0

دیگر بس است بی تو سفر جان به لب شدم -( حالا که آمدی دگر از پیشمان نرو )

 
hossein201273
hossein201273
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 26938
محل سکونت : سپاهان ایران

دیگر بس است بی تو سفر جان به لب شدم -( حالا که آمدی دگر از پیشمان نرو )


حالا که آمدی دگر از پیش مان نرو
خورشید شام تار خرابه بمان،نرو

دیگر بس است بی تو سفر،جان به لب شدم
دق می کنم اگر بروی مهربان،نرو

با کل شهر جان خودت قهر کرده ام
ازبس که طعنه خورده ام از این وآن نرو

با دختران شهر چقدر از تو گفته ام
میخواستم تو را ببرم پیش شان نرو

این شامیان به من چقدَر حرف بد زدند
اصلا برای حرف بد دیگران نرو

خسته شدم ز بس که سرم داد میکشند
این مردمان بی ادب و بد دهان نرو

رفتی و پشت هم ز همه خورده ام لگد
بابا ببین چگونه شدم قدکمان،نرو

ضربه تو خوردی و دل من تیر میکشد
خورده ترک غرور من از خیزران نرو

قرآن نخوان که زخم لبت درد میکند
قاری خوش صدای من ناتوان نرو

از گریه های من دل عمه کباب شد
پس لااقل برای دل عمه جان نرو

باشد،اگر که قصد سفر داری ای پدر
اما دگر بدون من از کاروان نرو

شاعر : علی اکبر نازک کار

 

مهربان همیشگی من... خودت گفتی:ادعونی استجب لکم... بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا...
گوش کن... این منم که اینروزها بیش از همیشه میخوانمت... اجابت کن مرا...

 

پنج شنبه 21 آبان 1394  5:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها