|
ز ِهرکسي تو فراتر، خدا کنــــد که بيايي
شميم زمزم و کوثر، خدا کنـــد که بيايي
به باغ سرو وصنوبر، خدا کند که بيايي
گريخت صبرمن ازبر، خدا کند که بيايي
برفت آتشـم از ســـــر، خدا کند که بيايي
وجانشين پيمبر، خدا کنــــــــــد که بيايي
که مثل نور زند سر، خدا کنـد که بيايي
|
|
معطري تو، معطر، خدا کنــــــــــد که بيايي
براي دل، تو قــــــــراري، که يادگار بهاري
تويي که پاک و زلالي ، شکوه بزم کـــــمالي
زبس که گفتم و گفتم: کجاست ساحل سبزت؟
زمين اسير بلا شـــــــد ، ميان شعله رها شـد
تبلوري زحيـــــــــــاتي ، سرود سبز نجـاتي
شکوهمنــــد و بزرگي ، همان سوارستـرکي