نگاهى بهواپسين روزهاى عمر امام حسن (ع)
احمد زمانى
امام حسن مجتبى(ع) بعد از امضاى قرارداد صلح از كوفه به مدينه جدش پيامبر خدا(ص)
بازگشت و حدود ده سال در جوار ملكوتى پيامبر(ص) و مسجد النبى(ص) گامهاى بسيار
اساسى برداشت.
تا سيره و سنت پيامبر و اهل بيتش را به مردم جهان بشناساند و مسلمانان را از
سلطه ستمشاهى بنىاميه به ويژه معاويه نجات بخشد.
از سوى ديگر معاويه راههاى مختلفى را جهت مبارزه با شخصيت اجتماعى و سياسى امام
مجتبى(ع) برگزيد تا موقعيت والا و پر نفوذ آن حضرت را از قلب دوستدارانش بزدايد لكن
به هر جنايتى كه دست مىزد نتيجه عكس مىگرفت و هر روز تعداد علاقهمندان به حضرت و
شيفتگان دين و حقيقتبيشتر مىشد از اين جهت تصميم گرفتشخص آن بزرگوار را از بين
ببرد تا شايد ديگر افراد خاندان اهل بيت(ع) و ساداتى كه در صدد مبارزه با رژيم وى
بودند نا اميد گردند و خود آن بزرگوار را كه بعنوان بزرگترين سد و مانع سر راهش بود
از ميان بردارد.
جنونآميزترين جنايت معاويه
معاويه بارها تصميم بر مسموم كردن امام مجتبى(ع) گرفت و به واسطههاى پنهان
زيادى متوسل گرديد حاكم نيشابورى با سند معتبر از ام بكر بنت مسور نقل مىكند كه
گفت:
«كان الحسن بن على[ع] سم مرارا كل ذلك يغلتحتى كانت مرة الاخيرة التى مات فيها
فانه كان يختلف كبده، فلم لبثبعد ذلك الا ثلاثا حتى توفي; حسن بنعلى[ع] را بارها
مسموم كردند، ليكن اثر چندانى نگذاشت ولى در آخرين مرتبه زهر كبدش را پارهپاره
كرد، كه بعد از آن سه روز بيشتر زنده نماند.»
ابنابىالحديد مىنويسد: «چون معاويه خواستبراى پسرش يزيد بيعتبگيرد، اقدام
به مسموم نمودن امام مجتبى(ع) كرد، زيرا معاويه براى گرفتن بيعتبه نفع پسرش و
موروثى كردن حكومتش مانعى بزرگتر و قوىتر از حسنبنعلى(ع) نمىديد، پس معاويه
توطئه كرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.»
در اين توطئه، بيشترين نقش را مروان بنحكم كه فرماندار مدينه بود ايفا كرد.
وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت، آخرين مرتبه، طى نامهاى سرى از مروان
فرماندار خويش خواست تا در مسموميتحسن بنعلى(ع) سرعت گيرد و آن را در اولويت قرار
دهد.
مروان جهت اجراى اين توطئه مامور شد با جعده دختر اشعث همسر امام مجتبى(ع) تماس
برقرار كند. معاويه در نامهاش نوشته بود كه جعده يك عنصر ناراضى و ناراحت است و از
جهت روحى مىتواند با ما همكارى داشته باشد و سفارش كرده بود كه به جعده وعده دهد
بعد از انجام ماموريتش او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد آورد و نيز توصيه كرده بود
صد هزار درهم به او بدهد.
بنا به گفته شعبى: چون جعده امام مجتبى(ع) را مسموم كرد، معاويه صدهزار درهم را
به او داد، ليكن از ازدواج با پسرش يزيد سرباز زد و در پيامى برايش نوشت: «چون
علاقه به حيات و زندگى فرزندم يزيد دارم، نمىگذارم با تو ازدواج كند.»
امام صادق(ع) فرمود: جعده زهر را گرفت و به منزل آورد. آن
روزها امام مجتبى(ع) روزه داشت و روزهاى بسيار گرمى بود، به هنگام افطار خواست
مقدارى شير بنوشد، آن ملعون زهر را در ميان آن شير ريخته بود، به مجرد اين كه شير
را آشاميد، پس از چند دقيقه امام(ع) فرياد برآورد:
«عدوة الله! قتلتني قتلك الله و الله لا تصيبن مني خلفا و لقد غرك و سخر منك و
الله يخزيك و يخزيه; دشمن خدا! تو مرا كشتى، خداوند تو را نابود كند. سوگند به خدا!
بعد از من بهره و سودى (خوشحالى) براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و
رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفتند. سوگند به خدا (معاويه) بيچاره و بدبخت
نمود تو را و خود را خوار و ذليل كرد.»
امام صادق(ع) در ادامه سخنان خود فرمودند: «امام مجتبى(ع) بعد از اين كه جعده او
را مسموم كرد، دو روز بيشتر باقى نماند و از دنيا رفت و معاويه هم بدانچه وعده
كرده بود وفا ننمود.»
تطهير جنايتكار
بعضى از مورخان همانند ابن خلدون و لامنس خواستهاند دامن معاويه را از اين
جنايت هولناك تطهير كنند و بگويند، اين هم از اخبار ساختگى است. ابن خلدون
مىنويسد:
«و ما ينقل من ان معاوية دس اليه السم من زوجة جعدة بنت الاشعثفهو من احاديث
الشيعة و حاشا لمعاوية من ذلك...; نسبت مسموميتحسن بنعلى(ع) به معاوية ابىسفيان
كه به دست همسرش جعده دختر اشعث انجام شد، ساخته و پرداخته شيعه است و دامن معاويه
از چنين نسبتهايى به دور است.»
ولامنس نيز مىنويسد: «و كان الغرض من هذا الاتهام و صم الامويين ... و لم يجرا
على هذا القول بهذا الاتهام الشنيع جمهرة سوى المؤلفين من الشيعة.»
هدف از نسبت مسموميتحسن بنعلى [عليه السلام] به معاويه بد نام كردن رژيم
بنىاميه بوده و اين اتهام را غير از مؤلفان شيعه كسى مطرح نكرده است!!
اعتراف مورخان
توطئه معاويه جهت مسموم نمودن امام مجتبى(ع) به قدرى روشن و آشكار است كه فرصت
هر گونه انكار را از مورخان و دانشمندان گرفته است و از اينروست كه آنان بدون
اختلاف - جز در موارد اندك - آن را نگاشتهاند، از جمله آنهاست: ابنحجر عسقلانى،
ابوالحسن على بنحسين بنعلى مسعودى، ابوالفرج اصفهانى،شيخ مفيد، احمد بنيحيى
بنجابر بلاذري، ابنعبدالبر، محمد بنعلى ابنشهرآشوب، ابن صباغ مالكى، سبط
ابنجوزى، سيوطى، حاكم نيشابورى،احمد بناعثم كوفى، و جمال الدين ابى الحجاج يوسف
المزى.
به جهت اختصار به مطالب محمد بنجرير طبرى بسنده مىكنيم او مىنويسد:
علت وفات و رحلت امام مجتبى(ع) اين بود كه معاويه هفتاد مرتبه آن حضرت را مسموم
كرد وليكن اثر فورى و اساسى نگذاشت تا اين كه زهرى را جهت مسموم نمودن آن حضرت براى
جعده دختر محمد بناشعثبنقيس كندى فرستاد و به همراه آن زهر، بيست هزار دينار
فرستاد و ده قطعه باغ از باغهاى كوفه را به نام او كرد و همچنن وعده داد بعد از
انجام ماموريت، او را به ازدواج پسرش يزيدبن معاويه درآورد. پس او در فرصتى خاص آن
زهر را به خورد حسن بنعلى داد و مسمومش كرد».
مورخ توانا، علامه بزرگوار باقر شريف قرشى مىنويسد:
جعده دختر اشعثبنقيس از خانوادههاى فرومايه، بسيار پست و فرصتطلب بود. او
نسبتبه امام مجتبى(ع) عقده است، شايد بدان جهت كه نتوانسته بود از آن حضرت فرزندى
داشته باشد; از اينرو وقتى زهر از سوى مروان رسيد و وعدهها را شنيد و پولها را
مشاهده كرد، ارتكاب آن جرم بزرگ را پذيرفت و در روزى گرم و سوزان كه امام مجتبى(ع)
روزهدار بود، به هنگام افطار زهر را در كاسه شير ريخت و به آن حضرت خورانيد. زهر
بلافاصله رودههايش را پاره كرد و امام از شدت درد به خود مىپيچيد و مىفرمود:
انالله و انا اليه راجعون. آخرين روزهاى حيات آن حضرت، جنادة بناميه براى عيادت
خدمتش آمد. او مىگويد: حال امام منقلب بود و از شدت درد مىناليد،تشتى را در برابر
حضرت قرار داده بودند. هر چند گاه، لختههاى خون از راه دهان خارج مىشد، اين جا
بود كه به وحشت افتادم و سخت ناراحتم شدم.
وصاياى امام مجتبى(ع)
شيخ طوسى(ره) از ابنعباس نقل مىكند: در واپسين ساعتهاى عمر امام مجتبى(ع)
برادرش امام حسين(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى كه افراد ديگرى از ياران امام
مجتبى(ع) در كنار بسترش بودند. امام حسين پرسيد: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب
داد:
در آخرين روز از عمر دنيايىام و اولين روز از جهان آخرت به سر مىبرم و از جهت
اين كه بين من و شما و ديگر برادرانم جدايى مىافتد، ناراحتم. سپس فرمود: از خدا
طلب مغفرت و رحمت مىكنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون ملاقات رسول خدا(ص) و
اميرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(عليهم السلام) را در پيش دارم. آن گاه اسم اعظم و
آنچه را از انبياى گذشته از پدرش اميرالمؤمنين(ع) به ارث داشت تسليم امام حسين(ع)
نمود. در آن لحظه فرمود بنويس:
«هذا ما اوصى به الحسن بن على الى اخيه الحسين اوصى انه يشهد ان لا اله الا الله
وحده لا شريك له و انه يعبده حق عبادته لا شريك له فى الملك و لا ولى له من الذل و
انه خلق كل شئ فقدره تقديرا و انه اولى من عبد و احق من حمد، من اطاعه رشدو من عصاه
غوى و من تاب اليه اهتدى، فانى اوصيك يا حسين بمن خلفت من اهلى و ولدى و اهل بيتك
ان تصفح عن مسيئهم و تقبل من محسنهم و تكون لهم خلفا و والدا، و ان تدفننى مع رسول
الله(ص) فانى احق به و ببيته فان ابو اعليك فانشدك الله بالقرابة التى قرب الله -
عزوجل - منك و الرحم الماسة من رسول الله(ص) ان لا تهريق فى امرى محجمة من دم حتى
نلقى رسول الله(ص) فنختصم اليه و نخبره بما كان من الناس الينا;
اين وصيتى است كه حسن بنعلى به برادرش حسين نموده است. وصيت او اين است: به
يگانگى خداى يكتا شهادت مىدهد و همان طورى كه او سزاوار بندگى است عبادتش مىكند،
در فرمانروايىاش شريك و همتايى وجود ندارد و هرگز ولايتى كه نشانگر ذلت او باشد بر
او نيست. او آفريدگار همه موجودات است و هر چيزى را به اندازه و حساب شده آفريده.
او براى بندگى و ستايش سزاوارترين معبود است. هر كس فرمانبردارى او كند راه رشد و
ترقى را پيش گرفته و هر كس معصيت و نافرمانى او كند گمراه شده است و هر كس به سوى
او بازگردد - توبه كند - از گمراهى رسته است.
اى حسين، تو را سفارش مىكنم كه در ميان بازماندگان و فرزندان و اهل بيتم كه
خطاكاران آنان را با بزرگوارى خود ببخشى و نيكوكاران آنها را بپذيرى و بعد از من
جانشين و پدر مهربانى براى آنان باشى.
مرا در كنار قبر جدم رسول خدا(ص) دفن نما، زيرا من سزاوارترين فرد براى دفن در
كنار پيامبر خدا(ص) و خانه او هستم، چنانچه از اين كار تو را مانع شدند سوگند
مىدهم تو را به خدا و مقامى كه در نزد او دارى و به پيوند و خويشاوندى نزديكتبا
رسول خدا(ص) كه مبادا به خاطر من حتى به اندازه خون حجامتى، خون ريخته شود تا آن كه
پيغمبر خدا(ص) را ملاقات كنم و در نزد او نسبتبه رفتارى كه با ما كردند شكايت
نمايم.»
و در روايتى ديگر وصيت آن حضرت چنين نقل شده:
برادرم، آن گاه كه از دنيا رفتم، بدنم را غسل بده و حنوط كن و كفن نما و
جنازهام را به سوى حرم جدم ببر و در آن جا دفن كن، چنانچه از دفن جنازه من در كنار
قبر جدم مانع شدند، تو را به حق جدم رسول خدا(ص) و پدرت اميرمؤمنان و مادرت فاطمه
زهرا(س) با هيچ كس در گير مشو و به سرعت جنازه مرا به بقيع برگردان و در كنار
آرامگاه مادرم دفن نما.»
شهادت مظلومانه امام مجتبى عليه السلام
مشهور ميان مورخان و علماى مسلمان اين است كه امام مجتبى(ع) بر اثر زهرى كه از
سوى معاوية بنابىسفيان توسط جعده به آن حضرت خورانيده شد، در روز پنجشنبه 28 صفر
سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگى به شهادت رسيد. همان طورى كه شيخ مفيد(ره) متوفاى
قرن پنجم، سال413 هجرى، و مفسر اديب و توانمند شيخ طبرسى(ره) در قرن ششم سال 548
هجرى در دو كتاب خود و علامه بزرگوار حلى در قرن هشتم سال726 هجرى بر آن تصريح
كردهاند.
مرحوم شيخ طبرسى - روايتى را از طبرانى نقل مىكند و مىگويد: «ايشان در كتاب
«معجمه» نوشته است: امام مجتبى(ع) در ماه ربيعالاول سال49 هجرى به وسيله زهر به
شهادت رسيده است.»
و در اين جا قول سومى وجود دارد و آن اين كه: «امام حسن(ع) در روز پنجشنبه، هفتم
ماه صفر سال پنجاه هجرى رحلت نموده است.»
مرحوم علامه مجلسى اين قول را به شيخ ابراهيم كفعمى صاحب مصباح و بلد الامين
نسبت داده است.
ابن قتيبه دينورى مىگويد: چيزى از رحلت امام مجتبى(ع) نگذشت كه معاويه اقدام به
گرفتن بيعت از مردم شام براى پسرش يزيد كرد و اين را طى بخشنامهاى به همه جهان
اسلام اعلام نمود.
مراسم كفن و دفن
آن گاه كه امام حسن(ع) دار فانى را وداع گفت، عباس بنعلى(ع)، عبدالرحمن بنجعفر
و محمد بنعبدالله بنعباس به كمك امام حسين(ع) شتافتند و آن حضرت با كمك آنان
جنازه برادر را غسل داد، حنوط كرد و كفن نمود، آن گاه به مصلا (جايگاه خاص، جهت
نماز گزاردن بر مردگان) كه در نزديكى مسجد النبى بود منتقل نمودند، كه آن مصلا را
«بلاطه» مىناميدند. در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت
تجديد عهد و دفن، نزديك مزار رسول خدا(ص) بردند.
ممانعت از دفن در حرم پيامبر
فرماندار مدينه، مروان بنحكم به همراه آشوبگران جلو آمدند و فرياد برآوردند:
شما مىخواهيد حسن بنعلى را در كنار پيامبر دفن كنيد؟ از طرف ديگر عايشه سوار بر
استر به جمعشان پيوست و فرياد زد: چگونه مىشود كسى را كه من هرگز او را دوست
ندارم، به ميان خانه من داخل كنيد.
مروان گفت: آيا سزاوار است عثمان در دورترين نقطه مدينه در قبرستان دفن شود و
حسن بنعلى در جوار پيامبر خدا(ص) هرگز نمىشود، من شمشير به دست مىگيرم و حمله
مىكنم و ممانعتخواهم نمود.
عدهاى از امويان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند و مىخواستند فتنهاى به پا
كنند كه امام حسين(ع) با بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقيع برگرداند و بنىهاشم
را آرام نمود و در جوار جدهاش فاطمه بنت اسد در بقيع دفن نمود و از خونريزى و
فتنه به همان وضعى كه امام مجتبى(ع) وصيت نموده بود جلوگيرى كرد.
امام حسين(ع) رو به مروان كرد و فرمود: اگر برادرم وصيت كرده بود كه در كنار جدش
پيامبر(ص) دفن شود، مى فهميدى كه تو كوچكتر از آنى كه بتوانى ما را برگردانى و جلو
دفن جنازه او را در ميان حرم پيامبر(ص) بگيرى.
ابنشهر آشوب مىافزايد: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى(ع) به سوى بقيع غرقد،
افراد شرور و پستبه پشتيبانى امويان به جنازه آن بزرگوار تيراندازى كردند، به طورى
كه هنگام دفن هفتاد تير از بدن آن حضرت جدا نمودند.
عايشه به هنگام دفن امام مجتبى(ع)ابنعباس(ره) خطاب به عايشه (در حالى كه چهل
سوار در اطرافش بودند) گفت: «واسو اتاه فيوما على بغل و يوما على جمل، تريدين ان
تطفئى نورالله و تقاتلى اولياءالله ارجعى فقد كفيت الذى تخافين و بلغت ما تحبين و
الله منتصر لاهل البيت و لو بعد حين; چه بيچارگى و بدبختى! امروز سوار بر استر شدى
و يك روز سوار بر شتر گشتى (اشاره به جنگ جمل). تو مىخواهى نور خدا را خاموش كنى و
با اولياى خدا بجنگى. برگرد، آنچه ديگران مىخواستند انجام دادى و ماموريتخويش را
به پايان رساندى، خداوند اهل بيت(عليهم السلام) را يارى خواهد كرد، گرچه زمانى
بگذرد...»
و بعضى سخن ابنعباس را چنين نقل كردهاند: «جملت و بغلت و لو عشت لفيلت!» آن
روز سوار بر شتر گشتى و امروز بر استر سوارى، و اگر زنده بمانى [براى مبارزه با نور
خدا و اهل بيت] بر فيل نيز سوار خواهى گشت.
و در قسمتهايى از زيارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(عليهم السلام) ماجراى
شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(ع) چنين نقل مىكند:
«يا موالى... انتم بين صريع فى المحراب قد فلق السيف هامته و شهيد فوق الجنازة
قد شكتبالسهام اكفانه [اكفانه بالسهام]...; اى سروران من...! شما كسانى هستيد كه
بعضى جسدتان در ميان محراب عبادت در حالى كه فرقتان شكافته بود، به شهادت رسيديد و
بعضى از شما شهيدى هستيد كه دشمنان اسلام بر جنازه شما تيراندازى كردند، به طورى كه
كفنتان سوراخ سوراخ گرديد...»
در روايت فوق، ابتدا اشاره به نحوه شهادت على بنابىطالب(ع) شده است و سپس
ماجراى تيرباران شدن جنازه امام مجتبى(ع) را بيان مىكند و در ادامه آن، ماجراى
شهادت امام حسين(ع) و ديگر ائمه را بيان مىدارد.
انعكاس شهادت امام مجتبى(ع)
شهادت مظلومانه سبط اكبر رسول خدا(ص) پرده نفاق را از چهره كريه معاويه كنار زد;
پرده نفاقى كه ذوالفقار اميرمؤمنان(ع) در صحراى صفين قادر بر دريدن آن نگرديد.
شهادت امام مجتبى(ع) كارى كرد كه عمرو بننعجة گفت: «رحلتحسن بنعلى[ع] اولين خاك
ذلت و خوارى بود كه بر سر عرب پاشيد و سياهبختش گردانيد.»
الف) واكنش مردم
امام باقر(ع) نسبتبه انعكاس شهادت آن بزرگوار فرمود: «مكث الناس يبكون على
الحسن بنعلى و عطلت الاسواق; به هنگام شهادت امام مجتبى(ع) مردم گريه و زارى
داشتند، حزن آنان را فرا گرفت و عزادارى نمودند و بازارها را تعطيل كردند.»
ب) حضور همگانى
جهم بنابىجهم مىگويد: چون امام حسن مجتبى(ع) رحلت نمود، بنىهاشم همگى بسيج
گرديدند و به تمام شهرها و روستاهاى اطراف مدينه كه در آنها، انصار زندگى مىكردند
رفتند و خبر شهادت آن حضرت را با حزن و اندوه اعلان داشتند، به مجرد شنيدن خبر رحلت
آن بزرگوار، زن و مرد، كوچك و بزرگ همگى در تشييع جنازه شركت نمودند، به طورى كه بر
اثر كثرت جمعيت در ميان بقيع اگر سوزن به روى زمين مىافتاد به زمين نمىرسيد.
پ) مردم مكه و مدينه
ابن ابىنجيح مىگويد: «در مكه معظمه و مدينه منوره يك هفته عزاى عمومى بود و
همه مردم اعم از زنان، مردان و فرزندان خردسال، در فقدان آن حضرت اشك مىريختند.»
ت) مردم بصره
ابوالحسن مدائنى مىنويسد: عبدالله بنسلمه جهت رساندن خبر رحلت جانگداز امام
مجتبى(ع) براى زياد بنابيه وارد بصره شد، كه به محض پخش خبر شهادت آن حضرت، آه و
ناله مردم بلند شد. ابوبكره برادر زياد مريض بود، چون صداى گريه مردم را شنيد از
همسرش ميسه بنتشحام پرسيد: چه خبر شده؟ با بىپروايى گفت: «حسن بنعلى درگذشت و
مردم از دست او آسوده شدند!»ابوبكره با خشم و ناراحتى گفت: «ساكتباش! واى بر تو!
خداى سبحان او را از شر بسيارى آسوده كرد، و ليكن مردم با فقدان او خير بسيارى را
از دست دادند، خداوند حسن بنعلى را رحمت كند.»
ث) همسر معاويه
ابن قتيبه نيز مىنويسد: «خبر رحلت امام مجتبى(ع) چون به معاويه رسيد، او و بعضى
از همراهانش سجده شكر به جا آوردند و تكبير گفتند، و ليكن فاخته همسر معاويه سخت
ناراحت گرديد و معاويه را بر شادمانىاش نكوهش نمود و فريادش به «انا لله و انا
اليه راجعون» بلند شد».
ج) معاويه و يارانش
در آن زمان عبدالله بنعباس در شام به سر مىبرد، چون خبر خوشحالى معاويه را در
رحلت امام مجتبى(ع) شنيد بر او داخل شد و چون بر زمين نشست، معاويه گفت:
حسن بنعلى مرد و هلاك گرديد! عبدالله گفت: بلى، آنگاه چند مرتبه تكرار كرد:
«انا لله و انا اليه راجعون» سپس گفت: معاويه! شنيدم اظهار خوشحالى و شادمانى
كردهاى! آگاه باش! قسم به خدا با مرگ حسن بنعلى هرگز قبر تو پر نمىگردد و كوتاهى
عمر با بركت او بر عمر تو نمىافزايد. او رحلت نمود و حال آنكه وجودش بهتر از تو
بود. اگر امروز ما گرفتار فقدان آن وجود مبارك شدهايم، قبلا به چنين مصيبتى در
رحلت رسول خدا(ص) مبتلا گشته بوديم، و ليكن خداوند سبحان با تعيين جانشين نيكو، آن
را جبران نمود. در اين هنگام عبدالله فريادى برآورد و گريه زيادى كرد به طورى كه هر
كس در آن جا بود تحت تاثير قرار گرفت و اشكش جارى گشت، حتى معاويه خبيث هم گريان
شد.
راوى گفت: «هرگز مانند آن روز، مجلسى را چنان متاثر و گريان نديدم.»
چ) بنىهاشم در مدينه منوره
حاكم در مستدرك مىنويسد:
«چون امام حسن مجتبى(ع) در گذشت، زنان بنىهاشم يك ماه در سوگ آن حضرت عزادارى و
نوحه سرايى نمودند.»
عبيده بنت نائل از عايشه بنتسعد نقل مىكند: «زنان بنىهاشم به مدت يك سال براى
حسن بنعلى عزادارى كردند.»
ماهنامه كوثر شماره 4