0

بعداز تو اهل کاروان گویند....

 
taha25
taha25
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 1411
محل سکونت : آذربایجان شرقی

بعداز تو اهل کاروان گویند....

ای علمدار کاروان پیروز حسین :

وقتی تو بودی اهل کاروان آسوده بودن ولی چون تو رفتی

خیمه ها را آتش زدن

اهل حرم را غارت کردند

اهل حرم را به اسارت بردند و..........

 

در این تاپیک دوستان حسینی عزیز با توجه به توضیحات طرح" شاه وفا ابوالفضل ":

فقط دل نوشته ها و تاپیکهای خود را از زبان کاروان بی سپاه امام "در قالب گفت و شنود بین اهل کاروان امام و زن و بچه های به اسارت گرفته شده با علمدار" ارسال نماید. 

 

"دسترسی سریع"برای حسینیان عزیزراسخونی:

۩۞۩ منتظر حضور گرم شما در هیت حسینی راسخون هستیم ۩۞۩

دوشنبه 20 مهر 1394  5:41 PM
تشکرات از این پست
salma57 nargesza
taha25
taha25
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 1411
محل سکونت : آذربایجان شرقی

تاپیک نمونه

کنار نهر علقمه گلایه گلمسوخ عمو(( به کنار نهر علقمه برای گلایه امد ه ایم عمو جان):

عمو جان تو رفتی و دشمن جرات کرد پشت سر ما اسبهای خود را بتازد

بر ما تازیانه بزند

ما را اسیر کند

عموجان دیگر اب نمی خواهیم بیا...........

دوشنبه 20 مهر 1394  5:48 PM
تشکرات از این پست
salma57 nargesza
namebaran
namebaran
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1392 
تعداد پست ها : 4155
محل سکونت : تهران

پاسخ به:بعداز تو اهل کاروان گویند....

ای نیزه دار ؛ آینه بر نیزه میبری؟

خواهی چگونه از وسط شهر بگذری

 

از کوچه های خلوت آنجا عبور کن

خوب است اندکی به ابالفضل بنگری

 

کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست

بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری

 

دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب

تو از یهودیان محل سنگ دل تری

 

دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت

حالا تو صاحب دو سه تا کیسه زری

 

با رقص نیزه پدرم قصد کرده ای

در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟

 

داری گل سری که عمویم خریده است

بی آبرو برای که سوغات میبری؟

 

حس میکنم به دختر خود قول داده ای

از کربلا براش دو خلخال میبری

چشم برندار ازم می پاشه زندگیم

پنج شنبه 23 مهر 1394  9:26 AM
تشکرات از این پست
taha25 salma57 nargesza
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:بعداز تو اهل کاروان گویند....

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را ، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
مجنونی امّا برادر مجنون تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا لیلای بی سر ندیدی
قاسم صرّافان

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 27 مهر 1394  9:26 AM
تشکرات از این پست
taha25 nargesza
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:بعداز تو اهل کاروان گویند....

زبان حال حضرت زینب با سیدالشهدا بعد از شهادت حضرت اباالفضل (علیهم السّلام)

ای برادر جان چرا تنها ز میدان آمدی؟!

من بمیرم از چه با چشمان گریان آمدی؟!

 

کودکان چشم انتظار و تشنه لب اندر حرم

بی برادر از چه رو در نزد طفلان آمدی؟!

 

خاک بر فرقم قد سروت چرا خم گشته­‌است؟!

محرم زینب چرا مبهوت و حیران آمدی؟!

 

پس علمدارت چه شد؟! سقّا و سالارت چه شد؟!

از کنار علقمه با چشم سوزان آمدی

 

خون دامانت یقین از فرق عبّاس من است؛

پس چرا او را نهادی در بیابان آمدی؟!

 

پیکر آغشته در خونش چرا ناورده‌­ای؟!

جان زینب را سپردی دست عدوان آمدی

 

ره پیاده، قد خمیده، دل پر از خون، ناامید

کور شم من! این چه حالستی ز میدان آمدی؟!

 

گفت: خواهر پشت من از داغ عبّاسم شکست؛

بی برادر گشتم و عمرم به پایان آمدی

 

دیگر از بهر اسیری زینبم آماده باش

از چه بیرون از حرم خواهر شتابان آمدی؟!

 

غم مخور «صالح» گناهت ار فزون است از شمار

چون به دربار حسین آن شاه خوبان آمدی

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 29 مهر 1394  7:21 PM
تشکرات از این پست
taha25 nargesza
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:بعداز تو اهل کاروان گویند....

زنان و کودکان در کاروان چشم امیدشان، دل گرمیشان به نگهبانان کاروان است. به علمدار نیرومند کاروان است. علمداری همچون حضرت عباس. چه کشیدند زنان و کودکان از داغ عباس. داغ شهادت او به یک طرف و بی محافظ و بی نگهبان شدن خودششان طرف دیگر. دلشان را می سوزاند و فقط می توانند آه بکشند و ناله کنند که ای عباس اگر بودی خیمه ها را غارت نمی کردند و بعد از آن آتش نمی زدند. به زنان و کودکان بی حرمتی نمی کردند. تازیانه ای بالا نمی رفت که بر تن آنان فرود آید. ای عباس اگر بودی سپاه علمدار داشت یعنی صاحب داشت هنوز حسین داشت.
عیاس هم چه کند برای آوردن آب برای کودکان بدون سلاح رفت ولی با شمشیر و تیر و نیزه مواجه شد. تا آخرین نفس مقاومت کرد تا جرعه ای آب بیاورد ولی نشد، نگذاشتند. خود آب ننوشید ولی نگذاشتند آب هم بیاورد.
شاید اگر برای آوردن آب نرفته بود. شاید اگر سلاح داشت ....... آن موقع هیچ کس رایای مقاومت با او را نداشت بعد از شهادت او سپاهیان فراری زیادی از دشمن برگشتند به خاطر آسودگی از نبودن او.

آه ای عباس اگر بودی شاید حسین زنده می ماند  .......... ولی تقدیر این بود که عباس دلیر و شجاع مطلومانه برای آوردن آب برود و برنگردد. علمدار سپاه سر وفاداریش شهید شود.

 

یک شنبه 22 آذر 1394  3:26 PM
تشکرات از این پست
taha25
دسترسی سریع به انجمن ها