داستان زندگی دومین پیامبر دنیا، حضرت هِبَةُ الله، جناب شیث
و خداوند تبارک فرمود:
ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاء أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا یُؤْمِنُونَ
سپس پیامبران خود را پىدرپى فرستادیم. هر بار كه پیامبرى به سوى امتش آمد تكذیبش كردند، ما نیز آنها را از پى یكدیگر هلاك نمودیم و آنها را عبرتها و داستانها كردیم. پس نابود باد قومى كه ایمان نمىآورند
(سوره مؤمنون : 44)
اولین کسى که بعد از رحلت آدم علیه السلام به مقام پیامبرى نائل آمد، حضرت شیث، هبة الله بود. او وصى و جانشین آدم شد و امانتهاى الهى و صحیفه هائى که جانب خداوند نازل شده و جمعا بیست و یک صحیفه بود، دریافت و جمع آورى و منظم نمود و سپس به نشر آن تعالیم و هدایت و راهنمائى فرزندان آدم که رفته رفته جمعیت قابل ملاحظهاى را تشکیل میدادند کمر بست.
از میان آثار بجاى مانده از آن صحیفهها، این صحیفه است که خداوند به آدم وحى فرستاد که:
«من تمام نیکىها و سعادتها را در چهار کلمه براى تو بیان میکنم.
آدم پرسید: آن چهار کلمه کدامند؟
خطاب آمد: کلمه اول از آن من، کلمه دوم از آن تو، کلمه سوم میان من و تو و کلمه چهارم میان تو و مردم .
آنکه از آن من است این است که مرا بپرستى و شریکى براى من قرار ندهى.
آنکه از آن تو است آنکه در برابر کارهایى که مىکنى، آنچه را که بیش از هر چیز به آن نیازمندى، به تو پاداش دهم .
آنکه میان من و تو است آنکه از تو دعا کردن و خواستن و از من اجابت و پذیرفتن.
و بالاخره آنکه میان تو و بندگان من است این است که براى مردم دوست بدارى آنچه براى خودت دوست دارى».1
آدم پس از گذراندن عمرى طولانى ، احساس کسالت و ناتوانى کرد. به فرزندش شیث گفت : پسرم ، زمان مرگ من نزدیک شده و اینک من مریض و ناتوانم و خداوند به من دستور داده که تو را وصى خود قرار دهم و ودیعههاى او را به امانت نزد تو بگذارم ، اینک وصیت نامه من که شامل آثار علمى و نام بزرگ خداوند میباشد، زیر سر من است . وقتى من از دنیا رفتم آن را بردار و کسى را نیز از آن مطلع مکن.
در وصیت نامه من تمام مسائلى که به آن نیازمند شوى ، چه در امور دینى و چه در مسائل دنیوى ثبت و ضبط شده است .
پسرم ، در این لحظات که بیمارى و رنج بر من غلبه کرده ، میل دارم از میوههاى بهشتى ، تناول کنم .
از دامنه کوه بالا برو و هر یک از فرشتگان را دیدى سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم مریض است و از شما میخواهد کمى از میوههاى بهشتى براى او هدیه بفرستید
. 2
شیث به دامنه کوهستانى که در آن منطقه بود، بالا رفت تا براى پدر، میوهاى بدست آورد.
در بین راه جبرئیل را با گروهى از فرشتگان دید، جبرئیل بر او سلام کرد و پرسید: کجا میروى ؟
گفت : پدرم مریض شده و از من خواسته است مقدارى از میوههاى بهشتى ، از فرشتگان به رسم هدیه بگیرم و اینک براى این منظور به کوه آمدهام.
جبرئیل گفت: خداوند به تو صبر و اجر عنایت کند پدرت چشم از جهان پوشید و به عالم ابدى پیوست. آنگاه همگى کنار جسد آدم آمدند. فرشتگان به فرمان پروردگار بدن او را غسل داده و براى نماز آماده ساخته بودند.
شیث جلو ایستاد و نمازى با پنج تکبیر، به همان شیوهاى که خداوند در دین اسلام مقرر فرموده و تا روز رستاخیز این شیوه ادامه خواهد یافت، بر جنازه آدم خواند. 3
سپس جنازه او را طبق راهنمائى جبرئیل ، با احترام و تجلیل فراوان به خاک سپردند و شیث در غم از دست دادن پدر بیتابى میکرد. جبرئیل او را دلداری داد و به ادامه زندگى و انجام وظیفه پیامبرى تشویق نمود.
شیث بیش از هزار سال زندگى کرد و همواره با جبرئیل و فرشتگان الهى در ارتباط بود و وحى خداوندى را دریافت و به مردم ابلاغ میکرد. بر اساس سنت تغییر ناپذیر آفرینش، دوران زندگى شیث به سر آمد و به دستور خداوند، ادریس را که از بهترین نوادههاى آدم بود، به جانشینى برگزید و امانتهای نبوت را به او سپرد.
پی نوشت:
قصههای قرآن، سید محمد صوفی
گروه دین و اندیشه - عسگری
منبع:تبیان