حضرت ایّوب(ع) پیامبری صبور و مهربان
حضرت ایّوب(ع) مردی خوش سیما، خوش خو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. خداوند او را به پیامبری برگزید. وی مردم را به سوی خداوند فرا خواند، ولی بیش از چند نفر به او ایمان نیاوردند.* حضرت ایوب(ع) مردى از روم بود. او پسر اموس یا افرص ، پسر دارح، پسر روم، پسر عیص، پسر اسحاق، پسر ابراهیم (ع) بود. او از نوادگان حضرت اسحق(ع) و نوه حضرت ابراهیم(ع) است. مادرش دختر حضرت لوط(ع) بود. همسرش “رحیمه” دختر افرایم فرزند حضرت یوسف(ع) بود. حضرت ایّوب(ع) صاحب چندین سر زمین از بلاد شام بود و نیز صاحب انواع گلّه از قبیل شتر و گاو و اسب و گوسفند و …. بود. او فردى نیکوکار و متّقى و مهربان بود. همواره از شیطان و وسوسه های او پرهیز مىکرد.
* به حضرت ایّوب(ع) فقط 3نفر ایمان آوردند: فردى از اهل یمن به نام(یفن) و دو مرد از سر زمین خودش به نام (بلاد) و (صافن).
حضرت ايوب و شيطان
حضرت ایوب(ع) دارایی بسیار و فرزندان زیادی داشت. شیطان بر سپاس گزاری او رشک و حسد برد. شکر گزاری آن حضرت(ع) را نتیجه رفاه و نعمت زیاد خدا بر او قلم داد می کرد. شیطان می گفت؛ سپاس گزاری ایوب(ع) به دلیل سلامتی و دارایی فراوان اوست. خداوند نخست ایوب(ع) را به از دست دادن اموال و آن گاه به مصیبت های جسمی و بیماری گوناگون آزمود، ولی ایوب(ع) هم چنان صابر، شکیبا و سپاس گزار ماند. در باره چگونگی و مصائب حضرت ایوب(ع) سخنهای ناروا و افسانههای زیادی گفته اند که از ساحت قدس آن پیامبر الهی بسیار دور است.
نا امیدی شیطان
شیطان وقتی از فریفتن ایوب(ع) ناامید شد، بر آن شد تا همسر ایوب را همانند حواء بفریبد تا از این راه بر حضرت ایوب(ع) دست یابد. پس از این ماجرا بود که حضرت ایوب(ع) با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگار خود را خواند و گفت: « … خدایا به سختی و رنج گرفتار آمدم. جز تو فریادرسی ندارم.» خداوند دعای ایوب(ع) را پذیرفت. بیماری هایش را درمان بخشید. آن چه را از دست داده بود به وی بازگردانید.
حضرت ایوب(ع) کشاورز و دامپروری نمونه
حضرت ایوب(ع) بـا پرداختن به کشاورزی و دامپروری، ثروت زیادی به دست آورد. زندگی اش سر شار از نـعمت هـای الـهی گردید. او هـمواره شـکر گزار خدا بود. ابـلیس بـه او حـسد بـرد. به خـدا عـرض کرد؛ اگر ایوب این همه شکر می کند، به خـاطر نعمت هایی است که بر او ارزانی داشته ای. مرا بـر او مسلّط کن، تا معلوم شود که مطلب همین است یا نه!.
خداوند بـرای این که زندگی حضرت ایوب(ع) سندی بـرای رهروان حقّ گردد، ابـلیس اجازه یافت. ابـلیس پس از آن، دام ها، باغ ها، زراعت ها، اموال، خانه و فرزندان ایوب(ع) را نابود کرد. او چند همسر داشت، همه ی آن ها یکی پس از دیگری بر اثر بی صبری، او را تنها گذاشته و رفتند، تنها یکی از همسرانش به نـام “رحمه” ماند. حضرت ایـوب(ع) در بـرابر تمام این حوادث بسیار ناخوشایند، سـنگین و پر رنج، استقامت نمود و هـم چنان به شـکر الـهی ادامه داد. خداوند در بـرابر آن حوادث دشوار بر درجات مقام شکر حضرت ایوب(ع) می افزود.
راز و نیاز حضرت ایوب(ع)
در بـرابر این حوادث رنج آور حضرت ایوب(ع) سر بر سجده نهاد. چنین با خدا راز و نیاز کرد: … پـروردگارا، تو به من نـعمت دادی، از من بـاز پس گرفتی، ای آفریننده ی شب و روز، برهنه به دنیا آمدم، برهنه به سوی تو می آیم، بـنا بر این هر چه برای من بخواهی، خشنودم.
پس از آن همه گرفتاری، حضرت ایوب(ع) این بـار به پـا درد شدیدی مبتلا شد. ساق پایش زخم گردید. دیگر قدرت حرکت نـداشت. 17سال با ایـن وضع گذراند، ولـی هم چنان مثل کوهی استوار، به شکر گذاری ادامه داد. او نـه در نهان و نه آشکار، نه در دل و نه در زبان و عمل، هرگز اظهار کوچک ترین نـارضایتی نکرد. همه ی همسر آن حضرت(ع)، او را تنها گذاشتند و رفتند. تنها همسرش هم کـاسه ی صـبرش پس از مدّتی لب ریز شد. او هم ایـوب را تـنها گذاشت. حضرت ایوب(ع) تنها شد. در بیابان بـا آن همه بلا و درد، هم چنان صبر و استقامت و شکر می نمود. زمانی رسید که در کنار خود هیچ گونه غذا و آب ندید. بسیار گرسنه و تشنه شده بود. بـه سجده افتاد. بـا کمال ادب بـه خدا عرض کرد: … پروردگارا، بـد حالی و مشکلات بـه من روی آوردهاست. تـو مهربان ترین مـهربانان هستی.*
* انبیاء /84؛ رَبَّ اِنَّـی مَسّنِیََّ الضُّر ِوَ اَنـتَ اَرحَمُ الرّاحِمِین.
مستجات شدن دعـای حضرت ایـوب(ع)
دعـای حضرت ایـوب(ع) بـه استجابت رسید. بـلا ها رفع شد. نـعمت های الهی، جای گزین بـلاها گردید. بـا استقامت و شکر حضرت ایوب(ع) آب رفته بـه جوی خود بازگشت. بـر اثـر صبر، چهره ی درخشان ظفر نمایان گردید. آری!… این است نتیجه ی درخشان صبر و استقامت که پایه ی شکر و وصول بـه مقام رضاست.
علّت کینه ابلیس نسبت به حضرت ایّوب(ع)
خداوند از حضرت ایوب(ع) به نیکى یاد کرد. حضرت ایّوب(ع) را ستایش نمود. ابلیس شنید. خیلی نا رحت شد. به حسد و کینه شدیدی دچار گشت. به خداوند عرضه داشت: خدایا به کار بندهات ایّوب نظر کن. مىبینى؛ او بندهایست که چون به او نعمت دادهاى، شکر تو را مىگوید. از آن جا که به او صحّت و عافیت دادهاى، حمد و سپاس تو را بر زبان مىراند، امّا هرگز او را با سختى و بلا امتحان نکردهاى. من ضامن هستم، اگر او را دچار بلا و مصیبت کنى، کافر شده و تو را فراموش مىکند.
خداى متعال فرمود: تو آزادى که بر مال او مسلّط شوى. آن دشمن خدا به سرعت همه بچه شیاطین را جمع کرد و گفت: هر قدرتى دارید به کار ببندید و مال ایّوب را نابود کنید. خداوند مرا بر مال او مسلّط نمود.
یکى از شیاطین گفت: من قدرتى دارم که وقتى اراده کنم، درختان را به آتش مىکشم، هر چیزى که به آن نزدیک شود مىسوزانم.
ابلیس گفت: به نزد شترهاى ایّوب و چوپان او برو. همه آن ها را یکى یکى به آتش بکش و چوپانش را هم هلاک کن.
سپس خودش به صورت آن چوپان در آمد. به نزد ایّوب رفت. او را در محراب عبادت مشغول نماز دید. گفت: اى ایّوب، مىدانى خدایى که او را عبادت مىکنى، با شتران تو و چوپانت چه کرده است؟!. ایّوب گفت: اموالم متعلّق به خدا بود که به من امانت داده بود. او از من به حفظ یا هلاک آن ها سزاوارتر است. من همواره خود و مالم را در نابودى مىدانم.
ابلیس گفت: پروردگارت با آتشى همه آن ها را نابود کرد.
مردم از این کار مات و مبهوت شدند. یکى گفت: ایّوب خدایى ندارد. دیگرى گفت: اگر معبود ایّوب قدرتى داشت، مانع از هلاک شترانش مىشد. یکى دیگر مىگفت: این مسألهاى باعث مىشود دشمنان ایّوب شادمان شده و او را شماتت کنند و دوستان او اندوهگین شوند.
حضرت ایّوب گفت: سپاس خدا را. او بود که آن ها را بخشید. اکنون آن ها را از من گرفت. من از شکم مادرم عریان متولّد شدم و عریان هم به خاک باز مىگردم و به سوى او محشور مىشوم. درست نیست، وقتى خدا امانتى به تو مىدهد شادمان شوى، وقتى آن را پس مىگیرد، ناراحت شوى. خدا به تو و آن چه به تو بخشیده، سزاوارتر است
ابلیس نا امیدانه گفت: کدام یک از شما قدرت بیشتری دارید؟!.
شیطانى گفت: من صدایى ایجاد مىکنم، هر که آن را بشنود مى میرد.
ابلیس او را به سوی گوسفندان حضرت ایّوب(ع) فرستاد. همه را نابود کرد. خودش به صورت چوپان گوسفندان در آمد. به سراغ ایّوب رفت. همان حرف ها را تکرار کرد. از ایّوب همان جواب را شنید.
دو باره با نا امیدی از یارانش کمک خواست. این بار یکى گفت: من باد تندى ایجاد می کنم که همه چیز را نابود سازد. او به سراغ کشت و زرع و خانه حضرت ایّوب(ع) رفت. همه را با خاک یکسان کرد. ابلیس به صورت دهقان مزرعه به نزد حضرت ایّوب(ع) رفت. همان حرف ها را تکرار کرد. حضرت ایّوب(ع) همان پاسخ را به او داد. حضرت ایّوب(ع) خدا را شکر و سپاس مىگفت.
ابلیس به خشم آمد. دید به هیچ وجه نمىتواند از دست حضرت ایّوب(ع) خلاص شود. گفت: خدایا ایّوب این نعمتها را در برابر سلامتى خود و خانوادهاش ناچیز مىشمارد. مرا بر فرزندان او مسلّط ساز. مرگ فرزند مصیبت بزرگیست. هیچ مردى طاقت تحمّل آن را ندارد.
ابلیس بر فرزندان او مسلّط شد.به سراغ فرزندان حضرت ایّوب(ع) رفت. با زلزله سقف خانه اش را بر سر همه ویران نمود. آن ها مردند. به صورت مردى خون آلود به سراغ حضرت ایّوب(ع) رفت. گفت: … اگر مىدیدى که چه طور فرزندانت تکه تکه شدند، خون از سر و رویشان جارى شده و قلبت تکّه تکّه گردیده … . ابلیس به این سخنان ادامه می داد.
شادی ابلیس
حضرت ایّوب(ع) مشتى خاک بر گرفت. آن را بر سر خود پاشید. ابلیس شاد و مسرور شد. حضرت ایّوب(ع) به خود آمد. وبراى این بىتابى استغفار توبه نمود. ملائکه بلافاصله توبه او را دادند. ابلیس این بار هم نا امید شد. گفت: خدایا مرا بر بدن او مسلّط ساز. اگر بیمار شود،کفر مىورزد.
خداوند او را بر جسم حضرت ایّوب(ع) مسلّط کرد، مگر زبان، قلب و عقل وى، تا او مایه امید مؤمنان باشد که در مصیبت ها مأیوس نشده، صبر نمایند. حضرت ایّوب(ع) در حال سجده بود. جسم او از درون مشتعل شد. زخمى سراسرى در آن بوجود آمد. خارش و سوزش بسیار داشت. زخم عفونت کرد. در خارج شهر برایش سایبانى تهیّه کردند. مردم او را ترک نمودند. فقط همسرش “رحیمه” دختر افرائیم، پسر حضرت یوسف(ع) و سه تن پیرو او در پیش حضرت ایّوب(ع) ماندند.
شکایت حضرت ایّوب(ع)
مردم او را سرزنش می کردند. ایّوب گفت: ملامت شما، از مصیبتى که به من رسیده دشوارتر است. به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا براى چه مرا آفریدى؟!. اى کاش مىدانستم مرتکب چه عملى شدهام که کرامت خود را از من باز گرداندهاى. اى کاش مرا مىمیراندى و به پدرانم ملحق مىشدم. مرگ برایم محبوب تر است. به مرگ، بیش از نیاز یک غریب به منزل، یک مسکین به آرامش و یک یتیم به سر پرست، نیاز دارم. پروردگارا … من بنده بىمقدار تو هستم. اگر نیکى کنى منّت سزاوار توست. اگر عقوبت نمایى، کیفر بندهات به دست توست. مرا در مقابل بلایى قرار دادى که اگر بر کوه نازل مىشد، از تحمّل آن درمانده مى گردید. چگونه با این همه ضعف من آن را تحمّل کنم؟!. خداوندا … انگشتانم قدرتی ندارند. براى برداشتن لقمهاى در زحمت هستم. مژگانم فرو ریخته، گویا سوختهاند. چشمانم از حدقه بیرون آمده است. گوشت بدنم ریخته است. زبانم ورم کرده و دهانم را پر نموده، به طورى که نمىتوانم لقمهاى ببلعم. لبهایم تحلیل رفته، به طورى که لب پائینى به چانه و لب بالایى به بینى رسیده است. همه مرا ملامت مىکنند. فرزندانم همگى از دنیا رفتند. اگر یکى از ایشان زنده بود به من کمک مىکرد و مرا در تحمّل مصیبت یارى مىنمود. همه آشنایان و دوستان با من قطع رابطه کردهاند. اگر … .
وقتی حضرت ایّوب(ع) پای بر زمین کوبید.
حضرت ایّوب(ع) وقتى خدا را با این سخنان خواند، ابرى بر فراز سرش قرار گرفت. از آن ندا داده شد: اى ایّوب خداوند عزّ و جلّ مىگوید: … هر آینه من به تو نزدیک ترم. برخیز و حجّت خود را عرضه کن. در مقام استدلال بر آی!. آیا با این ضعف مىخواهى با من مجادله نمایى؟!.
آن روز که من آسمان و زمین را خلق مىکردم کجا بودى؟!.
آیا مىدانى امتداد اطراف آسمان و زمین آن ها تا کجاست؟!
آیا در اثر عبادت های تو، آسمان و زمین بر افراشته مانده است؟!.
آیا تو در آن روز که من ستارگان و مدار آن ها را می آفریدم کجا بودى؟!.
آیا تو کوه ها را بر افراشتهاى؟!.
آیا روز و شب را تو پدید آوردهاى؟!.
آیا تو موج هاى دریا را رام مىکنى؟!.
آیا بادها را تو به جنبش در مىآورى؟!.
آیا به حکم تو آب در روى زمین جریان مىیابد؟!.
و ….
حضرت ایّوب (ع) گفت: من هرگز چنین قدرتى ندارم. اى کاش زمین دهان مىگشود، مرا مىبلعید و من چیزى نمىگفتم که پروردگارم را ناخشنود سازم. خدایا من تو را و قدرت نامحدودت تو را مىشناسم. خدایا مىدانم که خیر خواه من هستى و تو یگانه مدبّر عالم وجودى. تکلّم یا سکوت من براى جلب رحمت توست. مرا ببخش. کلمهاى بود که بر زبانم لغزید. هرگز آن را تکرار نمىکنم. دستم را بر دهان خود می نهم. زبانم را می گزم. بر صورت خود خاک می پاشم. مرا بیامرز. از این که چیزى بر زبان راندم که مورد رضایت تو نبود توبه می کنم. هرگز آن را اعاده نمىکنم.
خداى متعال فرمود: اى ایّوب علم من در باره تو نفوذ دارد. رحمت من بر غضبم پیشى گرفته است. وقتى خطا کنى من تو را مىآمرزم. بدان که خانواده و اموالت را دو چندان به تو باز مىگردانم. تو را عافیت و سلامتی مىدهم تا عبرتى براى اهل مصیبت و حجّتى بر صابران باشى. … با پاى خود به زمین بکوب. هم اینک این چشمه ایى سرد و آشامیدنى است.*
* سوره ص، آیه 42. ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ