُ: آن ها فرزندانی بودند كه (از نظر پاكی و كمال) بعضی، از بعضی دیگر گرفته شده اند و خداوند شنوا و دانا است (آل عمران ـ آیه 34)
گفتگوی بُرَیهَه با امام صادق ـ علیه السّلام ـ
بُرَیهَه: فدایت گردم، تورات و انجیل و كتاب های پیامبران ـ علیه السّلام ـ از كجا نزد شما آمده است؟
امام صادق: این كتاب ها، از جانب آن ها به ارث به ما رسیده است، ما همانند آن ها، آن كتاب ها را تلاوت می كنیم، و همانند آن ها می خوانیم، خداوند در زمین، حجّتی را قرار نمی دهد، كه هرگاه از او سؤالی كنند، در پاسخ بگوید: نمی دانم .
از آن پس، بُرَیهَه ملازم امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از یاران او گردید، تا این كه در عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت، امام صادق ـ علیه السّلام ـ او را با دست خود غسل داد و كفن كرد و با دست خود، او را در میان قبر نهاد، و فرمود:
هذا حَوارِی مِنْ الْمَسِبح عَلَیهِ السَّلامُ یَعْرِفُ حَقَّ اللهِ عَلَیْهِ: این مرد، یكی از حواریّون (یاران نزدیك) عیسی ـ علیه السّلام ـ است كه حقّ خدا بر خویش را می شناسد ، بیشتر اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ آرزو می كردند كه همچون بُرَیهَه (دارای آن مقام عالی معنوی) باشند.[10]
زیر سایه رفتن مُحْرِم
مناظره امام كاظم(علیه السلام) با ابو يوسف
مهدی عباسی سومین خلیفه عباسی، روزی در محضر امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ نشسته بود، ابویوسف (كه از دانشمندان مخالف اهل بیت نبوّت بود) در آن مجلس حضور داشت، به مهدی رو كرد و گفت: اجازه میدهی سؤالهایی از موسی بن جعفر كنم كه از پاسخ آنها درمانده شود؟
مهدی عباسی: اجازه دادم.
ابویوسف به امام كاظم ـ علیه السلام ـ گفت: اجازه میدهید سؤال كنم؟
امام ـ علیه السلام ـ : سؤال كن.
ـ كسی كه در مراسم حجّ، اِحرام بسته، آیا زیر سایه رفتن برای او جایز است؟
ـ جایز نیست.
ـ اگر خیمهای در زمین نصب كند و برای استراحت، زیر آن برود جایز است؟
ـ آری.
ـ بین این دو سایه چه فرقی است كه در اولی جایز نیست ولی دردومی جایز است؟!
امام موسی كاظم ـ علیه السلام ـ به او فرمود: در مسأله زنی كه عادت ماهیانه داشته، آیا نمازهای آن ایام را باید قضا كند؟
ـ نه.
ـ آیا روزههایش كه در آن ایام نگرفته باید قضا كند؟
ـ آری.
ـ به من بگو، بین این دو، چه فرق است كه در مورد اولی (نماز) قضا لازم نیست ولی در مورد دومی (روزه) قضا لازم است؟
ـ دستور چنین آمده است.
ـ در مورد كسی كه در احرام حج است نیز دستور چنان آمده است كه گفته شد. ابویوسف از این پاسخ دندان شكن، شرمنده و خجالت زده شد. مهدی عباسی به او گفت: میخواستی كاری كنی كه موجب سرشكستگی امام شود ولی نتوانستی.
ابو یوسف گفت: رَمانِیَ بِحَجَرٍ دامِغٍ یعنی: موسی بن جعفر با سنگِ خرد كننده مرا ترور كرد. [11]
هدایت شدن كنیز هارون
مناظره امام كاظم(علیه السلام) و كنيز هارون
هارون، امام كاظم ـ علیه السلام ـ را به زندان طویل المده محكوم كرد و علاوه بر این خواست تا آن حضرت را تحت فشار روحی شدید قرار دهد و حضرت را در انظار مردم گناه كار جلوه دهد. لذا كنیزكی بسیار خوش سیما و زیبارو را نزد امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ فرستاد تا بلكه امام كاظم ـ علیه السلام ـ كه سالها از همسران خود دور است دستی به سوی كنیز دراز كند و هارون با این بهانه امام را بكوبد.
چون كنیز روانه زندان شد امام ـ علیه السلام ـ پرسید: این زن كیست؟
فرستاده هارون: كنیزی است كه هارون آن را از باب هدیه برای خدمت به شما فرستاده است.
امام كاظم ـ علیه السلام ـ : بَل اَنْتُم بِهَدِیَّتِكُم تُفْرَحُونَ من احتیاجی به این زن و امثال او ندارم.
هارون: ما با اختیار او و به رضای وی او را حبس نكردهایم. جاریه باید در كنار تو بماند.
زندان ماند و كنیزك زیبا رو و امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ و صدها چشم جاسوس كه از روزنهها امام را تحت نظر داشتند.
مدتی گذشت ناگهان جاریه را دیدند كه سر به سجده گذارد و ناله و شیون میكند و فریاد میزند: سُبُّوحٌ، قدوسٌ.
هارون: بروید كنیز را نزد من آورید.
چون كنیز را آوردند دیدند كه بدنش میلرزد و نظر به آسمان میكند.
هارون: ای كنیز! ترا چه شده است؟!
كنیز: من امر عجیبی دیدم. وقتی كه مرا در زندان گذاشتند و رفتند. هر چه دلربائی كردم تا حضرت را متوجه خود سازم مؤثر واقع نشد و امام ـ علیه السلام ـ دائماً مشغول نماز بود و چون از نماز فارغ شد مشغول به ذكر میشد.
عاقبت الامر با ادب جلو رفتم و گفتم: آقا جان! مرا به خدمت شما فرستادهاند. آیا حاجتی داری تا برآورده سازم؟
امام ـ علیه السلام ـ فقط اشاره به آسمان كرد و فرمود: تا اینها هستند نیازی به تو ندارم.
به آسمان نگاه كردم. باغی دیدم كه نظیر آن را ندیده بودم. باغی پردرخت كه اول و آخرش دیده نمیشد. باغی مفروش با فرشهای زیبا و حریر، و جاریهها و زنانی را دیدم كه در خوشی سیمایی و خوش لباسی نظیر نداشتند. كنیزكانی دیدم كه لباس حریر بر تن داشتند و تاجهایی از یاقوت به سر. در دست آنان ظرفهای بلورین و دستمالهای لطیف دیدم و از هر رنگی غذا حاضر بود.
زنان زیبا رو به من گفتند: ای كنیز ناپاك! از نزد مولای ما دور شو.
من از مشاهده آن همه زیبایی بیاختیار به سجده افتادم و مدهوش شدم تا اینكه خادم تو آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون: نه! شاید تو به سجده رفتهای و خواب دیدهای.
جاریه: نه به خدا قسم. پیش از سجده اینها را دیدم و برای آن به سجده رفتم. هارون با عصبانیت فریاد زد: ببرید این زن ناپاك را و زندانی كنید تا كسی این حرفها را نشنود.
كنیز از آن پس دائماً مشغول به نماز بود و زبان به ذكر خداوند میگرداند.
شخصی از او پرسید: چرا همیشه به نماز و عبادت و ذكر مشغولی؟
كنیز: عبد صالح را این گونه دیدم كه همیشه در عبادت خدا بود.
ـ عبد صالح كیست؟
كنیز: مدتی كه در زندان كنار امام كاظم ـ علیه السلام ـ ، بودم شنیدم كه زنان زیبا روی آسمانی به آن حضرت ـ علیه السلام ـ عبد صالح میگفتند.[12]
منبع:اندیشه قم
پي نوشت ها:
[1] ـ اقتباس از احتجاج طبرسی، ج 2، ص 340 ـ 338، نشر اسوه.
[1] . طبقات ارث:
كسانی كه به واسطه خویشاوندی نسبی از میّت ارث میبرند به سه گروه (طبقه) تقسیم میشوند:
گروه اول:1ـ پدر و مادر 2ـ فرزندان
گروه دوم:1ـ جدّ و جدّه 2ـ برادر و خواهر
گروه سوم:1ـ عمو و عمه 2ـ دایی و خاله
نكته: با وجود گروه اول، گروه دوم و سوم ارث نمیبرند، حتی اگر یك نفر از آنها زنده باشد، و با وجود گروه دوم چیزی به گروه سوم نمیرسد. (تحریرالوسیله، جلد3، كتاب الارث، ص378.)
[2] . منهاج الولایه، علی بن إبراهیم القرنی، ص490.
[4] . سوره بقره، آیه 219.
[5] . علی بن یقطین از اصحاب امام كاظم ـ علیه السلام ـ بود كه موفق شده بود اعتماد دستگاه حكومت عباسی را به خود جلب كند و بر اساس دستورات امام ـ علیه السلام ـ از این طریق در خدمت به شیعیان بكوشد.
[6] . گویا مقصود وی این بود كه به حكم قرابتی كه میان بنی عباس و بنی هاشم هست، علم و دانش امام كاظم ـ علیه السلام ـ برای مهدی نیز موجب افتخار است.
[7] . علی بن یقطین از مذهب خود تقیه میكرد و مهدی عباسی با این جمله به او فهماند من به مذهب واقعی تو یعنی تشیع پی بردم. كلینی، الفروغ من الكافی، ج 6، ص 406.
[8] ـ جاثلیق : شخصیّت بزرگ مسیحیان است، كه بعد از او در درجه، مطران ، و بعد از او اُسقُف ، و بعد از او قسّیس است.
[9] ـ بُرنس: كلاه های درازی كه روحانیون مسیحی، بر سر می گذارند.
[10] ـ انوار البهیّه، ص 189 تا 192.
[11] . عیون أخبار الرضا ـ علیه السلام ـ ، ج 1، ص 78.
[12] . مناقب، این شهر آشوب، چ 3، ص 315، طبع نجف.