0

آموزه های وحی در سیره اهل بیت(ع)

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

آموزه های وحی در سیره اهل بیت(ع)

دیباچه

 با اندکی مطالعه در سیره اهل بیت علیهم السلام می توان به حضور گسترده آیات وحیانی قرآن در تمام زوایای زندگی آنان پی برد. آنان چنان قرآن را با زندگانی روزمره خود، عجین کرده بودند که کمتر حدیث یا روایتی را می توان از ائمّه اهل بیت علیهم السلام به دست آورد که در آن آیه، اشاره، شاهد و یا تفسیری از قرآن نباشد. آن بزرگواران از روز تولّد با آیات الهی زبان می گشودند و هنگام شهادت نیز کلام وحی بر زبان داشتند. طبق نوشته علامه مجلسی، سر امام حسین علیه السلام بعد از شهادت آن حضرت بر بالای نیزه، آیات قرآن را تلاوت می نمود.(1) و به خفتگان و غفلت زدگان هشدار می داد که این آیات الهی، جاودانه باقی خواهند ماند و با کشته شدن و شهادت ما این آیات فراموش نمی شود. این حقیقت در زندگی تمام پیشوایان معصوم علیهم السلام نمایان بود. تاریخ نگاران در مورد امام رضاعلیه السلام نوشته اند: همه سخنان، پاسخ ها و مثال های آن حضرت برگرفته از قرآن بود. او هر سه روز یکبار قرآن را ختم می کرد و می فرمود: اگر بخواهم، در کمتر از سه روز هم می توانم آن را ختم نمایم؛ اما هرگز آیه ای را تلاوت نمی کنم مگر اینکه در معنا، شأن نزول و وقت نزول آن می اندیشم.(2)

ائمّه علیهم السلام این چنین بودند و ترویج فرهنگ قرآنی را در جامعه برخود لازم دانسته و از هیچ کوششی در این رابطه دریغ نمی نمودند. در این فرصت، مواردی از رفتار و گفتار چهارده معصوم علیهم السلام را به ترتیب از خاتم انبیاءصلی الله علیه وآله وسلم تا خاتم اوصیا(عجّ) در ارتباط با ترویج فرهنگ قرآنی در جامعه و توضیح و معانی آیات و بیان اشارات وحی به مخاطبان گرامی تقدیم می داریم.

 

طریقه دعا

 

پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم همواره از حال یارانش جویا می شد. حضرت روزی شنید که یکی از اصحاب بیمار است، بنابراین به عیادتش رفت و از او احوال پرسی نمود. بیمار گفت: یا رسول الله! نماز مغرب را که در مسجد به شما اقتدا کرده بودم، شما سوره قارعه را قرائت کردید. در آن لحظه من چنان تحت تأثیر این آیه قرار گرفتم و از خداوند خواستم: پروردگارا! اگر در نزد تو گنهکارم، طاقت عذاب آخرت را ندارم، در همین دنیا مرا عذاب کن! اکنون می بینید که مریض شده ام!

رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: دعای درستی نکردی! می بایست در دعا از قرآن سرمشق بگیری که دعا کردن را به ما می آموزد و می فرماید: «رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْأَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(3)؛ پروردگارا! هم در دنیا و هم در آخرت به ما پاداش نیک بده و ما را از عذاب دوزخ نگهدار.

آنگاه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم برای او دعا کرد و او از بیماری شفا یافت.(4)

 

علی علیه السلام و قرآن

 

امیرمؤمنان علی علیه السلام در گفت و گوها و رفتارهای فردی و اجتماعی خویش بر آیات الهی اصرار ورزیده و بر ترویج آن اهتمام ویژه ای داشت. آن حضرت بر این باور بود که:

«اَنَّ القُرآنَ هُوَ النَّاصِحُ الّذی لایَغُشُّ واَلهادی الّذی لا یُضِلُّ وَالمُحَدِّثُ الذی لایَکْذِبُ (5)؛ همانا این قرآن پند دهنده ای است که نمی فریبد و هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید.»

به همین علّت، امام در فرصت های مناسب از آیات قرآن بهره می گرفت. داستان زیر، نمونه ای از این حقیقت است:

زمانی معاویه از عقیل پرسید: داستان آهن سرخ شده چیست؟ عقیل گفت: در اوائل حکومت علی علیه السلام روزگار بر من فشار آورد و مخارج زندگی، مرا ناتوان ساخت. نزد خود اندیشیدم که برادرم به حکومت رسیده و اموال زیادی در اختیار دارد؛ پس نزد او رفته و یاری بخواهم. با همین قصد در یکی از شب های تاریک، با کمک فرزندم (ظاهراً در آن زمان عقیل پیر بوده و روشنایی چشمانش را از دست داده بود) به خانه علی علیه السلام رفتم. او به پسرم گفت که ما دو نفر را تنها بگذارد و خود از اطاق بیرون رود. وقتی اطاق خلوت شد، علی علیه السلام گفت: بیا نزدیک، بگیر! من با حرص و طمعی وصف ناپذیر و به گمان اینکه کیسه ای طلا به من خواهد داد، به سرعت به نزدش شتافته و دستم را به سویش دراز کردم، ولی ناگهان آهن تفتیده ای را - که در آتش سرخ شده بود - به دستم داد. از شدّت سوزش و حرارت، فریاد کشیدم و آن را به زمین انداختم. در آن حال، علی علیه السلام فرمود:

مادرت به عزایت بگرید! این حرارت آهن است که انسانی آن را با آتش دنیا داغ کرده است. آیا تو از آزار کوتاه مدّت ناله می کنی؛ اما من از آتش سوزان و جاویدان جهنّم ننالم؟! پس، فردای قیامت به من و تو چه خواهد گذشت، اگر ما را به رشته زنجیر آتشین دوزخ بکشند؟

و سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اِذِ الاَغلالُ فی أَعْناقِهِم وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ»(6)؛ در آن هنگام که غل و زنجیرها برگردن های آنان قرارگرفته و آنها را به سوی آتش جهنّم می کشند.

و در آخر به من گفت: برادر! جز آنچه که خداوند برای تو تعیین کرده، حقّی از بیت المال در نزد من نداری! برو پیش خانواده ات!(7)

 

زهد در قرآن

 

امام علی علیه السلام در مورد زهد می فرمود: «اَلزُّهدُ کُلُّهُ بَینَ کَلِمَتَینِ مِنَ القرآنِ: قال اللهُ سُبحانه: «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم»(8) وَ مَنْ لَمْ یَأِسَ عَلَی الماضی وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالآتی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهدَ بِطَرَفَیْهِ»؛ زهد در بین دو کلمه از قرآن است؛ آنجا که خدای سبحان فرمود: «برآنچه از دست شما رفته، حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده، شادمان مباشید.» بنابراین کسی که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد، همه جوانب زهد را رعایت کرده است.»(9)

 

روابط والدین و فرزندان

 

در فرهنگ اهل بیت علیهم السلام برای تحکیم روابط والدین و فرزندان شیوه هایی در نظر گرفته شده است و اگر در خانواده این روش ها رعایت شود، افزون بر تحکیم روابط خانوادگی و افزایش مهر و محبّت، موجب خشنودی خداوند متعال نیز خواهد شد. نیکو صداکردن یکدیگر، یکی از این شیوه هاست. انتخاب کلمات زیبا و عاطفه برانگیز که عشق و علاقه سرشار به اطرافیان را نشان می دهد، در مخاطب تأثیر روانی دارد. در این رابطه یک روایت تربیتی را مرور می کنیم:

حضرت فاطمه علیها السلام نقل می کند: وقتی آیه «لاتَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعضاً»(10)؛ «رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را به هنگام خطاب همانند خودتان صدا نکنید و نام نبرید (او را یا رسول الله خطاب کنید) نازل شد»، من طبق آیه، آن حضرت را «یا رسول الله» خطاب می کردم و از این که مثل سابق «پدر» صدا کنم، بیم داشتم! پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم دو سه بار چیزی نگفت؛ اما یکبار به من فرمود: ای فاطمه! آن آیه در مورد تو و خانواده و نسل تو نازل نشده است! تو از منی و من هم از توام! آن آیه برای جفاکاران و درشتخویان قریش که اهل گردنکشی و تکبّرند، نازل گشته است. دوست دارم تو همچنان مرا «پدر» صدا کنی که این گونه خطاب، دل را زنده تر می دارد و خداوند متعال را خشنودتر می سازد.(11)

 

دفاع از حقّ

 

پس از رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم ابوبکر بر مسند خلافت نشست و عوامل وی، «فدک» را که از مِلک پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود و از نظر شرعی و به طریق ارث به تنها فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم؛ یعنی حضرت فاطمه زهراعلیها السلام می رسید، به زور تصرّف کرده و کارگزار حضرت فاطمه علیها السلام را از آنجا بیرون راندند. علی علیه السلام به فاطمه علیها السلام فرمود: برو نزد ابوبکر و ارث خودت را از او بگیر! حضرت زهراعلیها السلام به نزد ابوبکر آمده، فرمود: ارثی را که از پدرم، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رسیده، به من بازگردانید! خلیفه گفت: پیامبران ارث باقی نمی گذارند! فاطمه علیها السلام فرمود: «وَ وَرِثَ سُلیمانُ داوُدَ»(12)؛ «حضرت سلیمان از پدرش حضرت داود ارث برد.» خلیفه عصبانی شده و سخن خود را تکرار کرد که پیامبر ارث نمی گذارد! فاطمه علیها السلام فرمود: آیا زکریای پیامبر عرض نکرد: «فَهَبْ لی مِنْ لَدُنکَ وَلِیّاً وَ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعقُوبَ»(13)؛ «خدایا! از نزد خود جانشین به من ببخش که وارث من و خاندان یعقوب باشد.» ابوبکر بازهمان سخن قبلی خود را تکرار کرد، بدون اینکه به استدلال های قرآنی حضرت فاطمه علیها السلام پاسخی داده باشد! حضرت فاطمه علیها السلام دوباره فرمود: آیا خداوند در قرآن نفرموده است: «یُوصیکُمُ اللهُ فی أَولادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَیَینْ»(14)؛ «خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می کند که برای فرزند پسر، مطابق سهم دو دختر بدهید.»؟! خلیفه سخن اوّل خود را دوباره تکرار کرد که پیامبر از خود ارث نمی گذارد. به این ترتیب حضرت زهراعلیها السلام با منطق وحیانی قرآن از حقّ خود دفاع کرد و «ارث» را ثابت نمود؛ اما آنان در مقابل این منطق الهی به زور متوسّل شده و به او ظلم نمودند.(15)

 

پاداش شفاعت

 

انس بن مالک می گوید: یکی از کنیزان امام حسن مجتبی علیه السلام شاخه گلی را به حضور حضرت آورده و به آن بزرگوار تقدیم کرد. امام حسن علیه السلام آن شاخه گل را با کمال میل پذیرفته و به او فرمود: من تو را در راه خدا آزاد کردم. من با تعجّب گفتم: در مقابل اهداء یک شاخه گلِ ناچیز، شما او را آزاد کردید؟ امام در پاسخ فرمود: خداوند متعال در قرآن به ما چنین یاد داده است: «اذا حُیّیتُم بِتَحیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»(16)؛ «هرگاه کسی به شما تحیّت گوید، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.» سپس فرمود: پاسخ بهتر، همان آزاد کردن است.(17)

 

اسوه اخلاق و فضیلت

 

جمعی از سادات بنی هاشم، شبی در منزل امام حسن مجتبی علیه السلام مهمان بودند و از موضوعات مختلف سخن می گفتند. هنگام صرف غذا رسید؛ یکی از خدمتکاران، در اثر سهل انگاری، هنگامی که غذای داغ را بر سر سفره می آورد، مقداری بر روی پای امام حسن علیه السلام ریخت و پای مبارکش مجروح شد. غلام، به سرعت زبان به عذرخواهی گشود و گفت: سرورم! خدای متعال می فرماید: «اَلْکاظِمینَ الْغَیْظ»؛ «پرهیزگاران خشم خود را فرو می برند!» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. غلام ادامه داد: «وَالعافینَ عَنِ النَّاسِ»؛ «از خطای مردم می گذرند.» امام فرمود: تو را عفو کردم. غلام اضافه کرد: «وَاللهُ یُحِبُّ المُحْسِنینَ»(18)؛ «خداوند، نیکوکاران و احسان کنندگان را دوست دارد.» امام علیه السلام پانصد درهم به او بخشید و او را آزاد کرد.(19)

 

مرز اطاعت

 

روزی امام حسین علیه السلام از مقابل عبدالله بن عمروعاص عبور می کرد. عبدالله با مشاهده امام حسین علیه السلام، در حالی که به آن بزرگوار اشاره می کرد، به حاضران گفت: هرکس دوست دارد محبوب ترین مردم زمین را در نزد اهل آسمان ببیند، به این شخصِ عابر نگاه کند، گرچه من پس از حادثه صفّین تاکنون با او سخن نگفته ام!

ابوسعید خدری او را نزد امام حسین علیه السلام برد و گفته هایش را مطرح نمود. حضرت از عبدالله پرسید: آیا تو می دانستی که من محبوب ترین مردم زمین، نزد آسمانیانم و در عین حال با من و پدرم در صفّین به جنگ برخواستی؟ به خدا سوگند که پدر من از من بهتر بود!

عبدالله پوزش خواسته و گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود: از پدرت اطاعت کن و چنین کردم! حضرت سیّدالشّهداعلیه السلام فرمود: آیا کلام خداوند را نشنیده ای که می فرماید: «وَإنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بی مالَیْسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعْهُما»(20)؛ «اگر پدر و مادرت تو را وادار کنند که چیزی را همتای من قرار دهی، که از آن آگاهی نداری، و می دانی که باطل است، از آنها پیروی نکن!؟» آیا سخن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را نشنیده بودی که: همانا اطاعت از غیر خدا، فقط در کارهای نیک است؟! و نیز گفتار آن بزرگوار را که: هیچ مخلوقی را در چیزی که نافرمانی آفریدگار است، نباید اطاعت کرد؟!(21)

 

ارزش تبلیغ فرهنگی

 

امام حسین علیه السلام از شخصی پرسید: به نظر تو کدام یک از دوکار با ارزش تر است؛ مردی می خواهد بیچاره ناتوانی را به قتل برساند و تو او را از دست قاتل می رهانی، یا فردی ناصبی که دارای اعتقادات فاسد و باطلی است، تلاش می کند اعتقادات یک انسان مؤمنِ درمانده و ضعیف از شیعیان ما را متزلزل کرده و گمراه کند و تو با شیوه ای او را راهنمایی کرده و از انحرافش جلوگیری و ناصبی را با استدلال های الهی شکست داده و مغلوبش می کنی؟

امام حسین علیه السلام در ادامه سخنانش فرمود: آری، اگر این مؤمن را از دست آن فرد ناصبی نجات دهی، ارزش بالاتری دارد. خداوند متعال در قرآن فرمود: «مَنْ أَحْیاها فَکَأنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمیعاً»(22)؛ «هرکس یک انسان را زنده کند، مثل این است که تمام مردم را زنده کرده است.»

و تفسیر این آیه چنین است: هرکه آن نفس انسانی را زنده کند و از کفر به ایمان هدایت نماید، همانند این است که تمام مردم را از کشته شدن با شمشیرهای آهنین پاسداری کرده است.(23)

امام در حدیث دیگری در توضیح این سخن، فرمود: برتری کسی که یتیم آل محمّد را - که از پیشوایان خود جدا شده و در سراشیبی جهل و ظلمت سقوط کرده - از ورطه جهالت رهانیده و راه حق را برایش نمایانده و او را از اشتباهاتش برگردانده، برکسی که به یتیمِ گرسنه و تشنه آب و غذا می دهد، همانند برتری آفتاب نسبت به ستاره سُها (ستاره کم نور) است.(24)

 

مکان خداوند!

 

زید بن علی بن الحسین علیهم السلام می گوید: از پدرم (امام زین العابدین علیه السلام) پرسیدم: پدرجان! مگر این طور نیست که خداوند متعال با مکان توصیف نمی شود و برای او مکانی نیست؟ فرمود: بله، خداوند متعال بزرگتر از این است که به مکان توصیف شود. گفتم: پس اینکه حضرت موسی علیه السلام در معراج به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: به سوی پروردگارت برگرد؛ چه معنایی دارد؟ فرمود: معنای آن مانند سخن حضرت ابراهیم علیه السلام است که فرمود: «اِنّی ذاهِبٌ اِلی رَبّی سَیَهْدین»(25)؛ «من به سوی خدای خود می روم که هدایتم خواهد کرد» و مانند سخن موسی علیه السلام است که گفت: «وَ عَجِلْتُ اِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی»(26)؛ «پروردگارا! من برای خشنودی تو تعجیل کرده و به سویت آمدم»، همین طور شبیه کلام خداوند متعال است که دستور داد: «فَفِرُّوا اِلیَ اللهِ»(27)؛ «(ای بندگان خدا از هر کفر و شرّی) به سوی خدا بگریزید»؛ یعنی به سوی خانه خدا بروید. پسرم! کعبه، خانه خداست؛ هرکس آنجا را زیارت کند، خدا را زیارت کرده است. همچنین مساجد، خانه های خدا هستند و هرکس به سوی آنها برود، همانا خدا را قصد کرده و به سوی او رفته است و نمازگزار پیوسته در محضر خدا و در مقابل او است تا از نمازش فارغ شود. خداوند بزرگ بقعه ها و مراکزی در آسمان ها دارد که هرکس به آنها عروج کند، توسّط آن به سوی خداوند عروج کرده است. آیا نشنیده ای که خداوند می فرماید: «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ اِلَیْهِ»(28)؛ «فرشتگان و روح به سوی خداوند بالا می روند» و در مورد عیسی علیه السلام فرمود: «بَلْ رَفَعَهُ اللهُ الیهِ»(29)؛ «یقیناً او را نکشته اند، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد.» و در سوره فاطر فرمود: «اِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطِّیْبُ»(30)؛ «سخنان پاکیزه به سوی خدا صعود می کند.»(31)

البته انسان در هر زمان و مکان در محضر خداست؛ ولی خداوند متعال برای تقرّب بیشتر بندگان و برای آسایش و آرامش آنان، زمان ها و مکانهایی را معیّن کرده است که ویژگی خاصّی دارند.

 

گرامی داشتن همسر

 

احترام به همسر، یکی از نکات مهمّ تربیتی است که در پرورش صحیح فرزندان نقش دارد. امام باقرعلیه السلام در این زمینه با الهام از آیات قرآن به اعتراض یکی از یارانش پاسخ گفت. حکم بن عُتَیبه روزی برای ملاقات امام پنجم علیه السلام به منزل آن حضرت رفت. او امام را در خانه ای آراسته و زیبا یافت، در حالی که حضرت لباس های نو و رنگین پوشیده بود. حکم بن عتیبه از وضع زندگی امام باقرعلیه السلام به شگفت آمد و با نگاهی تعجّب آمیز، به آن حضرت و اطاق آراسته نظاره می کرد. پیشوای پنجم که افکار وی را از نگاهش دریافته بود، از او پرسید: ای حکم! نظر تو در مورد این گونه زندگی چیست؟ حکم عرض کرد: برای من زیبنده نیست در مورد زندگی شما سخنی بگویم و اعتراض داشته باشم؛ اما در میان ما، جوانانِ تجمّل طلب و تازه دامادها چنین می کنند. امام باقرعلیه السلام فرمود: ای حکم! «مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیباتِ مِنَ الرِّزقِ»(32)؛ «چه کسی زینت هایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزی های پاکیزه را حرام نموده است.» این زینت ها و زیبایی ها را خداوند متعال برای بندگانش قرار داده است.

آن حضرت در ادامه سخنانش توضیح داد: اما این خانه را که می بینی، خانه همسرم است و من چون تازه با او ازدواج کرده ام، به احترام وی به اینجا آمده ام و لباس زیبا پوشیده ام؛ ولی خانه خود من همان منزل ساده ای است که تو آن را دیده ای.(33)

 

شبهه تناقض در قرآن

 

روزی ابن ابی العوجا، یکی از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشی از هشام بن حکم، شاگرد ممتاز مکتب امام صادق علیه السلام در مورد قرآن مطرح کرد. او گفت: به نظر من در برخی آیات قرآن تناقض وجود دارد؛ چرا که از سویی در آیه سوم سوره نساء می گوید: «فَانْکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَآءِ مَثْنَی وَثُلَثَ وَرُبَعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُواْ فَوَ حِدَةً»؛ با زنان پاک (مسلمان) ازدواج کنید با دو یا سه یا چهار زن، و اگر می ترسید میان آنها به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر اکتفا کنید.

از سویی دیگر در آیه 129 همین سوره عدالت را غیر ممکن می داند و می گوید: «وَلَن تَسْتَطیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّسَآءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ»؛ هرگز نمی توانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هرچند در این راه بکوشید.

با ضمیمه کردن آیه دوم به آیه اوّل، در می یابیم که «تعدّد زوجات در اسلام» ممنوع است؛ زیرا تعدّد زوجات، مشروط به عدالت است و عدالت هم ممکن نیست، پس تعدّد زوجات در اسلام، حرام است.

هشام از پاسخ این شبهه فروماند و از ابن ابی العوجا فرصت خواست و برای حلّ مشکل به مدینه شتافت. او از امام صادق علیه السلام پاسخ شبهه را سؤال کرد و حضرت فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم نساء، عدالت در نفقه و رعایت حقوق همسری و طرز رفتار و کردار است و مقصود از عدالت در آیه 129 همین سوره، عدالت در تمایلات قلبی و مهر و محبّت است. بنابراین، تعدّد زوجات در اسلام حرام نیست و طبق شرایطی جائز است.(34)

 

اجتناب از سوء ظن

 

شقیق بلخی - که از عرفای نامدار زمان امام هفتم علیه السلام است - می گوید: در سال 149 ق. به قصد زیارت خانه خدا در «قادسیه»، به کاروان حجّاج پیوستم. در میان کاروان به جوانی خوش سیما و گندمگون برخورد کردم. او جامه ای پشمی به تن کرده و از کاروانیان به دور نشسته بود. پیش خود گفتم: این جوان شاید از صوفیه باشد و موجب زحمت همسفران خواهد شد! بنابراین به قصد پند و اندرز به نزدش رفتم. او مرا با نام، خطاب کرد و گفت: ای شقیق! خداوند می فرماید: «إِجْتَنِبُواْ کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِ ّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِ ّ إِثْمٌ»(35)؛ «از گمان های بسیاری اجتناب کنید که برخی از گمان ها گناه است.» من از او جدا شدم؛ اما در این اندیشه بودم که چگونه از نام و اندیشه قلبی من باخبر بود. پس از طیّ مسیر طولانی به «واقعه» - منزلی در بین مکّه و کوفه - رسیدیم. او را دیدم که نماز می خواند در حالی که اعضای بدنش از خوف خدا می لرزند و اشک در چشمانش جاری است. منتظر ماندم تا از نماز فارغ شود و من از پندار نادرستم معذرت بخواهم. او نماز را تمام کرده و رو به من نمود و این آیه را قرائت کرد: «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَنْ تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا ثُمَّ اهْتَدَی »(36)؛ «همانا من خطای کسی را که توبه کرده و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد و به راه راست بیاید، آمرزنده ام.»

بر تعجّبم افزوده شد. هنگامی که در مکّه چند نفر دور او را گرفته بودند، از یکی پرسیدم: این آقا کیست؟ آن شخص گفت: او موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است.(37)

 

فضیلت اهل بیت علیهم السلام در قرآن

 

مأمون، جلساتی را با حضور امام رضاعلیه السلام و بسیاری از دانشمندان اهل سنّت و برجستگان سایر ادیان، برگزار می کرد. در یکی از آن جلسات سخن از فضیلت اهل بیت علیهم السلام به میان آمد. آنان از محضر امام هشتم علیه السلام درخواست کردند که از قرآن برای این نکته دلیل بیاورد. در شمار آیاتی که امام رضاعلیه السلام برای فضیلت اهل بیت علیهم السلام بیان کرد، این آیه بود: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(38)؛ «اگر نمی دانید از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید.» امام فرمود: مراد از اهل ذکر، ما خانواده هستیم، اگر نمی دانید از ما بپرسید. برخی از دانشمندان مجلس گفتند: مقصود از اهل ذکر یهود و نصارا هستند! امام فرمود: سبحان الله! اگر ما پرسیدیم و آنها هم به دین خودشان دعوت کردند و گفتند: دین ما بهتر از دین اسلام است، آیا چنین کاری بر ما جائز است؟ هنگامی که آنان ساکت شدند و پاسخی برای امام رضاعلیه السلام نیافتند، مأمون گفت: ای اباالحسن! آیا ممکن است این سخن را توضیح داده و تفسیر آیه را شفّاف تر بیان کنید! امام علیه السلام فرمود: بله، «ذکر»، رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم است و ما (اهل بیت) اهل آن حضرت هستیم و این معنا در سوره طلاق به طور شفّاف بیان شده است. خداوند در آنجا می فرماید: « ... فَاتَّقُواْ اللهَ یَأُوْلِی الْأَلْبَبِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللهُ إِلَیْکُمْ ذِکْرًا* رَّسُولًا یَتْلُواْ عَلَیْکُمْ ءَایَتِ اللهِ مُبَیِّنَتٍ»(39)؛ «از (مخالفت فرمان) خداوند بپرهیزید ای خردمندانی که ایمان آورده اید! زیرا خداوند «ذکر» را برای شما فرستاده؛ رسولی که آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می کند.» پس ذکر، رسول الله است و ماهم اهل ذکر هستیم.(40)

 

روشن ترین دلیل امامت

 

قاسم بن عبدالرحمن ابتدا به مذهب زیدیه گرایش داشت، تا اینکه به شهر بغداد سفر کرد و مدّتی را در آنجا گذراند. او روزی در یکی از خیابان های بغداد مردم را دید که در شور و شوق و جنب و جوش هستند؛ بعضی می دوند و برخی در بالای بلندی ها جای گرفته اند و بعضی ایستاده اند و نقطه ای را تماشا می کنند. او از مردم پرسید: چه خبر شده؟ آنان گفتند: ابن الرّضا! ابن الرّضا! (یعنی حضرت جوادعلیه السلام فرزند امام رضاعلیه السلام می آید.) او در این اندیشه بود که بایستد و صحنه استقبال مردم را نظاره کند که حضرت جوادعلیه السلام سوار بر قاطری نمایان شد. قاسم زیر لب زمزمه کرد که: خداوند، گروه امامیه را از رحمت خود دور کند! آنها براین باورند که خداوند متعال اطاعت این جوان را بر مردم واجب کرده است؟ همین که این اندیشه از ذهنش خطور کرد، حضرت جوادعلیه السلام که نزد او رسیده بود، به او رو کرد و این آیه را قرائت فرمود: ای قاسم بن عبدالرحمن! «أَبَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ اِنَّا اِذاً لَفی ضَلالٍ وَسُعُرٍ»(41)؛ «(قوم ثمود گفتند:) آیا ما بشری از جنس خود را پیروی کنیم؟! اگر چنین کنیم، در گمراهی و جنون خواهیم بود.» وی پیش خود گفت: مثل این که او ساحر است و از دل من خبر می دهد؟! حضرت دوباره وی را مخاطب قرار داده، فرمود: «ءَأُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرْ»(42)؛ «تنها بر او وحی نازل شده؟! نه، او آدم بسیار دروغگو و خود پسند است.» قاسم می گوید: وقتی این دلیل واضح و روشن را مشاهده کردم، از مذهب زیدیه دست برداشتم و یقین کردم که آن حضرت، حجّت خدا بر مردم است.(43)

 

توبه بعد از مشاهده عذاب

 

در عصر امامت حضرت هادی علیه السلام مردی مسیحی با زنی مسلمان ارتباط نامشروع برقرار کرده و مرتکب فحشا شد، پس شهادتین را گفت و اسلام آورد. مأموران متوکّل عبّاسی او را دستگیر کرده و نزد خلیفه آوردند. از میان دانشمندان حاضر، یحیی بن اکثم، شاخص ترین عالم دربار عبّاسی، حکم نمود که: مسلمان شدن او پلیدی کفر و زشتی عمل غیر شرعی وی را از بین می برد و اجرای حدّ شرعی بر او لازم نیست. عدّه ای دیگر از فقها گفتند: باید بر او سه بار حدّ جاری شود. برخی از علما نیز نظرات دیگری ارائه دادند. متوکّل که از اختلاف آرای علما متحیّر مانده بود، ناچار به حضرت هادی علیه السلام متوسّل شد و حکم حقیقی را از آن منبع دانش پرسید. آن حضرت با شنیدن ماجرا فرمود: «ُضْرَبُ حتَّی یَمُوتُ؛ آن قدر باید شلاّق زده شود تا بمیرد.» یحیی بن اکثم و سایر فقها اعتراض کرده، گفتند: یا امیر! چنین حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وجود ندارد. از او مدرک این فتوا را بخواه! هنگامی که متوکّل از امام علی النّقی علیه السلام مدرک خواست، حضرت با اشاره به آیاتی از سوره غافر برای او چنین نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُواْ ءَامَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ و وَ کَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ ی مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَنُهُمْ لَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا سُنَّتَ اللهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ ی وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْکَفِرُونَ»(44)؛ «هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند، گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم، کافر شدیم. اما بعد از مشاهده عذاب ما ایمانشان سودی به حال آنان ندارد. این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران، زیانکار شدند.» متوکّل پاسخ امام را پسندیده و دستور داد آنقدر به آن مرد مسیحی شلاّق بزنند تا بمیرد.(45)

 

نامه ای به علی بن بابویه

 

امام یازدهم در گفته ها و نوشته ها و دستورالعمل های خویش از آیات الهی بهره جسته و از کلام وحی به عنوان دلیل و شاهدِ مطمئن استفاده می کرد. آن حضرت در نامه ای که به علی بن بابویه - پدر شیخ صدوق قدس سره - نوشته، این معنا کاملاً مشهود است. آن حضرت بعد از ستایش پروردگار عالمیان می نویسد:

ای بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه پیروان من، ابوالحسن علی بن حسین قمی - که خداوند تو را به آنچه رضای اوست، موفّق نماید و از نسل تو فرزندان شایسته برآورد - تو را سفارش می کنم به پرهیزگاری در پیشگاه خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات؛ زیرا نماز کسی که زکات نمی پردازد، پذیرفته نمی شود. و به تو سفارش می کنم که از خطای مردم درگذری و خشم خویش را فرو بری و به خویشاوندان صله و رسیدگی نمایی و با برادران مواسات کنی و در رفع نیازهای آنان در سختی و آسایش، بکوشی. سفارش می کنم در برابر نادانی و بی خردی افراد، بردبار باشی و در دین، ژرف نگر و درکارها، استوار و با قرآن آشنا باشی؛ اخلاق نیکو پیشه سازی و امر به معروف و نهی از منکر کنی، خداوند متعال می فرماید: «لَّا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَحٍ بَیْنَ النَّاسِ»(46)؛ «در بسیاری از رازگویی های آنان خیری نیست مگر کسی که (به این وسیله) به صدقه یا کار پسندیده یا اصلاحی میان مردم فرمان دهد.»(47)

 

تولّد نور

 

حکیمه خاتون، عمّه امام عسکری علیه السلام لحظات شیرین و دلنشین تولّد حضرت مهدی علیه السلام را چنین توصیف می کند:

هنگامی که حضرت صاحب الأمرعلیه السلام متولّد شد،نوری از وجود مبارک آن حضرت درخشید و آسمان ها را فراگرفت. کبوترهای سفید را مشاهده می کردم که از آسمان فرود می آمدند و بال های خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت می مالیدند و پرواز می کردند. امام عسکری علیه السلام در آن حال از اتاق دیگر مرا صدا زد که: ای عمّه! فرزند مرا به نزدم بیاور! چون او را بغل کردم، متوجّه شدم ختنه شده، ناف بریده و پاک و پاکیزه است. بر بازوی راستش به خطّ آشکار نوشته شده بود: «جاءَ الحَقُّ وَ ذَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ ذَهُوقاً»(48)؛ «حق آمد و باطل نابود شد، البته که باطل نابود شدنی است.»

حکیمه خاتون در ادامه گزارش خود از لحظات تولّد امام مهدی(عجّ) می گوید: هنگامی که آن نوزاد مبارک را به نزد پدر گرامی اش بردم، وقتی که نظرش به پدر افتاد، سلام کرد. حضرت عسکری علیه السلام آن طفل سعادتمند را گرفت، چشمانش را بوسید و زبان خود را در دهان او گذاشت و دو گوشش را نوازش کرد و بر کف دست چپ خود، او را نشانید. حضرت آنگاه دست راستش را بر سر او مالید و خطاب به طفل فرمود: عزیزم! به اذن الهی سخن بگو! نوزاد نورانی، لب های مبارک را حرکت داد و فرمود: اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم، بسم الله الرّحمن الرّحیم،«وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُواْ یَحْذَرُونَ»(49)؛ «و ما اراده کردیم که بر مستضعفان زمین منّت نهاده و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم و حکومتشان را استوار سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را که از آن ترسان و هراسناک بودند، نشان دهیم.» پس به یکایک معصومان علیهم السلام درود و صلوات فرستاد تا به پدر بزرگوارش رسید.(50)

 

 

 

 

پی نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 43، ص 252.

2. کشف الغمه، ج 2، ص 315.

3. بقره / 201.

4. سفینةالبحار، ج 1، ص 208.

5. نهج البلاغه، خطبه 176.

6. همان، خطبه 224.

7. مؤمن / 71.

8. حدید / 23.

9. نهج البلاغه، حکمت 439.

10. نور / 63.

11. مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 102.

12. نمل / 16.

13. مریم / 5 و 6.

14. نساء / 11.

15. کشف الغمّه، ج 2، ص 37.

16. نساء / 86.

17. مناقب، ج 4، ص 18.

18. آل عمران / 134.

19. منتهی الآمال، ج 1، ص 223.

20. لقمان / 15.

21. مناقب، ج 4، ص 73.

22. مائده / 32.

23. بحارالانوار، ج 2، ص 9.

24. احتجاج، طبرسی، ج 1، ص 8.

25. صافات / 99.

26. طه / 84.

27. ذاریات / 50.

28. معارج / 4.

29. نساء / 158.

30. فاطر / 10.

31. من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 224.

32. اعراف / 32.

33. کافی، ج 6، ص 446.

34. جلوه هایی از نور قرآن، ص 19.

35. حجرات / 12.

36. طه / 82.

37. بحارالانوار، ج 48، ص 82.

38. صافات / 130.

39. طلاق / 10 و 11.

40. عیون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 187.

41. قمر / 24.

42. همان / ص 25.

43. کشف الغمّه، ج 3، ص 216؛ معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 26.

44. غافر / 84 و 85.

45. وسائل الشیعه، ج 28، ص 141.

46. نساء / 114.

47. مستدرک الوسائل، ج 3، ص 64.

48. اسراء / 81.

49. قصص / 5 و 6.

50. الخرائج والجرائج، ج 1، ص 456؛ معجم احادیث المهدی، ج 4، ص 360.


منبع : پایگاه حوزه

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 13 مرداد 1394  2:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها