0

ظهور سلیمان(ع)، فرمانروای خاک و باد

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

ظهور سلیمان(ع)، فرمانروای خاک و باد

همسر سلیمان(علی نبینا و آله و علیه السلام) در پوست خود نمی گنجید. شوهر مهربان و خوش سیما و خوش بویش، بالأخره پس از چندین سال، توانسته بود کاسبی کند و دو ماهی به خانه بیاورد. زن، همانطور که داشت پولک ماهی ها را جدا می‌کرد، روی انگشتان پایش قد کشید تا مهربانانه به سلیمان(ع) بنگرد که اکنون در محراب عبادتش غرق راز و نیاز بود. این لحظه های سلیمان(ع) زن را از خود بیخود می کرد و همیشه در همین مواقع بود که به خودش می گفت: «شوهر بی عیب و نقصی دارم.»

همین دو، سه روز پیش، این جمله را به سلیمان (ع) هم گفته بود. به او گفت: «عزیزم! الهی پدر و مادرم فدایت بشوند. تو خیلی خوش خو و خوش بویی. هیچ بدی و آلایشی نداری. کاش کسب و کاری از سر بگیری و خرج خودمان را از خانواده ی من جدا کنیم و هزینه هایمان را بر آنها تحمیل نکنیم.»(1)

سلیمان(ع) لبخندی تحویل همسرش داده بود و فقط گفته بود: «من کسب و کار نکرده ام و راهش را نمی دانم.»(2) و زنش فقط گفته بود: «خدا کمکت می کند.» و راهی بازارش کرده بود.
روز اوّل و دوم، سلیمان(ع) دست خالی به خانه بازگشت؛ امّا زن ناامید نشد. فقط با محبّت نگاهش کرده بود و گفته بود: «فردا هم برو. امروز نبود؛ فردا هست.»
روز سوم، سلیمان(ع) با دو ماهی به خانه بازگشته بود. زن از حرفهای سلیمان فهمید که به یک صیّاد کمک کرده و مزدش را گرفته است.(3)

زن با مرور خاطرات دو سه روز گذشته، آهی از سر شعف کشید و ماهی ها را که اکنون صاف و تمیز شده بودند، برای طبخ به مطبخ برد. به سلیمان(ع) گفته بود که حالا که راه کاسبی را یافته است، خوب است مادر زن و پدرزنش را دعوت کند.(4) هر لحظه ممکن بود مادر و پدرش برسند. صدای کوبه ی در، در خانه پیچید و همزمان با ورودِ «ماهی به دستِ» زن به اندرونی، سلیمان(ع) و پدر و مادرزنش هم وارد شدند و آنگاه همگی بر سر سفره نشستند.

زن، که سر از پا نمی شناخت، هر از چند گاهی نگاهی به سلیمان(ع) می انداخت و گل از گلش می شکفت. چقدر به او افتخار می کرد؛ با اینکه پدر و مادر او را ندیده بود، حدس می زد که زن و مرد بزرگی بودند که چنین فرزندی تربیت کرده اند.

زن در همین فکرها بود که سلیمان(ع) سکوت را شکست و با آن صدای دلنوازش از همسر و خانواده ی همسرش پرسید: «شما مرا می شناسید؟»(5)
از سؤال او، همه جا خوردند! خوب او سلیمان بود دیگر! زن نگاهی به مادرش کرد و مادرش گفت: «ما همین قدر می دانیم که هرگز از تو بدی ندیده ایم.»(6)
سلیمان(ع) انگشتری از جیبش بیرون آورد و در دست کرد. زن، دستش را وحشتزده بر گوشش گرفت؛ چرا که همزمان با این کار سلیمان(ع)، بادها به هیاهو درآمدند و پرندگان، همه شروع به نغمه سرایی کردند.(7) زن، نشانه ها را می شناخت. نشانه های نبیّ وعده داده شده توسط داوود نبی(ع) را. اکنون تازه می فهمید: شوهرش، نبیّ بود. سلیمان نبیّ(ع) وارث داوود نبیّ(ع).

پایان غیبت سلیمان نبیّ(ع)
حضرت سلیمان نبی(ع)، پس از رحلت حضرت داوود(ع) به امر خداوند امر خلافت خود را پوشیده نگه داشتند. آنقدر که حتّی زنشان هم ایشان را نمی شناخت. در هنگامه ی ظهور حضرت سلیمان(ع)، با استناد به روایات، انگشتر معروف حضرت سلیمان(ع) که با آنها بادها، اجنّه و حیوانات را به خدمت در می آوردند، از طریق ماهیانی که به عنوان مزدشان از صیّاد گرفته بودند، به دستشان رسید. این انگشتر در دل ماهی ها بود و رسیدن آن به دست حضرت سلیمان(ع) نشانه ی پایان غیبت ایشان و آغاز ظهورشان محسوب می شد. بدین ترتیب، با دریافت انگشتر، این پیامبر الهی(ع) مأمور شد که به غیبت خویش پایان دهد و مُلک و پادشاهی به ارث رسیده از پدرش را به دست گیرد.

پس از ماجرایی که خواندید، حضرت سلیمان(ع)، با همسر و خانواده ی همسرشان به سرزمین اصطخر رفتند و در آنجا پادشاهی خود را آغاز کردند.(8)
در روایات آمده است که  نقش انگشتری حضرت سلیمان(ع) این بود: «منزّه است خدایی که جنّ را با اسماء خود لگام زده است (یعنی تحت کنترل درآورده).»(9) و در روایت دیگری آمده است که در ادامه، این اسامی الهی در انگشتر درج شده بود: «محمّد و علی (علیهما السلام)»(10)

حضرت سلیمان(ع) پس از این، در قلمرو پادشاهی خودشان در مناطق فارس و اصطخر (نزدیک اهواز)(11) حوادث خارق العاده ای را رقم زدند و مُلکشان نمونه ی کوچک شده ای از ملک عظیم خداوندی در زمان ظهور کبرای امام عصر(عج الله تعالی فرجه) بود.

 

 



پی نوشت:
1. برگرفته از روایتی بلند از نبیّ اکرم(صلوات الله علیه و آله)؛ ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين، ترجمه پهلوان، ايران، قم، چاپ اول، 1380 ، ج‏1، صص 310- 312.
2. همان.
3. همان.
4. همان.
5. همان.
6. همان.
7. همان.
8. همان.
9. ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، ترجمه جعفرى، قم، چاپ اوّل، 1382، ج‏1، ص: 489.
10. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار) - تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363ش. ج‏5، ص27.
11. ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، ترجمه فهرى - تهران، چاپ: اول، بى تا. ج‏1، ص273.
* روایات با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5 جمع آوری گردیده است.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

یک شنبه 19 مهر 1394  11:48 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها