صفوان بن یحیی و محمد بن سنان حکایت کنند:
روزی در مکهی معظمه به محضر شریف امام رضا علیهالسلام حضور یافتیم و اظهار داشتیم: یا ابن رسول الله! ما عازم مدینهی منوره هستیم، چنانچه ممکن است نامهای برای فرزندت حضرت ابوجعفر محمد جواد علیهالسلام بنویس، که انشاء اله ما را مورد لطف و عنایت خود قرار دهد.
و حضرت رضا علیهالسلام تقاضای ما را پذیرفت و نامه را نگاشت؛ و تحویل من داد، هنگامی که نامه را گرفتیم به سمت مدینه حرکت کردیم.
و چون به منزل حضرت جواد سلام الله علیه رسیدیم، خادم حضرت به نام موفق نزد ما آمد، در حالی که کودکی خردسال را - که حدود پانزدهماه داشت - در آغوش گرفته بود.
و ما متوجه شدیم که آن کودک، حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد علیهالسلام میباشد.
به موفق، خادم حضرت فهماندیم که ما نامهای برای حضرت آوردهایم؛ و نامه را تحویل خادم دادیم.
حضرت دستهای کوچک خود را دراز نمود و نامه را از موفق گرفت و به خادم اشاره نمود که نامه را باز کن.
و چون نامه را گشود، حضرت مشغول خواندن نامه گردید و در ضمن خواندن، تبسم بر لب داشت.
وقتی خواندن نامه پایان یافت، به ما فرمود: شما از سرورم تقاضا کردید تا برایتان نامهای بنویسد که بتوانید با من ملاقات و صحبت نمائید؟
عرض کردیم: بلی، چنین است.
سپس محمد بن سنان اظهار داشت: ای مولا و سرورم! من از نعمت الهی - یعنی چشم - محروم و نابینا شدهام، اگر ممکن است بینائی چشم مرا برگردان، تا یک بار به جمال دل آرای شما نظر افکنم؛ و دو مرتبه به حالت اول برگردم.
و این لطف و کرامت را پدرت و نیز جدت حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام بر من عنایت فرمودند.
سپس حضرت دست مبارک خویش را دراز نمود و بر چشم من کشید؛ و در همان لحظه چشمم روشن و بینا گردید، به طوری که همه جا و همه چیز را به خوبی میدیدم، پس نگاهی به جمال دل آرا و مبارک حضرت افکندم.
و لحظهای بعد از آن، دست بر چشم من نهاد و دوباره همانند قبل نابینا شدم.
پس از آن، من با صدای بلند اظهار داشتم: این جریان همچون حکایت فطرس ملک میباشد. [1] .
سپس حضرت جوادالأئمه علیهالسلام پاهای خویش را بر سینهی خادم نهاد و کلماتی را بر زبان مبارکش جاری نمود. [2] .
پی نوشت ها:
[1] حکایت فطرس مشهور است، که چون در جریانی بالهایش سوخت، به دستور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بدن خود را به قنداقه یا گهوارهی امام حسین علیهالسلام مالید و بالهای سوختهاش به حالت اول بازگشت.
[2] هدایة الکبری حضینی: ص 300، س 17، اختیار معرفة الرجال: ص 582، ح 1092، بحارالأنوار: ج 50، ص 67، ح 44.