بنام خدا
واجبی که قضا ندارد!
همه اعمال نیک حتی جهاد، نسبت به این فریضه واجب، چونان حبابی است در برابر دریایی ژرف. این را مولا فرموده است در نهج البلاغه.
سیدالشهداء، که این روزها نام عزیزش، آذین هر تکیه و رونق بازار عاشقی است، جاودانهترین شهید راه امر به معروف و نهی از منکر است. در سپهر اندیشه شیعی، قیام عاشورا با دو اصل اصیل امر به معروف و نهی از منکر چنان به هم گره خورده که تصور یکی، دیگری را به صفحه ذهن میکشاند.
نامگذاری هفته نخست محرم به عنوان "هفته امر به معروف و نهی از منکر"، بهانه خجستهایست برای یادکرد دوباره فریضه واجبی که وجوبش، گویی از صفحه ذهنها و صحیفه دلها رفته است.
میگویند: یکی از ماموریتهای مستر همفر، جاسوس انگلیس در ممالک اسلامی( در قرن 18)، این بوده است که با القاء اندیشههای ناصواب، بر ارزشهای اصیل اسلامی، سایهای از تردید بیفکند. وی مثلا در باب امر به معروف و نهی از منکر - بنا بر اعترافش در کتاب "خاطرات مستر همفر" - تلاش میکرده با ترویج شعارها و باورهایی چون "موسی به دین خود، عیسی به دین خود" کاری کند که فریضه امر به معروف و نهی از منکر در بین توده مردم، رنگ یاخته به دست فراموشی سپرده شود. از دیده انصاف هم اگر بنگریم، امثال مستر همفر در ماموریتشان تا حدود زیادی رهین توفیق بودهاند.
عجبا! که حتی در حوزه اندیشه اهل فقاهت نیز جایگاه این اصل اسلامی دستخوش حذف و اضافاتی چند گردیده است. آثار فقیهان متقدم را اگر ببینید، مساله امر به معروف و نهی از منکر، بعد از ابواب فقهی طهارت، صوم، صلاه، حدود و دیات و قبل از بیع و معاملات، به عنوان کتابی مستقل و بابی جداگانه مطرح بوده اما از حدود دو سده و اندی پیش، این فرع مهم اسلامی، از ابواب مستقل فقهی حذف و به عنوان یکی از مسائل باب جهاد و ... طرح گردیده است.
با وجود ده ها آیه محکم قرآن و صدها حدیث متقن روایی در باب "امر به معروف و نهی از منکر"، این واجب الهی، اما هنوز در جامعه ما متروک و غریب است! فریضه ای که به فرمایش امیر اهل ایمان، همه اعمال نیک، حتی جهاد در راه خدا، نسبت بدان، چونان حباب یا کف آبی است در برابر اقیانوسی ژرف و کرانه ناپدید.(و ما اعمال البر کلها و الجهاد فی سبیل للَّه عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الا کنفثة فی بحر لجی)[نهج البلاغه/حکمت 374].
در اهمیت و جایگاه این دو رکن رکین اسلامی، دست کم دو آیه قرآن ما را بس که می فرماید:
یک. «وَ لْتَكن مِّنكمْ أمَّةٌ یَدْعونَ إِلیَ الخَیر وَ یَأْمرونَ بِالمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمنكَرِ وَ أوْلَئكَ هم الْمفْلِحونَ؛ باید از میان شما، جمعی دعوت به نیكی و امر به معروف و نهی از منكر كنند! و آنها همان رستگارانند» [آل عمران/104]
دو. «كنتمْ خَیرَ أمَّةٍ أخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمرونَ بِالْمَعْروفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمنكَرِ وَ تؤْمِنونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ ءَامَنَ أَهْل الْكِتَابِ لَكاَنَ خَیرْا لَّهم مِّنْهم الْمؤْمِنونَ وَ أَكْثرَهم الْفَاسِقونَ؛ شما بهترین امتی بودید كه به سود انسانها آفریده شده اند (چه اینٌكه) امر به معروف و نهی از منكر می كنید و به خدا ایمان دارید» [آل عمران/110]
این دو کریمه سرشار است از پیام های نکته آموز که در اینجا تنها به ذکر شش پیام بسنده می کنیم:
پیام های شش گانه رهاورد درنگ در این آیات
1. اگر تنها و تنها، آیه نخست ملاک نظر باشد، باید گفت اصل یادشده، وظیفه ای واجب برای دسته ای مخصوص است و نه همه مردم. به زبان دیگر، امر به معروف و نهی از منکر، واجبی کفایی است نه تکلیفی همگانی. چنین استفاده ای زمانی معقول است که واژه "من"در "منکم" را "بعضیه" بگیریم نه "بیانیه" . با این حال علامه طباطبایی با استدلال دیگری، معتقد است: «بحث و بگو مگو در اینكه كلمه" من" تبعیضى است و یا بیانیه، بحثى بى فایده است و به نتیجه اى منتهى نمىشود. براى اینكه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از منكر از امورى است كه اگر واجب باشد طبعا واجب كفایى خواهد بود. چون بعد از آنكه فرضا یكى از افراد اجتماع این امور را انجام داد، دیگر معنا ندارد كه بر سایر افراد اجتماع نیز واجب باشد كه همان كار را انجام دهند.».[ترجمه تفسیر المیزان، ج 3، ص578]
اما در نگاه کلان،اگر همه آیات مربوط به مساله را مورد مداقه قرار دهیم باید بگوییم: «ظهور بسیارى از آیات و روایات در عمومى و همگانى بودن امر به معروف است یعنى آن یك وظیفه همگانى است نظیر: المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر .. توبه/ 71 و مثل: كنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف ... آل عمران/ 110 و مثل: إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر عصر/ 3، این آیات چنان كه مى بینیم حاكى از وظیفه عمومى بودن امر به معروف و نهى از منكر است ولى آیه و لتكن منكم أمة یدعون إلى الخیر و یأمرون بالمعروف ... حاكى است كه این، وظیفه یك دسته مخصوص مى باشد.»[تفسیر احسن الحدیث، ج 2، ص: 157]
آیه دوم اما برعکس است یعنی می توان با استناد به مفاد آن، عمومیت اصل امر به معروف و نهی از منکر را استفاده می شود.
2. مسلمانان به عنوان بهترین" امتى" معرفى شده كه براى خدمت به جامعه انسانى بسیج گردیده است، و دلیل بهترین امت بودن آنها این ذكر شده كه" امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و ایمان بخدا دارند" و این خود مى رساند كه اصلاح جامعه بشرى بدون ایمان و دعوت بحق و مبارزه با فساد ممكن نیست، و ضمنا از آن استفاده مى شود كه این دو وظیفه بزرگ با وسعتى كه در اسلام دارد در آئینهاى پیشین نبوده است.
3. در کریمه دوم، امر به معروف و نهى از منكر بر ایمان بخدا مقدم داشته شده و این نشانه اهمیت و عظمت این دو فریضه بزرگ الهى است، به علاوه انجام این دو فریضه ضامن گسترش ایمان و اجراى همه قوانین فردى و اجتماعى مى باشد و ضامن اجرا عملا بر خود قانون مقدم است..[تفسیر نمونه،ج3، صص48 و49 ]
4. دعوت كننده ى به خیر ومعروف باید اسلام شناس، مردم شناس وشیوه شناس باشد. لذا بعضى از افراد این وظیفه را به عهده دارند، نه همه آنها. «و لتكن منكم أمة»
5. امر به معروف، بر نهى از منكر مقدم است. اگر راه معروف ها باز شود، زمینه براى منكر كم مى گردد. «یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر».[تفسیر نور، ج1، ص577 ]
6. مسلمانان تا زمانى امت ممتاز به شمار مى آیند كه دعوت به سوى نیكى ها و مبارزه با فساد را فراموش نكنند و آن روز كه این دو وظیفه را فراموش كنند، نه بهترین امت هستند و نه به سود جامعه ى بشرى خواهند بود.[تفسیر قرآن مهر،ج 3، ص219]
دو نکته و یک داستان
در ادامه توجه شما را به دو نکته و سپس یک داستان آموزنده جلب می کنم:
نکته اول: آیت الله مجتبی تهرانی در کتاب سلوک عاشورایی می فرماید: "گاهی فردی صغیره ای مرتکب می شود. فرد دیگری می بیند و تذکر نمی دهد، چون ترک واجب نهی از منکر کرده است، برایش کبیره نوشته می شود".
نکته دوم: نهی از منکر از جهتی مانند نماز جمعه است که اگر وقتش گذشت، دیگر قضا ندارد. یعنی وقتی کسی منکری را مرتکب گردید باید در دم با او برخورد ناهیانه صورت گیرد. بنابراین نمی توان و نباید گفت این فرد، فردا نیز این عمل منکر را پی بگیرد ما نیز همان فردا، بدو تذکر می دهیم! چرا که فردا تذکر خودش را دارد.
و اما داستان...
آورده اند که در ایّام مراسم حجّ جوانی وارد خانه خدا شد که صورتش سرخ بود، وقتی علّت را از او پرسیدند. گفت: علی بر صورتم سیلی زده است. خلیفه دوم آن جوان را به حضور خود طلبید و ماجرا را پرسید. جوان پاسخ داد: علی به صورتم سیلی زد ....
منتظر ماندند تا آنکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد خانه خدا شد، خلیفه پرسید:ای علی بن ابیطالب، آیا شما این جوان را سیلی زدید، که صورتش سرخ شد؟
حضرت فرمود: آری.
خلیفه پرسید: چرا؟
امام علی علیه السلام پاسخ داد:«رَأَیْته یَنْظر حرمَ الْمسْلِمینَ»،«او را دیدم که به نوامیس مسلمانان با چشم گناه آلود نگاه می کرد.»
وقتی خلیفه پاسخ حضرت را شنید، به آن جوان گفت:از پیش من دور شو.
فَقَدْ رَاکَ عَیْن اللَّهِ وَ ضَرَبَکَ یَد اللَّهِ،«همانا چشم خدا تو را دید و دست خدا تو را زد.»
حکایت یادشده، را علمایی همچون شهرستانی در ملل و نحل در باب غلوّ، طبری در ریاض النّضرة، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این حکایت را آورده اند.
منبع : شبکه تخصصی قرآن تبیان، شکوری