از ماجراهاى تلخ صدر اسلام، ماجرايى است كه در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اتفاق افتاد. در آن روز كه پيامبر در بستر بيمارى بود و چند روز بعدش رحلت كرد، به حاضران فرمود: «براى من قلم و دواتى حاضر كنيد، تا براى شما نامه اى بنويسيم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد».
در برابر اين خواسته رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عمر گفت: إنّ النبي(صلى الله عليه وآله) غلبه الوجع وعندنا كتاب الله حسبنا ؛ بيمارى بر پيامبر چيره شد (و نمى داند چه مى گويد) و كتاب الهى كه ما را كافى است، نزد ماست».
در محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شروع به نزاع كردند؛ عده اى گفتند بگذاريد پيامبر نامه اش را بنويسد و بعضى سخن وى را تكرار كردند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به آنها فرمان داد كه برخيزند و بروند و او را تنها بگذارند.
تصور نكنيد اين داستان خيالى و يا خبر واحد است بلكه با تعبيرات گوناگون در صحاح و مسانيد اهل سنت به طور مكرّر نقل شده است و فقط بخارى در شش جا (گاه با تصريح به اسم عمر و گاه به صورت صيغه جمع) و مسلم نيز در سه جا از كتاب خود آن را آورده است.(صحيح بخارى، كتاب العلم، باب 39 (باب كتابة العلم)، ح 4 ; كتاب الجهاد والسيّر، باب 175، ح 1; كتاب الجزية، باب 6، ح 3; كتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4 ; همان باب، ح 5 ; كتاب المرضى، باب 17 (باب قول المريض قوموا عنّى)، ح 1; صحيح مسلم; كتاب الوصية، باب 6، ح 6 ; همان باب، ح 7 ; همان باب، ح 8.)
شما خواننده عزيز چگونه مى توانيد اين خبر موثّق و معروف را تحمّل كنيد و چه تفسيرى مى توان براى آن پيدا كرد، قضاوت را به وجدان هاى بيدار واگذار مى كنيم. (مشروح اين ماجرا را در اینجا مطالعه بفرمائید).
حمله به ابوهريره و اعتراض به رسول خدا (صلى الله عليه وآله)
در روايتى كه مسلم در صحيح خود نقل مى كند، آمده است: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به ابوهريره فرمود: برو و هر كس را ديدى كه گواهى به يگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده.
ابوهريره مى گويد: من رفتم و نخستين كسى را كه ملاقات كردم، عمر بود. سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى او بازگو كردم. ناگهان وى به من حمله ور شد و چنان بر سينه من كوبيد كه با نشيمن گاه به زمين افتادم (فضرب عمر بيده بين ثديى فخررت لإستى) ؛ سپس به من گفت: برگرد.
من گريان به محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) برگشتم و او نيز از پى من آمد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: چه شده است؟ من ماجرا را گفتم. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عمر اعتراض كرد كه چرا چنين كردى؟ او (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت: «فلاتفعل فانّي أخشى أن يتّكل النّاس عليها...؛ چنين دستورى را صادر مكن ! زيرا مى ترسم مردم بر همين مطلب تكيه كنند و عمل را رها نمايند» ولى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر گفته خود اصرار ورزيد. (صحيح مسلم، ج 1، ص 44-45 (باب من لقى الله بالايمان و هو غير شاك))
ملاحظه مى كنيد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) براى تشويق مردم به توحيد، اين بشارت را به آنها داد و البته ايمانى كه با باور و يقين باشد، عمل را نيز به همراه خواهد داشت. امّا عمر در برابر سخن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ايستادگى مى كند، ابوهريره را كتك مى زند و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به سبب چنين فرمانى اعتراض مى نمايد.
مصیبت پنجشنبه, اهانت عمر به پیامبر(ص), قلم و دوات, حسبنا کتاب الله, مرض النبی