دلم برای کودکیم تنگ شده
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
همه آدم ها را دوست داشتم
مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم
و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم
مادرم که می رفت
به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود
از نجاری ها که می گذشتم
گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای خدا تنگ شده
خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم
دلم برای کودکیم تنگ شده ...