0

رسوائی توطئه ‏گران

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

رسوائی توطئه ‏گران

رسوائی توطئه ‏گران
الف: در ایام متوکل زنی ادعا می‏کرد که من زینب، دختر فاطمه‏ی زهرا علیه‏السلام هستم. متوکل گفت: از آن زمان تا به حال سال‏ها گذشته و تو جوانی! وی گفت: پیامبر دست بر سر من کشیده است و هر 40 سال جوانی بر من برمی‏گردد. 
متوکل مشایخ ابوطالب و فرزندان عباس را جمع کرد، همه گفتند: او دروغ می‏گوید و ابن‏الرضا امام هادی علیه‏السلام را بیاورید تا ادعای او را باطل کند. امام علیه‏السلام حاضر شد و به او فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر حیوانات درنده حرام است. سپس به متوکل گفت: اگر راست می‏گوید، او را پیش حیوانات درنده بفرست. آن زن خودداری کرد، لیکن حضرت وارد باغی شد که درندگان در آن بودند. مردم دیدند تمام شیران و حیوانات درنده در برابر حضرت خضوع می‏کنند. حضرت بیرون آمد و دستور داد، آن زن به باغ برود وی بسیار ترسید و گفت: من به دروغ ادعا کردم. 
فقر و بیچارگی سبب چنین ادعایی شد. متوکل قصد کشتن او را داشت مادرش آن زن را شفاعت کرد. [1] . 
ب: گروهی از بدخواهان به متوکل گفتند: امام هادی علیه‏السلام آیات شریفه‏ی (و یعض الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا یا ویلتا لم أتخذ فلانا خلیلا)، که حکایت از پشیمانی شخص ستمگر در قیامت را دارد، به عمر و ابوبکر تفسیر می‏کند. متوکل به آن افراد گفت: چگونه باید با امام هادی علیه‏السلام برخورد شود؟ آنان گفتند: مجلسی تشکیل بده و شیعه و سنی را دعوت کن. آنگاه از امام هادی نیز دعوت کن و از او بخواه تا این دو آیه را تفسیر کند. وقتی مجلس را تشکیل داد و از امام علیه‏السلام از تفسیر دو آیه پرسید؛ امام علیه‏السلام بی‏درنگ فرمود: آنان دو مردی هستند که خداوند در این دو آیه نام آن‏ها را با کنایه ذکر کرده، نه با صراحت و خداوند با پوشیدن نامشان بر آنان منت نهاده، لیکن رئیس مؤمنان دوست دارد چیزی را که خداوند پوشانده، آشکار کند. متوکل گفت: نه، دوست ندارم. به این ترتیب توطئه‏ی بدخواهان و متوکل خنثی شد و امام با کمال سرافرازی از مجلس بیرون رفت. [2] .

پی نوشت ها:
[1] بحار، ج 50، ص 149. 
[2] بحار، ج 50، ص 214. 

 

دوشنبه 2 شهریور 1394  6:16 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها