البته بهتر هم می شد اگه از نوجوونی شرروع می کردیم. ولی تو جوانی هم دیر نشده. خود من چیزهایی که تو نوجوانی و اوایل جوانیم شنیدم رو به خاطر سپردم یعنی سپرده شده ( زمین قابل کشت بودم دیگه ) الآن خیلی سخت می تونیم مطلب دیگه ای رو جایگزین قبلی ها بکنم. به نظرم خیلی هاشون غیر منطقی ان و بعضی ها هم خنده دار به جای گریه دار.
باید درست و حسابی کار کنیم. ما اگه بوایم جوونی رو راهنمایی کنیم باید اول خودمون رو جای اون بگذاریم با ظاهری که ازش می بینیم و اطلاعات اندکی که ازش داریم. ببینیم اگه جای اون بودیم دوست داشتیم چطوری باهامون رفتار می شد. طردمون می کردن و راهمون نمی دادن یا با آغوش باز بپذیرنمون و راهنماییمون کنن. اگه اشتباهی کردیم دعوامون کنن و بیرونمون بندازن یا غیر مستقیم یا به آرومی بهمون بفهمونن که اشتباهمون از کجا بوده و حالا برای جبرانش چکار کنیم.
بهتره نحوا عزاداری رو از اول بهشون یاد بدیم نه اینکه بیایم وارد روضه و مداحی و عزاداری بشیم و بگیم خودتون هرجور می خواید عزاداری کنید من به شما اجازه می دم. حق صاحب عزا رو هرجور می تونید ادا کنید. مگه اجازه دست ماست؟ مگه ما می تونیم بگیم حتماً با اعمال ما حق صاحب عزا ادا می شه.
با یه مثال ساده می تونیم پیش بریم. وقتی عزیزی رو از دست می دیم دوست داریم انقدر گریه کنیم فکر می کنیم هرچی بیشتر گریه کنیم بهتره جبران زحماتش رو کردیم خودمون هم آروم تر شدیم. ولی بازم جای بحث داره. همه که نمی تونن مثل هم و به اندازه هم عزاداری کنن. بهتره جوری باشه که همه بتونن استفاده کنن. کسیی آسیب نبینه. درسته خیلی ها حال دارن ولی اون ها هم فکر بعدش رو نمی کنن.