0

می‏خواهم یک بار جمال دل آرایت را ببینم

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

می‏خواهم یک بار جمال دل آرایت را ببینم

می‏خواهم یک بار جمال دل آرایت را ببینم
صفوان بن یحیی و محمد بن سنان حکایت کنند: 
روزی در مکه‏ی معظمه به محضر شریف امام رضا علیه‏السلام حضور یافتیم و اظهار داشتیم: یا ابن رسول الله! ما عازم مدینه‏ی منوره هستیم، چنانچه ممکن است نامه‏ای برای فرزندت حضرت ابوجعفر محمد جواد علیه‏السلام بنویس، که انشاء اله ما را مورد لطف و عنایت خود قرار دهد. 
و حضرت رضا علیه‏السلام تقاضای ما را پذیرفت و نامه را نگاشت؛ و تحویل من داد، هنگامی که نامه را گرفتیم به سمت مدینه حرکت کردیم. 
و چون به منزل حضرت جواد سلام الله علیه رسیدیم، خادم حضرت به نام موفق نزد ما آمد، در حالی که کودکی خردسال را - که حدود پانزده‏ماه داشت - در آغوش گرفته بود. 
و ما متوجه شدیم که آن کودک، حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد علیه‏السلام می‏باشد. 
به موفق، خادم حضرت فهماندیم که ما نامه‏ای برای حضرت آورده‏ایم؛ و نامه را تحویل خادم دادیم. 
حضرت دست‏های کوچک خود را دراز نمود و نامه را از موفق گرفت و به خادم اشاره نمود که نامه را باز کن. 
و چون نامه را گشود، حضرت مشغول خواندن نامه گردید و در ضمن خواندن، تبسم بر لب داشت. 
وقتی خواندن نامه پایان یافت، به ما فرمود: شما از سرورم تقاضا کردید تا برایتان نامه‏ای بنویسد که بتوانید با من ملاقات و صحبت نمائید؟
عرض کردیم: بلی، چنین است. 
سپس محمد بن سنان اظهار داشت: ای مولا و سرورم! من از نعمت الهی - یعنی چشم - محروم و نابینا شده‏ام، اگر ممکن است بینائی چشم مرا برگردان، تا یک بار به جمال دل آرای شما نظر افکنم؛ و دو مرتبه به حالت اول برگردم. 
و این لطف و کرامت را پدرت و نیز جدت حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام بر من عنایت فرمودند. 
سپس حضرت دست مبارک خویش را دراز نمود و بر چشم من کشید؛ و در همان لحظه چشمم روشن و بینا گردید، به طوری که همه جا و همه چیز را به خوبی می‏دیدم، پس نگاهی به جمال دل آرا و مبارک حضرت افکندم. 
و لحظه‏ای بعد از آن، دست بر چشم من نهاد و دوباره همانند قبل نابینا شدم. 
پس از آن، من با صدای بلند اظهار داشتم: این جریان همچون حکایت فطرس ملک می‏باشد. [1] . 
سپس حضرت جوادالأئمه علیه‏السلام پاهای خویش را بر سینه‏ی خادم نهاد و کلماتی را بر زبان مبارکش جاری نمود. [2] . 

پی نوشت ها:
[1] حکایت فطرس مشهور است، که چون در جریانی بالهایش سوخت، به دستور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بدن خود را به قنداقه یا گهواره‏ی امام حسین علیه‏السلام مالید و بالهای سوخته‏اش به حالت اول بازگشت. 
[2] هدایة الکبری حضینی: ص 300، س 17، اختیار معرفة الرجال: ص 582، ح 1092، بحارالأنوار: ج 50، ص 67، ح 44. 

 

دوشنبه 2 شهریور 1394  9:36 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها