طبق تحقیقات من از اینترنت:
یکی بود یکی نبود!
در اغلب موارد، در ایران، ترکیه و پاره ای دیگر از کشورها، قصه یا افسانه، با عبارت؛
«یکی بود ، یکی نبود ...»
آغاز شده و سپس گفته می شود؛ غیر از خدای خوب و مهربون هیچکی نبود. بعد هم اصل داستان آغاز می شود که مثلا: یک پیرمرد و یک پیرزن بودند که در یک جنگل زندگی می کردند. آن ها بچه دار نمی شدند ولی در عوض چندین مرغ و خروس و بره داشتند ...
در نگاه اول ، تناقضاتی در این عبارات به چشم می خورد؛ تناقضی بین دو عبارت «یکی بود» و «یکی نبود» و بین این که گفته می شود «غیر از خدای خوب و مهربون هیچکی نبود» اما بلافاصله گفته می شود «یک پیرمرد و یک پیرزن بود ، یک جنگل بود، حیوانات بودند و و آدم های خوب و بد و ...» و خلاصه همه چیز و همه کس بودند!
اما اگر از همان ابتدا ، عبارت «یکی بود ، یکی نبود» را درست تلفظ کنیم معلوم می شود که؛ یکی بود (یعنی خدا) ، که یکی نبود یعنی یکِ عددی نبود که در برابر دو، سه ، چهار و... باشد. او «واحد» نبود بلکه «احد» بود و «احد» ، یکِ حقیقی است نه یکِ عددی؛ یعنی «یکی» که در برابر آن هیچ عدد دیگری، معنا و مفهوم نداشته باشد بلکه قابل تصور نیست زیرا «نامحدود» است. آن یکِ نامحدود «غیر از خدا هیچ کس نبود» که «واجب الوجود» بوده و هستی اش عاریه ای نبوده ، بلکه از خود او و ذاتیِ او است که خلاف سایر موجودات که گرچه ، همه، هستند ولی قائم به آن ذات واجب الوجودند و به اصطلاح فلسفه «در عرض خدا نبوده بلکه در طول او می باشند! » .
با این حساب نه تنها در گذشته های بسیار بسیار دور ، خدا بود و هیچ کس نبود و هیچ چیزی با او نبود : «کانَ اللهُ و لم یکن معه شیء»، بلکه اکنون نیز خدا (در مرتبه ی خدایی و واجب الوجودی) هست و هیچ کس و هیچ چیز دیگری (در آن مرتبه) وجود ندارد.
بنابراین، وقتی می گوییم ؛ «غیر از خدای خوب و مهربون هیچ کس نبود» مثل این است که گفته باشیم ؛ «بسم الله الرحمن الرحیم ... و لم یکن له کفوا احد» و هنگامی که می گوییم ؛ «یکی بود (که) یکی نبود» ، مثل این است که گفته باشیم ؛ «قل هو الله احد»!
پس می توان گفت که گذشتگان ما، حکیمانه و آگاهانه ، برای آغاز قصه، طرحی را پایه گذاری کرده اند که همواره ، قصه های ما با سوره های قرآن، آغاز شود!
من ریاضی خوندم ولی قصه و داستان و شعر هم زیاد دوست دارم.