0

قصه کودکانه مسواک بی دندون

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

قصه کودکانه مسواک بی دندون




 

قصه های کودکانه,مسواک

قصه کودکانه مسواک بی دندون

 

یک مسواک بود کوچولو وبی دندون!  صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد

هر دندونی که می آمد، پیش مسواک خودش می رفت.
 
یک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من دیگر از اینجا ماندن خسته شدم. هیچ دندونی من را دوست ندارد، من از اینجا می روم!»
 
  تا خواست برود، حوله گفت: « نه! نرو، اگر بری کثیف می شوی، دیگر هیچ دندونی تو را دوست ندارد.»


مسواک بی دندون گفت: « اشکالی ندارد، من که دندون ندارم! چقدر اینجا بیکار بمانم؟ خسته شده ام »


حوله گفت: « مگر نمی دانی؟ تو مسواک نی نی هستی.


نی نی الان کوچولو است، دندون ندارد اما چند وقت دیگر چند تا دندون در می آورد. اگر تو نباشی، چه کسی دندون های نی نی را مسواک کند؟»
 
مسواک بی دندون خوشحال شد،گفت:


من مسواک نی نی هستم؟چرا زودتر بهم نگفتید!  باشد، صبر می کنم تا نی نی دندون در بیاورد، آن وقت می شوم مسواک با دندون!

 

چهارشنبه 11 شهریور 1394  9:29 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها