0

حل مشکل همسایه

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

حل مشکل همسایه

حل مشکل همسایه
یونس نقاش در سامراء همسایه امام هادی علیه‏السلام بود و پیوسته به حضور امام شرفیاب می‏شد و به آن حضرت خدمت می‏کرد. یکبار در حالی که می‏لرزید، خدمت امام آمد و عرض کرد: «مولای من، وصیت می‏کنم با خانواده‏ام به نیکی رفتار نمایید». امام فرمود: «چه شده است؟» 
عرض کرد: «آماده مرگ شده‏ام!» امام با تبسم فرمود: «چرا؟» عرض کرد: «موسی بن بغا - (از سرداران و درباریان قدرتمند عباسی) - نگینی به من داد تا بر آن نقشی بزنم و آن نگین از خوبی به قیمت در نمی‏آید. وقتی خواستم نقش کنم نگین شکست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است که نگین را به او تسلیم نمایم؛ موسی بن بغا یا مرا هزار تازیانه می‏زند یا می‏کشد!» 
امام فرمود: «به منزل برو تا فردا چیزی جز خیر و خوبی پیش نمی‏آید». فردای آن روز، اول وقت، یونس در حالی که لرزه اندام او را فرا گرفته بود، خدمت امام آمد و عرض کرد: «فرستاده موسی بن بغا آمده انگشتر را می‏خواهد». فرمود: «نزد او برو چیزی جز خیر و خوبی نخواهد دید». عرض کردم: «مولای من، به او چه بگویم». امام با تبسم فرمود: «نزد او برو و آنچه به تو خبر می‏دهد بشنو، چیزی جز خیر نخواهی دید». یونس رفت و خندان بازگشت و عرض کرد: «مولای من، وقتی نزد او رفتم گفت دختران کوچک من برای این نگین با هم دعوا کردند، آیا ممکن است آن را دو نیم کنی تا دو نگین شود، اگر این کار را انجام دهی تو را [به پاداش این کار] بی نیاز سازم؟» امام علیه‏السلام خدا را ستایش کرد و به یونس فرمود: «به او چه گفتی؟» 
عرض کرد: «گفتم مهلت بده فکر کنم چطور این کار را انجام دهم». فرمود: «خوب جواب گفتی». [1] . 

پی نوشت ها: 
[1] بحار الانوار، ج 50، ص 126 -125. 

 

دوشنبه 2 شهریور 1394  6:30 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها