0

دختری با گونه‏ های شرمگین

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

دختری با گونه‏ های شرمگین

بحران بر سامرا چیره شده است. گردنکشان با نفوذ بازمانده از زمان متوکل، درنده‏خوتر از پیش، به منصب و دولتمردی گذشته‏ی خویش بازگشته‏اند. انتصاب ابن ابی‏شوارب به قاضی القضاتی، [1] نشانگر آن است که دولت در برابر علویان، سیاست تازه‏ای در پیش گرفته است. او به محبت امویان شهره است! شورش‏های علوی، خاموش و شمار بسیاری از آنان دستگیر شده‏اند. بسیاری از رهبران علوی در سامرا جای داده شده و تحت نظر قرار گرفته‏اند. [2] . 
خانه‏ی امام هادی (ع) نیز در محاصره است. برخی از نمایندگان وی برای پنهان ماندن ارتباط ایشان با مردم، به حرفه‏ها و مشاغل مختلف می‏پردازند. [3] تبهکاری‏های دولتمردان و غارت اموال مردم، سامرا را به آتشفشانی تبدیل کرده که همه چیز در لابه‏لای مذاب جاری آن ویران و جوی‏های خون جاری شود. درگیری میان رهبران ترک به اوج خود رسیده است. بغاشرابی دست به کار محالی می‏زند: او می‏کوشد معتز را قانع کند تا از سامرا به بغداد کوچ کند، اما تلاش او تأثیری ندارد. [4] نقشه‏ای دیگر می‏چیند: تصمیم دارد تا با همکاری صالح بن وصیف، طغیان کرده، معتز را سرنگون کند [5] و بر محافظان مغربی چیره گردد. 
اندکی پیش از غروب آفتاب، بشر برده فروش به محله‏ی درب الحصا می‏رسد. محلی که خانه‏ی امام در آن جا قرار دارد. کنیز رومی با چشمانی که از امید می‏درخشد، در پی اوست. امام به دخترک خوشامد می‏گوید. خانه در آرامش غروب خفته است. حسن (ع) به عادت همیشه، برای نیایش، به طبقه‏ی زیرین منزل پناه برده است. جعفر [6] هنوز به خانه برنگشته است. امام رو به کافور می‏کند و می‏فرماید: 
- خواهرم حکیمه را بگو تا بیاید. پیش از این، حکیمه با برادرش درباره‏ی ازدواج حسن سخن گفته بود؛ جوانی که عمرش از بیست گذشته بود، ولی به دلایلی که بر عمه پنهان بود، پدر هنوز برای پسر، همسری برنگزیده بود. عمه نمی‏دانست که پدر چشم انتظار دختری است که رنج‏های سرنوشت را تاب آورده باشد. تا پسری آورد که رؤیای پیامبران را واقعیت بخشد. تا به آدمی، کرامت و به زمین، سرسبزی و به روزگار، بهار را هدیه دهد. کودکی چنین، باید مادری داشته باشد از سرزمین دور. مادری با ویژگی‏های یوکابد مادر موسی و مریم دختر عمران. زیرا دیری نخواهد گذشت که آن کودک هیبت موسی و کرامات عیسی بن مریم را با خویش خواهد داشت. 
و بدین گونه خداوند سرنوشت‏ها، ملیکا را برگزید تا رنج‏ها را تاب آورد، تا مسافت‏های طولانی را بپیماید، تا به خانه‏ای در محله‏ی درب الحصا وارد شود. اینک او برابر مردی تقریبا چهل ساله نشسته است؛ مردی که بی اندازه شبیه کسی بود که ملیکا در خواب دیده و موهایش سپید بود. [7] . حکیمه، آرزومندانه، از در درمی‏آید تا مهمان خجسته پی را ببیند. برادر به سویی اشاره می‏کند: - اوست. حکیمه با قدم‏های شوق به سوی دخترک می‏شتابد و او را در آغوش می‏کشد: «آه چه دختر کاملی!» ملیکا خم می‏شود و دست مبارک بانو را می‏بوسد. حکیمه همچنان به دختر می‏نگرد. دختری با چهره‏ای تابناک که شرم حضور، گونه‏هایش را گلگون کرده است. امام به دختر می‏فرماید: 
- عزت اسلام و خواری مسیحیت را چگونه یافته‏ای؟ [8] . 
دخترک با ادب پاسخ می‏دهد: 
-ای پسر رسول خدا! چگونه زبان به شرح و بیان مطلبی بازگشایم که آن جناب از من بدان آگاه‏تر است. امام با مهربانی می‏گوید: 
- عزم آن دارم تا تو را گرامی دارم. کدام یک از این دو پیشنهاد را راغب هستی: یا ده هزار درهم دریافت کنی و یا به شرافت جاودانه نوید و ظفر یابی؟ 
- صد البته که بدان مژده‏ی جاودانه سرخوشم. 
- پس تو را به آوردن کودکی بشارت می‏دهم که فرمانروای شرق و غرب خواهد شد و جهان را - آن چنان که از ستم آکنده شده است. 
- از عدل و داد لبریز خواهد کرد. 
- پدر مولود گرامی، چه کسی خواهد بود؟ و امام، به زبان رومی، پاسخ می‏دهد: - کسی که رسول خدا (ص)، تو را برای او خواستگاری کرد. در ذهن ملیکا، صحنه‏های واقعه‏ی آن روز و خواب شگفت انگیز آن شب، تداعی می‏شود؛ روزی که ستون‏ها فرو شکست و صلیب‏ها فرو ریخت؛ روزی که حضرت مسیح، بزرگمرد عربی را در آغوش کشید؛ شبی که مریم مقدس به همراه بانویی - که ماه و خورشید او را فرا گرفته و بر سرش تاجی آراسته از ستارگان درخشان بود - قدمی سرنوشت ساز در رؤیای ملیکا نهادند. دختر خاموش و آرام نشسته است؛ گویی حوری بهشتی از جنان آمده است تا از والاترین تبار آدمیان، موعودی آسمانی را، بار گیرد. امام رو به خواهرش کرده، می‏فرماید: -ای دختر رسول خدا! مهمان گرامی را به خانه‏ات ببر و بکوش تا آنچه بانویی مسلمان باید بداند، بدو بیاموزی. حکیمه، امر امام را، قیام می‏کند؛ دختر نیز بر می‏خیزد. دختری که بعدها به نام‏های متعددی خوانده شد: ریحانه، سوسن، نرگس و حدیثه؛ اما نام حقیقی‏اش ملیکا است، که همچون راز پنهانش، پوشیده ماند. در خدمت امام و به ظاهر، او کنیزی است همانند ماریا و نسیم؛ اما در حقیقت، او بانوی کنیزان است. [9] . ملیکا به منزل بانویی نیکو نهاد پای می‏نهد؛ بانویی که دختر امام، خواهر امام و عمه‏ی امام است و سرنوشت چنین خواست تا گواه میلاد معجزه‏ی دهر نیز باشد. روزها می‏گذرند و سامرا در میان دسیسه‏ها غوطه‏ور است. شیطان به گمراهی مردمان میان بسته، به بیداد برخاسته است. در روزگاری که همه چیز پایمال اسبان ترک‏هاست، خانه‏ای در محله‏ی درب الحصا لبریز از آرامش است. این جا، مردی می‏زید که به افق‏های دور می‏نگرد؛ به کاروان‏هایی که مسافران آینده‏اند. آینده‏ای که در آن سپیده‏ی جاویدان بدمد؛ کودکی متولد شود؛ سوار سبزپوش به دنیا آید؛ کسی که انسان‏های رنج کشیده را رهایی بخشد؛ بشارت پیشگویی‏های کهن، چشم به جهان گشاید و عیسی بن مریم در نماز و نیایش بدو اقتدا کند. [10] . 

پی نوشت ها:
[1] همان جا، ص 512. 
[2] همان جا. 
[3] نخستین نماینده امام مهدی، بازرگان روغن است. نک: الامام المهدی من المهد الی الظهور، ص 197. 
[4] تاریخ طبری، ج 7، ص 518. 
[5] همان، ص 519. 
[6] جعفر مشهور به جعفر کذاب، پسر امام دهم و برادر امام یازدهم است. او حتی در روزگار پدرش نیز دارای انحرافات اخلاقی بوده است. چه بسا دوستی‏اش با جوانان هوسران و برخی از درباریان، علت اصلی انحراف او بوده است. در ادامه کتاب با شخصیت او بیشتر آشنا خواهید شد. 
[7] امام عسکری (ع) به پدرش شباهت بسیار داشت. نک: اثبات الوصیة، ص 243. 
[8] ظاهرا سخن امام اشاره به این دارد که با وجود آشوب‏های بسیار در درون دولت اسلامی، اما نیروهای اسلام در درگیری با نیروهای رومی، هماره پیروز بودند و حمله‏های روم به طور معمول به شکست آنان و دست کشیدن از بخشی از سرزمینشان منجر می‏شده است. 
[9] الامام الهادی من المهد الی الظهور، ص 118. 
[10] الکتاب المقدس، سفر الرؤیا. 

جمعه 29 آبان 1394  6:35 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها