0

بسم رب المهدی

 
kamelia
kamelia
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1389 
تعداد پست ها : 465
محل سکونت : گلستان

بسم رب المهدی

باز هم حکایت تکراری جمعه ها و بغض شکسته ی آسمان...
وانتظارو انتظارو انتظار....


میگویند آن زمان که تو بیایی ، انتظار از لغت نامه ها پاک می شود.

میگویند اگر تو بیایی ، بغض آسمان می شکند.

اما اقا ، دیر زمانی ست که آسمان بخیل شده است و نمی بارد.

زمین سنگ دلی می کند، نمی رویاند.

بعضی از مردم جمعه های خودشان را به چند خنده ی تلخ می فروشند .

مدتهاست که اذان رنگ پریده به خانه ها می آید .


برای بعضی رمضان میهمان نا خوانده ای را می ماند که سر زده
بزمشان را بر هم می زند.


حج هزار زخم از خار مغیلان دارد .


آدمها کیسه های پر از خمس و ذکات را به دیوارهای گورستان آویخته اند .


مولا جان بیم دارم اگر چندی دیگر دیر کنی ، ندبه خوان های مسجد
کمتر شوند...


اقا؛ شنیده ام پیش از انکه تو بیایی نوایی از اسمان بر خواهد خواست
که نام تو را در جهان طنین انداز می کند .


و ما هر جمعه را درآسمان خیره می شویم ،

تا مگر ان ندای آسمانی را بشنویم .


می دانیم که روزی خواهی آمد واجتماع سکوت مارا سر شار از
عشق و عاطفه خواهی کرد


به امید آن روز....                                        


و من در انتظارآن روز که آفتاب با همه ی بزرگی و عطوفت و ماه با همه ی
مهربانی و سخاوتش در برابر تو ذره ای نا چیز میشوند هستم وهمیشه
دستانم پر است از دعای ظهور تو در سجاده ی نماز و قلبم می تپد تا حس
کند ثانیه ها را شاید تو در همین ثانیه هایی که عمر من هست بیایی ...

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست

جمعه 3 دی 1389  6:44 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها