0

داستانی زیبا و عارفانه از سه دسته شدن آدمیان و رستگار شدن مومنان

 
forogh1351
forogh1351
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 462
محل سکونت : تهران

داستانی زیبا و عارفانه از سه دسته شدن آدمیان و رستگار شدن مومنان

 

 

تو رازي‌ و ما راز

 

 

 

پرده، اندكي‌ كنار رفت‌ و هزار راز روي‌ زمين‌ ريخت.

 

رازي‌ به‌ اسم‌ درخت، رازي‌ به‌ اسم‌ پرنده، رازي‌ به‌ اسم‌ انسان.رازي‌ به‌ اسم‌ هر چه‌ كه‌ مي‌داني.

 

و باز پرده‌ فرا آمد و فرو افتاد.و آدمي‌ اين‌ سوي‌ پرده‌ ماند با بهتي‌ عظيم‌ به‌ نام‌ زندگي، كه‌ هر سنگ‌ريزه‌اش‌ به‌ رازي‌ آغشته‌ بود و از هر لحظه‌اي‌ رازي‌ مي‌چكيد.

 

 

در اين‌ سوي‌ رازناك‌ پرده، آدميان‌ سه‌ دسته‌ شدند.

 

 

گروهي‌ گفتند: هرگز رازي‌ نبوده، هرگز رازي‌ نيست‌ و رازها را ناديده‌ انگاشتند و پشت‌ به‌ راز و زندگي‌ زيستند.

 

خدا نام‌ آنها را گمشدگان‌ گذاشت.

 

و گروهي‌ ديگر گفتند: رازي‌ هست، اما عقل‌ و توان‌ نيز هست. ما رازها را مي‌گشاييم؛ و مغرورانه‌ رفتند تا گره‌ راز و زندگي‌ را بگشايند.

 

خدا گفت: توفيق‌ با شما باد، به‌ پاس‌ تلاشتان‌ پاداش‌ خواهيد گرفت. اما بترسيد كه‌ درگشودن‌ همان‌ راز نخستين‌ وابمانيد.

 

و گروه‌ سوم‌ اما، سرمايه‌اي‌ جز حيرت‌ نداشتند و گفتند: در پس‌ هر راز، رازي‌ است‌ و در دل‌ هر راز، رازي.

 

جهان‌ راز است‌ و تو رازي‌ و ما راز. تو بگو كه‌ چه‌ بايد كرد و چگونه‌ بايد رفت.

 

خدا گفت: نام‌ شما را مؤ‌من‌ مي‌گذارم، خود، شما را راه‌ خواهم‌ برد. دستتان‌ را به‌ من‌ بدهيد.

 

آنها دستشان‌ را به‌ خدا دادند و خدا آنان‌ را از لابه‌لاي‌ رازها عبور داد و در هر عبور رازي‌ گشوده‌ شد.

 

و روزي‌ فرشته‌اي‌ در دفتر خود نوشت: زندگي‌ به‌ پايان‌ رسيد.

 

و نام‌ گروه‌ نخست‌ از دفتر آدميان‌ خط‌ خورد، گروه‌ دوم‌ در گشودن‌ راز اولين‌ واماند.

و تنها آنان‌ كه‌ دست‌ در دست‌ خدا دادند از هستي‌ رازناك‌ به‌ سلامت‌ گذشتند.
سه شنبه 31 شهریور 1388  8:31 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها