0

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان

 
masomezare4
masomezare4
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 3091
محل سکونت : یزد

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان

 

 
فریدون مشیری در سی ام شهریور ماه 1305 خورشیدی یعنی تقریبا همان زمانی که رضا شاه پهلوی تاج سلطنت ایران را بر سر گذاشته بود در خیابان عین الدوله تهران و در خانه ای که بوی میهن پرستی و دوستداری شعر و ادب از آن به مشام می رسید به دنیا آمد.
 


نام: فریدون مشیری

زادروز: ۳۰ شهریور ۱۳۰۵ - تهران

پدر و مادر: ابراهیم مشیری افشار

مرگ: ۳ آبان ۱۳۷۹ (۷۴ سال) - تهران

ملیت: ایران

محل زندگی: تهران، مشهد

زمینهٔ کاری: شعر فارسی

جایگاه خاکسپاری: قطعه هنرمندان بهشت زهرا

پیشه: شاعر، روزنامه‌نگار

همسر(ها): اقبال اخوان (۱۳۷۹-۱۳۳۳)

فرزندان: بهار، بابک

 

فریدون مشیری


فریدون مشیری در سی ام شهریور ماه 1305 خورشیدی یعنی تقریبا همان زمانی که رضا شاه پهلوی تاج سلطنت ایران را بر سر گذاشته بود در خیابان عین الدوله تهران و در خانه ای که بوی میهن پرستی و دوستداری شعر و ادب از آن به مشام می رسید به دنیا آمد. جد پدری پدر فریدون از سرداران و اسپهبدان نادر شاه افشار بوده است و در زمان سلطنت نادر ماموریتی اداری به همدان پیدا کرد و پس از پایان ماموریتش در همان شهر ساکن شد . پدربزرگ مادری او نیز میرزا جوادخان مؤتمن‌الممالک از شاعران روزگار ناصری بوده است . پدر فریدون ، ابراهیم مشیری افشار در سال 1275 در همدان پا به عرصه ی حیات گذاشت . فریدون مشیری در جوانی به تهران آمد و در سال 1299 در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شد و ازدواج کرد .

فریدون مشیری با حکایات سعدی غزلیات حافظ و حماسه فردوسی بزرگ شد . زمانش فرارسید که به دبستان برود . سال 1311 بود . پدرش او را در دبستان ادب که پشت مسجد سپه سالار قرار داشت ثبت نام کرد که با سیاوش کسرایی شاعر نام آشنا هم کلاس بود . دو سال بعد به علت ماموریت کاری خانواده مشیری رهسپار مشهد شد . فریدون مشیری سال 1313 در دبستان همت تحصیلاتش را ادامه داد . در مدت هفت سالی که در مشهد بودند فریدون دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت سپس وارد دبیرستان شاهرضا شد . سال اول دبیرستان را در مشهد سپری کرد . در سال 1320 به خاطر حمله ی متفقین و آشفتگی اوضاع به تهران بازگشتند و فریدون را که هنوز سال اول را به پایان نرسانده بود در دبیرستان ادیب ثبت نام کردند و در سال دوم به مدرسه ی دارالفنون رفت.

 به گفتهٔ خودش : « در سال 1320 که ایران دچار آشفتگی‌ هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم . دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم . با این که در همه دوران کودکی ... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی ... در سن 18 سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار 33 سال ادامه یافت . »

فریدون مشیری در سن هجده سالگی همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان به استخدام در اداره ی پست و تلگراف درآمد و در همین زمان بودکه شعر فردای ما از فریدون مشیری در روزنامه ایران ما به چاپ رسید . سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل شد . روزها به کار می پرداخت و شب ها به تحصیل ادامه می داد . كار اداری از یك سو و كارهای مطبوعاتی از سوی دیگر ، در ادامه تحصیلش مشكلاتی ایجاد می‌كرد .

مشیری اما كار در مطبوعات را رها نكرد . از سال 1332 تا 1351 مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود . این صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد ، به تمام زمینه‌های ادبی و فرهنگی از جمله نقد كتاب ، فیلم ، تئاتر ، نقاشی و شعر می ‌پرداخت . بسیاری از شاعران مشهور معاصر ، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند . مشیری در سال‌های پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را بر عهده داشت .
    

فریدون مشیری



فریدون مشیری در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 از خدمت دولتی بازنشسته شد . در سال 1376 فریدون مشیری به دعوت دوستدارانش سفری به اروپا و ایالات متحده آمریکا کرد و هر جا که پا می گذاشت مورد استقبال ایرانیان مقیم خارج قرارمی گرفت . فریدون مشیری با وجود ضعف جسمانی و این که تحت نظر پزشک بود در شب های شعری که برای او ترتیب داده می شد شرکت می کرد و بدون احساس خستگی دو ساعت و گاه بیشتر برای علاقه مندانش شعر می خواند و فقط در ایالات متحده در 24 شهر برنامه اجرا کرد .

زنده یاد مشیری درآمد آخرین شب شعرش را در آمریکا به سازمان کمک به معلولین کهریزک اختصاص داد و با وجود کسالت در این جلسه که در شب یازدهم ژانویه 1998 در لوس آنجلس برگزار شد حضور یافت . درآمد آن شب در حدود 12000 دلار بود که نیمی از آن از فروش اشعاری که زنده یاد مشیری به خط خود می نوشت و به علاقه مندانش هدیه می داد . فریدون مشیری در شب های دیگر چنین کاری نکرد و تنها برای کمک به بیماران و دردمندان حاضر شد که خط و شعر خود را بفروشد .جالب است بدانید که آن شب یکی از اشعار فریدون را خانمی به مبلغ 1000 دلار خریده بود و اشعار دیگر هم به تفاوت از 250 تا 500 دلار خریداری شد . فریدون مشیری همچنین در سال 1378 طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد .  

فریدون مشیری سال ‌ها از بیماری رنج می‌برد و در بامداد روز جمعه 3 آبان ماه 1379 خورشیدی در سن 74 سالگی در تهران درگذشت . مزار ایشان در بهشت زهرا ، قطعه ی 88 ( قطعه ی هنرمندان ) ، ردیف 164 ، شماره ی 9 است .
 
آغاز شاعری فریدون مشیری

فریدون مشیری سرودن شعر را از پانزده سالگی آغاز کرد . پدر و مادرش هر دو اهل کتاب و مطالعه بودند و مادرش گاهی شعر هم می گفت . قالب اشعارش در آن زمان غزل بود . غزل هایی عاشقانه و به قول خودش از آن  اشعار ، دیوانکی درست کرده بود . به ابیاتی از غزلی که که در شانزده سالگی گفته بود توجه کنید :

بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ماست

گواه ما پر خونین و دیده تر ماست

دلی که رام محبت نمی شود دل تست

سری که در ره مهر و وفا رود سر ماست

به پادشاهی عالم نظر نیندازیم

گدای درگه عشقیم و عشق افسر ماست

فریدون مشیری



انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور 1320 بوده است . از اواخر دهه بیست شمسی رفته رفته اشعار فریدون مشیری در کنار شعرای بنام آن روز ایران در روزنامه ها به چاپ می رسید . پیشینه ی دوستی فریدون مشیری با شعرایی چون استاد محمد حسین شهریار ، نادر نادر پور و هوشنگ ابتهاج نیز به همین سال ها بازمی گردد . در سال 1332 مسئول صفحه ادبی مجله روشنفکر شد . در همین زمان بود که اشعارش در مجله ی سخن هم به چاپ می رسید . فریدون بعدها تایید و تشویق دکتر خانلری ، مدیر مجله ی سخن و دکتر رحیم مصطفوی مدیر ، مجله ی روشنفکر از عوامل موثر پیشرفت و موفقیت خود در کار شعر و ادبیات عنوان کرد . فریدون مشیری در 1334 نخستین دفتر شعرش را با نام تشنه طوفان در 28 سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی منتشر کرد که نیمی از آن اشعار کلاسیک و نیم دیگر شعر نو بود . اما شاید بتوان گفت که تفاوت عمده ی شعر نوی فریدون با دیگران در آن بود که قابل فهم برای همه بود .

خود او دربارهٔ این مجموعه می گوید : « چهارپاره‌هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت ، و هم وزن داشت ، هم قافیه و هم معنا ، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور ، هوشنگ ابتهاج ( سایه ) سیاوش کسرایی ، مهدی اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر می‌گفتند و همه شاعران نامدار شدند ، زیرا به شعر گذشته بی‌اعتنا نبودند . اخوان ثالث ، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم ، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم ، در مورد آن ها بحث می‌کردیم و بر آن تکیه می‌کردیم . » معروفترین اثر فریدون مشیری شعر « کوچه » نام دارد که در اردیبهشت 1339 در مجله « روشنفکر » چاپ شد . این شعر از زیباترین و عاشقانه ترین شعرهای نو زبان فارسی است . با توجه به علاقه ای که فریدون مشیری به عرفان و تصوف ایرانی داشت ، مجموعه ای از 100 ماجرا منسوب به شیخ ابو سعید ابوالخیر را با عنوان « یکسو نگریستن و یکسان نگریستن » و با مقدمه ای به قلم دکتر جواد نوربخش در اوایل دهه 1340 منتشر کرد .

فریدون مشیری در 1335 دومین دفتر شعرش را با عنوان گناه دریا منتشر کرد ک بازتاب زیادی در میان مردم داشت . اما این ایام دیری نپایید . عبدالحمید آیتی نویسنده و نظریه پرداز انتقاد تندی از اشعار و سبک فریدون مشیری کرد که شاعر احساساتی را سخت دل آزرده ساخت و موجب شد که تا پنج سال هیچ اثری چاپ نکند . پس از پنج سال در 1340 فریدون مشیری سومین دفتر شعرش را تحت عنوان ابر به چاپ رسانید . شعر کوچه فریدون در این زمان شهرت باور نکردنی یافت و به زودی بر سر زبان ها افتاد . این دفتر به چاپ های بعدی نیز رسید و این شعر موجب شد که عنوان اثر به ابر و کوچه تغییر پیدا کند .

پس از هفت سال که از چاپ موفقیت آمیز ابر و کوچه می گذشت مشیری در سال 1347 دفتر بهار را باور کن را به چاپ رساند و بعد کتاب های مروارید مهر در سال 1355 و از خاموشی را در سال 1357 را به چاپ رساند . فریدون مشیری در سال های دهه پنجاه به عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو در آمده بود و سرگرم کار در این در این حوزه بود . استاد مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و به همین دلیل عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفته بود . مشیری از سال 1350 تا 1357 در کنار افرادی چون هوشنگ ابتهاج ، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی و غنی ساختن برنامه ی گل های تازه رادیو ایران آن سال ها داشت .

فریدون مشیری در سال های بعد ازانقلاب اسلامی و به دلیل بازنشستگی و فراغت از مشاغل اداری و دولتی بیشتر به شعر و ادبیات پرداخت و توانست اثراتی بدیع و جاودان خلق کند . در ده سال آخر عمرش آن قدر پر کار شده بود که از مجموع دوازده دفتر چاپ شده از وی شش دفتر مربوط به ده سال آخر عمر پر بارش است که از آن جمله : از دیار آشتی 1371 آه باران 1371 با پنج سخن سرا 1372 لحظه ها و احساس 1376 آواز آن پرنده غمگین 1377 و تا صبح تابناک اهورایی 1379 است .

فریدون مشیری


 
آشنایی فریدون مشیری با موسیقی

آشنایی و علاقه به موسیقی در مشیری را باید در سال ها قبل پیگیری کرد . سال های نوجوانی اش . فضل الله بایگان دایی فریدون بازیگر تئاتر بود و منزلش در خیابان لاله زار قرار داشت . درآن سال هایی که از مشهد به تهران می آمدند هر شب موسیقی گوش می کردند . مهرتاش موسس جامعه باربد و زنده یاد ابوالحسن صبا از دوستان فضل الله بایگان بودند و شب ها به نواختن سه تار یا ویولن می پرداختند و فریدون که در آن زمان 15 - 14 سال بیشتر نداشت با دقت به این موسیقی گوش می داد . فریدون مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سال های 1350 تا 123 عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت ، و در کنار هوشنگ ابتهاج ، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی ، و غنی ساختن برنامه گل های تازه در رادیو ایران در آن سال ها داشت .

علاقه به موسیقی در مشیری به گونه ‌ای بوده است که هر بار سازی نواخته می شده مایه آن را می‌گفته ، مایه‌شناسی‌ اش را می‌دانسته ، بلکه می‌گفته از چه ردیفی است و چه گوشه‌ای ، و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجسته‌ترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه با دقت تخصصی ویژهای بوده است
 
سبک شعری فریدون مشیری

فریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال های اول دانشگاه ، دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد . آشنایی با قالب های شعرنو ، او را از ادامه ی شیوه ی کهن بازداشت ، اما راهی میانه را برگزید . فریدون مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست . کلام مشیری ، منزه و محترم است . فریدون مشیری شاعری است ادیب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ کرد . اندیشه هایش انسان دوستانه و نجیب است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود جست .

فریدون مشیری ، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد ، نه مجذوب نوپردازان افراطی . راهی را که او برگزید ، همان حالت نمایان بنیان گذاران شعر نوین ایران بود . به این معنا که ، او شکستن قالب های عروضی ، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت ، اشیاء ، اشخاص و آمیختن آن ها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود ، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود . فریدون مشیری در دوران شاعری خود ، در هیچ عصری متوقف نشده ، شعرش بازتابی است از همه ی مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره ، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی و بیانگر همه ی احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمت گزار انسانیت است .

دکتر عبدالحسین زرین کوب ، درباره ی فریدون مشیری گفته است :  « با چنین زبان ساده ، روشن و درخشانی است که فریدون واژه به واژه با ما حرف می زند ، حرف هایی که مال خود اوست ، نه ابهام گرایی رندانه . شعر او سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه ی خاص ، مکتب خاص و دیدگاه خاص ، خود را از اهل عصر جدا سازد . او بی ریا عشق را می ستاید ، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد . »

گفته های فریدون مشیری

یادداشتی در باره ی شعر نو
 
سر و صدایی كه این روزها در اطراف شعر فارسی برخاسته است بزرگترین دلیل اهمیت موضوع است . مردم این مملكت نمی‌ توانند به سرنوشت شعر پارسی بی‌ علاقه باشند و به همین دلیل حق دارند بیش از این ها در اطراف آن گفتگو كنند ، هنگامی كه به تاریخ گذشته این سرزمین نظر می‌افكنیم با وجود پادشاهان كشورگشا و سرداران لشكر شكن ، چهره ‌های درخشان و تابناك شعرای بزرگ است كه بر پیشانی اعصار و قرون می ‌درخشد و گوشه‌ های تاریك روزگاران كهن را روشن می‌ كند . وجود این ستاره ‌های درخشان است كه این ملت از دیر زمان شعر را دوست می ‌دارد و به شعر عشق می‌ ورزد و گاهی این عشق ورزی به آن جا می‌رسد كه معشوق تا اعماق روح عاشق نفوذ می‌كند و جزیی از وجود او می‌شود . در این عصر ، موافق احتیاجات زمان ، شعر پارسی نیازمند تحول بود و این تحول را شعرای هنرمند در كمال مهارت انجام دادند و شعر وارد مرحله نوینی شد و دارای افق وسیع ‌تری ، آن چنان كه باید ، گردید .

این كار ، كار آسانی نبود . ایرانی پس از آن كه برق به بازار آمد چراغ نفتی را فراموش كرد ، رادیو را زود پذیرفت و از آن استقبال كرد ، اگر چند روز دیگر دستگاهی به جای رادیو اختراع شود ، می‌تواند رادیو را فراموش كند . ولی شعر را نمی‌توان ناگهان از او گرفت و لاطائلاتی بی سر و ته به نام شعر تحویلش داد و او را وادار كرد همچنان كه غزل های شیرین سعدی و حافظ را دوست می ‌داشته آن ها را هم دوست بدارد . باید تحولی را كه در شعر ایجاد شده است تا مدتی با ملایمت و مهربانی حفظ كرد ، و جلو رفت . به نظر اینجانب فعلاً تجاوز از حدود معینی ، دشمنی با شعر و مبارزه با این تحول است . تجدید نظر در قالب‌ ها و اختراع قالب ‌های جدید با همه ضرورتی كه دارد در درجه دوم اهمیت است . آنچه فعلاً باید مورد توجه هنرمندان و شعرا قرار گیرد موضوع روح شعر و به اصطلاح مضمون تازه است  .

شراب خوب را چه در جام عقیق ، چه در لیوان بلور و چه در فنجان طلا حتی اگر در كف دست بریزیم و بنوشیم مستی می‌دهد . شعر خوب حكم همین شراب را دارد . در هر قالبی كه بیان شود در روح تاثیر می‌كند . ولی اگر آب را در جام عقیق یا هر ظرف دیگری به نام شراب و به امید مست شدن بنوشیم ، خودمان را فریب داده‌ایم.

فریدون مشیری



فن شعر نیمایی

در مورد قالب های نیمایی ببینید نیما چه كرد . نیما آمد گفت به جای تساوی مصرع ‌ها كه شصت هزار بیت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد ، اگر ایجاب كند و فضای شعر عوض شود یعنی همه‌ اش حماسه رزم نباشد دیگر لازم نیست فعولن فعولن فعولن باشد . نیما چند تا حرف داشت كه من هنوز معتقدم بسیاری از كسانی كه از نیما حرف می‌زنند به این حرف ها توجهی نداشته‌اند ، یا نفهمیده‌اند یا ساده گذشته‌اند . فكر كرده‌اند نیما گفته آقاجان شعر نو یعنی این جا كه نشد كوتاهش كن ، آن جا كه نشد این خط را درازش كن در حالی كه در صحبت‌ هایی كه ما با نیما داشتیم خودش راجع به پایان بندی مصرع‌ها خیلی حرف داشت یعنی می ‌گفت اگر من می‌گویم « می‌تراود مهتاب » « می‌درخشد شب تاب » این دو مصرع به این دو حالت در زیر هم قشنگ است . بعد می ‌آیم سر سطر و می‌ گویم :

« نیست یكدم شكند خواب به چشم كس و لیك

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می‌شكند »

این قالب را نیما عرضه داشت و این جایی را هم كه شكسته ، ركن عروضی را شكسته یعنی فعلاتن فعلات . و دیگر به همین بسنده كرده چون اگر این را بخواهند ادامه بدهند می‌شود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات . یا در جایی می‌شود بازهم بیشتر بشود ولی در فرهنگ شعری ما از چهار بار بیشتر نگفته‌اند . مثلاً چهار بار گفته‌ اند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن . می‌شود شش تا دیگر هم به آن اضافه كرد . « ای ساربان آهسته ران ، كارام جانم می رود » و امثال این زیاد است  .

نیما آمد گفت ركن عروضی را تا آن جا كه حرفمان بسنده است كافی است حتی بعضی جاها را هم حضوری شاهد می ‌آورد . مثلاً در شاهنامه گفته شده كه:

نشستند و گفتند و برخاستند        پی مصلحت مجلس آراستند

نیما می‌گوید اگر مصرع دوم نباشد هیچ لطمه ‌ای به شعر نمی‌خورد . « پی مصلحت مجلس آراستند » همین . شاید هم راست می‌گفت ولی فردوسی نمی‌ توانست آن جا را لنگ بگذارد . فردوسی ناچار بود این را بگوید  .    

حالا برگردیم به صحبتی كه داریم . نیما یك قالب تازه پیشنهاد كرد . یك نگاه تازه به دور و برمان . یك نگاه تازه به همه چیز ، به زندگی « قوقولی قوقو خروس می‌خواند » هیچ وقت همچین كلامی در شعر قدیم ما می‌بینید ؟ نه حافظ ، نه سعدی ، نه فردوسی و این گونه كلمات در شعر قدیم معدودند . ولی نیما یك حرفش این بود كه نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگی ، رویدادها می‌تواند بیان تازه‌ای در شعر نو ایجاد كند  .
شعری دارد به نام « كار شب پا » این شعر واقعاً شنیدنی است . یك بابایی شب در مزرعه باید بیدار بنشیند كه گرازی چیزی نیاید و پشه دارد پدر این را در می ‌آورد و این با چه وصفی می‌گوید كه آقا پشه دارد مرا می‌خورد ، چیزی است كه هیچ وقت این حالت‌ها را ، این احساس‌ ها رادر شعر نمی‌گفتند و نیما از نظر مضامین نیز این كار را كرد ، نیما می‌ خواست این نگاه را به ما یاد بدهد . و به عبارتی زندگی را در شعر آورد . شهر را مردمی كرد با تمام اجزایش . نگاهی به زندگی و بیان آن احساس ، آن دریافت در قالبی كه خودش پیشنهاد می‌ كرد كوتاه و بلند . دیگران آمدند چه كردند ؟

نیما جز وزن عروضی شعر فارسی چیزی نمی ‌گفت و در كتاب هزار صفحه ‌ایش كه آقای طاهباز چاپ كرده شما شعر پیدا نمی‌ كنید كه بیرون از اوزان عروضی باشد یعنی همان وزنی است كه فردوسی و سعدی و حافظ و دیگران هم گفته ‌اند منتها آن ها به شكل خودشان گفته‌اند و ایشان به شكل آزاد گفته . با شكستن عروضی ، احساس درست ، زیبا ، این گونه بود نیما . بنابراین می‌ شود گفت قالب نیمایی یعنی قالبی كه مصرع‌ هایش كوتاه و بلند است یعنی حساب شده است و بدانیم كه این كلمه كجا باید تمام شود .

همچنین گفتم كلماتی هم كه رسم نبوده در شعر قدیم وارد شود می ‌توانند آزادانه وارد شعر بشوند منتها البته هنر شاعر این است كه این كلمه شعر را سست نكند و به اصطلاح شعر لق نشود . ( و در جایی اضافه می‌كند ) من به چند چیز پایبندم . یكی وزن . من شعر بدون وزن یا غیر موزون را شعر نمی‌دانم ، كه نثر بسیار زیبایی می‌دانم . سر این هم جنگ و بحثی ندارم . این را بارها گفتم این سه سطر را ، یك جوانی سال ها پیش برای من فرستاد در مجله روشنفكر چاپش كردم . نمی‌ دانم شما اسمش را شنیده ‌اید ‌، علی اشعری می گوید:

ستاره ای از دور

مرا به وسعت پرواز خویش می‌ خواند

ستاره پنجره را بسته نمی ‌داند

خودم در شعری به نام چكاوك گفته ‌ام  :    

می‌توان كاسه آن تار شكست

می‌توان رشته این چنگ گسست

می‌توان فرمان داد : هان ای طبل گران زین پس خاموش بمان

به چكاوك اما

نتوان گفت مخوان

این را من سعی كردم و باز از شما عذر می خواهم كه یكی از حرف ‌های نیما را نزدم و آن این است كه نیما می ‌گفت شعر را باید به طبیعت زبان ، به طبیعت زبان صحبت نزدیك كنیم . از نیروی موسیقی زیاد كمك نگیریم یعنی  :

نسیم خلد می‌ وزد مگر ز جویبارها         كه بوی مشك می ‌دهد هوای مرغزارها

نیما می ‌گفت هر چه شعر به طبیعت كلام گفتاری نزدیك تر باشد شعر است . و وقتی من می‌گویم « می‌توان كاسه این تار شكست » این وزن هم دارد . همین با تمام كسانی كه شعر بی وزن می‌گویند این اختلاف سلیقه را دارم كه راه زیادی نیست كه شما این وزن را بپذیرید . احتمال دارد یك مقدار به نظرتان سخت بیاید ، این طور نیست . از ساده شروع كنید ، هم لذت بخش ‌تر است و هم در ذهن همه می ‌ماند و مردم به خاطر وزنش آن را به یاد می ‌آورند .

فریدون مشیری



كدام اثر در این ده سال هم‌تراز كارهای گذشته بوده است

شاهرخ عزیز ، از من هم خواسته‌ای درباره ی شعر دهه شصت تا هفتاد چیزی بنویسم . هر چه سكوت كردم و به اصطلاح طفره رفتم بر اصرار افزودی ، با این كه خوب می ‌دانی در مجله ‌ای كه برای پربار شدن آن زحمت بسیاری می‌‌ كشی جا برای نوشتن حقایق تلخ كم است .

به هر حال من كه شاهد جوانه زدن ، شكفتن ، بالیدن شعر در این چهل یا چهل و پنج سال اخیر بوده‌ام نه تنها به وضع شعر در این ده سال - البته آن چه چاپ می‌شود - كه به سال های كمی پیشتر از آن هم فكر می ‌كنم . روزگاری بود كه وقتی روزنامه یا مجله ‌ای می‌ خریدی در صفحات ادبی آن مثلاً « اجاق سرد » نیما یا « دو مرغ بهشتی » شهریار یا « باز باران با ترانه » دكتر مجدالدین میرفخرایی گلچین گیلانی یا « رزم آوران سنگر خونین » لاهوتی یا « بت پرست » خانلری یا « مریم » فریدون توللی یا «نگاه » رعدی آذرخشی یا « جستجوی » حبیب یغمایی یا « بازو » از دكتر محمد علی اسلامی ندوشن یا « خاكستر » دكتر علی آبادی یا « شهر سنگستان » اخوان یا « شعری كه زندگیست » از شاملو یا « فالگیر » نادرپور یا « درخت فروردین » سیمین بهبهانی یا « گلایه » محمد زهری یا « پژواك » شرف الدین خراسانی یا « مرگ عقاب  » منوچهر شیبانی یا « دیراست گالیا » از ه.ا. سایه یا « رقص ایرانی » از سیاوش كسرایی یا « آغوش » فرخ تمیمی یا « هراس » حسن هنرمندی و به تدریج چند سال بعد « وهم سبز » فروغ یا « صدای پای آب » سپهری یا « بخوان بنام گل سرخ » دكتر شفیعی كدكنی یا « اسب سفید وحشی » منوچهر آتشی یا « غریق خاطر خویش » از منوچهر نیستانی یا « عطر تازه یاس » از خائفی یا « اسماعیل » از دكتر رضا براهنی یا « سندباد غایب » از سپانلو یا « دریایی‌ها » یدالله رویایی یا « سرو كاشمر » علیرضا صدفی یا « باغ » نوذر پرنگ یا « صدای نورانی » ولی‌الله درودیان یا « سحوری » نعمت میرزازاده یا « باغ لاله » محمد علی بهمنی یا « كودك این قرن » صفارزاده یا « با من طلوع كن ».

آزاد و باز همچنین به تدریج چند سال بعد آثار دلپذیری از تورج رهنما ، حسین منزوی یدالله مفتون ، آذر خواجوی ، میمنت میرصادقی ، دكتر طاهریان ، كاظم سادات اشكوری ، منصور اوجی ، محمد معلم ، احمد رضا احمدی ، عمران صلاحی ، محمود كیانوش ، سیروس مشفقی ، سیاوش مطهری ، فرهاد عابدینی ، شمس لنگرودی ، محمد ذكائی ، منیر طاها ، فرهاد شیبانی ، كارو ، ژیلا مساعد ، اورنگ خضرایی ، سید علی صالحی ، مسعود احمدی ، حسین محمودی و چندین نام دیگر كه متاسفانه حافظه یاری نمی ‌كند ، با پوزش از یكایك آن ها. 

روزگاری بود كه وقتی روزنامه یا مجله‌ ای را می‌ گشودی آثار سرایندگانی را كه برای نخستین بار چاپ می‌ شد می‌ خواندی و می ‌دیدی كه یك جریان پویا ، شعر امروز را در مسیری گرم و زنده جلو می‌ برد این ها البته نمونه‌ ای از آثارشان بود كه ذهن و خاطر من یاری می‌كرد و گرنه خوب می ‌دانیم كه از هر یك از اینان كه نام بردم حداقل یك كتاب و حداكثر چهار یا پنج كتاب و بیشتر چاپ شده است تازه من از غزل سرایان و سنت گرایان سخنی نگفتم و تنها به راهیان شعر نو اشاره كردم . در دهه شصت – هفتاد ، البته به نام‌ های تازه ‌ای بر‌ می ‌خوریم كه غزل و شعر سپید یا آزاد می ‌سرایند و در مطبوعات درج می شود . گاه گاه و البته به ندرت خواندنی هم هستند ولی اینك هنگام آن است كه پرسش را به خودت باز‌گردانم یعنی از سردبیر گرامی مجله دنیای سخن بپرسم اگر قرار است كه هر هنری به اوج كمال برسد بعد از این چهل سال كدام اثر در این ده سال همسنگ و هم‌ تراز از همین نمونه‌ هایی كه نام بردم می ‌تواند باشد ( كه یقیناً بهترین كار این گویندگان نیز نبود )  .

به نظر می ‌رسد آن حركت عظیم و جریان پرباری كه چند دهه جاری و ساری بود و به اعتقاد من دوره درخشانی از شعر پارسی را در بر می‌ گرفت اینك دیرزمانی است با آهستگی و كندی می ‌گذرد ، به آن جوشش و پویایی سال های گذشته نیست . نه تنها شعر كه ترانه هم چنین سرنوشتی را دارد فی المثل هنوز بعد از شصت سال ترانه « مرغ سحر » ملك الشعرای بهار و مرتضی‌ خان نی‌ داود بر سكوی اول ترانه ‌های ما ایستاده است و هنوز آن چه در این روزگار بر دل می‌ نشیند و مورد توجه قرار می ‌گیرد بازسازی كارهای قدیمی ‌هاست  . زمانی چاپ یك شعر در یك مجله معتبر برای سراینده‌ اش آرزویی بود و اینك برای بسیاری از خوانندگان ، چاپ نشدن این جملات پراكنده آرزویی شده است .

 همان طوری كه می ‌دانی ، من خود سال ها تنظیم كننده صفحات ادبی در چند مجله هفتگی بودم ، گه گاه كه به دوره قدیمی آن ها مراجعه می‌ كنم می‌ بینم مثلاً در یك شماره ، هشت تا ده شعر تازه از چند شاعر مشهور چاپ می‌ شد كه همه آن ها اثری هنری و ماندگار بودند . شما در این ده سال چند شعر بدیع و دلپذیر كه بتوان آن را اثر ماندگار هنری نام برد چاپ كرده اید ؟ من آن چه را كه چاپ می ‌شود نفی یا انكار نمی ‌كنم تنها حرفم این است كه این دهه به پرباری دهه‌ های سی تا چهل و چهل تا پنجاه و حتی پنجاه تا شصت نبوده است  . اسفند ماه سال 1370 ( دنیای سخن )
 
خاطرات محمود طلوعی از فریدون مشیری
 
محمود طلوعی در چهره ها و یاد ها بخشی از کتاب را به فریدون مشیری اختصاص داده و به بیان زندگی نامه و خاطرات شیرین و خواندنی از زنده یاد مشیری می پردازد :

در سال 1356 در شب شعری که در که در انستیتو گوته در جوی که شاعران و سخنرانان از آتش و خون و قیام علیه استبداد سخن می گفتند فریدون دو شعر جاودانه خروش فردوسی و ریشه در خاک را خواند . در محفلی خانم جوان و زیبایی به فریدون مشیری گفت : من هر وقت شعرهای شما را می خوانم دیوانه می شوم . فریدون بلافاصله گفت : خانم شما را به خدا دیوانگی تان را به حساب شعرهای من نگذارید .

فریدون مشیری در چهار سال آخر عمر خود از بیماری های گوناگونی رنج می برد ولی هرگز خم به ابرو نمی آورد و گله و شکایتی نمی کرد و با این که می دانست بیماری او علاج ناپذیر است شعرهایش همچنان سرشار از عشق امید و نوع دوستی بود و روح میهن پرستی در آن موج می زد .

یک هفته قبل از فوت در یک مجلس عروسی مردی به او نزدیک شد و گفت : آقای مشیری همسرم عاشق شعرهای شماست و می خواهد شما را از نزدیک ببیند ممکن است با من بیایید و او را ببینید ؟ فریدون که پاهای ورم کرده اش را روی صندلی گذاشته بود گفت : وضع مرا که می بینید اگر ممکن است ایشان این جا بیایند . مرد که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت : آخر او دچار بیماری ام اس است و نمی تواند حرکت کند . فریدون دیگر تامل نکرد و با همان پاهای ورم کرده و حالی نزار از جا بلند شد و همراه مرد برای دیدن همسر او رفت . نیم ساعتی در کنارش نشست . با او صحبت کرد و برایش شعر خواند و وقتی برگشت چشمانش پر از اشک بود .

فریدون مشیری به یکی از انجمن های ادبی بنام انجمن آفتاب که خودش بنیانگذار آن بود علاقه بسیاری داشت و نخستین دوشنبه هر ماه در حال بیماری هم در جلسات آن حضور می یافت . صبح دوشنبه سوم آبان 1379 به خانم مخدره ضیایی که جلسات انجمن در منزل او برگزار می شد تلفن کرد و گفت پاهایم طوری ورم کرده که فکر نمی کنم بتوانم در جلسه شرکت کنم و با وجود این سعی خواهم کرد . بعد از ظهر همان روز حالش بحرانی شد و به بیمارستان انتقال یافت و صبح روز بعد در سن هفتاد و چهار سالگی درگذشت . جنازه او را از تالار وحدت با حضور هزاران نفر از علاقه مندانش تشییع شد و مجالس یادبود متعددی در داخل و خارج از کشور به مناسبت درگذشت این بزرگوار برگزار شد .

فریدون مشیری


آن چه که من در فریدون مشیری یافتم او را انسانی دیدم با تمام صفاتی که یک انسان می تواند داشته باشد . او یک ایرانی بود با تمام صفات و وجناتی که در یک ایرانی اصیل می توان یافت . در چهره اش همیشه آرامشی موج می زد و آن چیزی نیست جز گواه یک روح سالم در پس چهره ی فریدون مشیری . می گویند در نوجوانی در وجود انسان یک حس نوع دوستی پدید می آید و با گذشت زمان آتش نوع دوستی در وجود انسان کمرنگ می شود یا به نوعی دیگر تعریف می شود . اما من می گویم که فریدون مشیری یک استثنا بود و هر چه زمان می گذشت احساسش به هم نوع بیشتر می شد . روح ظریف فریدون توان تحمل ظلم و استبداد را نداشت و او پاک سرشتی بود که تحمل آلودگی و پلیدی را هم نداشت و با قلمش به پیکار اهریمن زشتی ها و پلیدی ها رفت .

من به عنوان کمترین دوستدار زنده یاد فریدون مشیری فکر می کنم که اوج اشعارش جایی است که درد عاشق و بی وفایی معشوق را توصیف می کند و واقعا زیبا و پر از احساس است . و اگر بخواهم جان مایه ی شعر زنده یاد مشیری را تعریف کنم همانا عشق نیکو سرشتی نوع دوستی و میهن پرستی خواهد بود .

انتخاب اشعار از دیوان قطور استاد همچون به روی کاغذ آوردن زندگی پر بارش کاریست بس دشوار . با این حال یک شعر از زنده یاد مشیری به نام نیایش را ادامه می آورم  

آفتابت  

               که فروغ رخ زرتشت در آن گل کرده ست

آسمانت  

             که ز خمخانه حافظ قدحی آورده ست

کوهسارت

            که بر آن همت فردوسی پر گسترده ست

بوستانت   

          کز نسیم نفس سعدی جان پرورده ست

                                                                        همزبانان من اند

مردم خوب تو  

           این دل به تو پرداختگان

سر و جان باختگان

           غیر تو نشناختگان

پیش شمشیر بلا    

           قد بر افراختگان   

سینه سپر ساختگان

           مهربانان من اند

نفسم را پر پرواز از توست

          به دملوند تو سوگند که گر بگشایند

بندم از بند ببینند که آواز از توست

          همه اجزایم با مهر تو آمیخته است

همه ذراتم با جان تو آمیخته باد

          خون پاکم که در آن عشق تو می جوشد و بس

تا تو آزاد بمانی به زمین ریخته باد

آثار:

۱۳۳۴ تشنه طوفان
   
۱۳۳۵ گناه دریا

۱۳۳۷ نایافته

۱۳۴۵ ابر و کوچه

۱۳۴۷ بهار را باور کن

۱۳۴۷ پرواز با خورشید

۱۳۵۶ از خاموشی

۱۳۴۹ برگزیده شعرها

۱۳۶۴ گزینه اشعار

۱۳۶۵ مروارید مهر

۱۳۶۷ آه باران

۱۳۶۹ سه دفتر

۱۳۷۱ از دیار آشتی

۱۳۷۲ با پنج سخن‌سرا

 ۱۳۷۴ لحظه‌ها و احساس

دوشنبه 30 شهریور 1394  2:56 PM
تشکرات از این پست
gharibeh abootalebkheshmati
abootalebkheshmati
abootalebkheshmati
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1396 
تعداد پست ها : 174
محل سکونت : مرکزی

پاسخ به:فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان

شعر فریدون مشیری برای سهراب سپهری

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسی می خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

“خانه دوست کجاست؟ “

 
 

شعرهای فریدون مشیری

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق،

که نامی خوش تر از اینت ندانم.

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،

به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم.

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی ، که شور هستی از تست.

شراب جام خورشیدی، که جان را

نشاط از تو ، غم از تو، مستی از تست

به آسانی، مرا از من ربودی

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند: دل از عشق برگیر !

که نیرنگ است و افسون است و جادوست !

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است ، اما ! …نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه درد؛

غمی شیرین دلم را می نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد؛

مرا مهرِ تو در دل جاودانی است.

وگر عمرم به ناکامی سرآید؛

ترا دارم که مرگم زندگانی است.

 
 

اشعار کوتاه فریدون مشیری

من نمیگویم درین عالم

گرم پو، تابنده، هستی بخش

چون خورشید باش

تا توانی

پاک، روشن

مثل باران

مثل مروارید باش

 
 

شعر گرگ فریدون مشیری

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

و آنکه از گرگش خورد هردم شکست

گرچه انسان می نماید گرگ هست

و آن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند

وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟…

 
 

اشعار زیبای فریدون مشیری

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام

سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین

باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست

بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند

من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن

من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام

 
 

اشعار فریدون مشیری

گاهی میانِ خلوتِ جمع،

یا در انزوای خویش،

موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم!

وز شوقِ این محال،

که دستم به دستِ توست،

من جای راه رفتن پرواز می‌کنم …!

 
 

شعر بی تو مهتاب شبی فریدون مشیری

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم :‌

“حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پیش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم”

باز گفتم که: ” تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!

اشکی ازشاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید،

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

چهارشنبه 29 فروردین 1397  5:20 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها