باز هم حکایت تکراری جمعه ها و بغض شکسته ی آسمان...
وانتظارو انتظارو انتظار....
میگویند آن زمان که تو بیایی ، انتظار از لغت نامه ها پاک می شود.
میگویند اگر تو بیایی ، بغض آسمان می شکند.
اما اقا ، دیر زمانی ست که آسمان بخیل شده است و نمی بارد.
زمین سنگ دلی می کند، نمی رویاند.
بعضی از مردم جمعه های خودشان را به چند خنده ی تلخ می فروشند .
مدتهاست که اذان رنگ پریده به خانه ها می آید .
برای بعضی رمضان میهمان نا خوانده ای را می ماند که سر زده
بزمشان را بر هم می زند.
حج هزار زخم از خار مغیلان دارد .
آدمها کیسه های پر از خمس و ذکات را به دیوارهای گورستان آویخته اند .
مولا جان بیم دارم اگر چندی دیگر دیر کنی ، ندبه خوان های مسجد
کمتر شوند...
اقا؛ شنیده ام پیش از انکه تو بیایی نوایی از اسمان بر خواهد خواست
که نام تو را در جهان طنین انداز می کند .
و ما هر جمعه را درآسمان خیره می شویم ،
تا مگر ان ندای آسمانی را بشنویم .
می دانیم که روزی خواهی آمد واجتماع سکوت مارا سر شار از
عشق و عاطفه خواهی کرد
به امید آن روز....
و من در انتظارآن روز که آفتاب با همه ی بزرگی و عطوفت و ماه با همه ی
مهربانی و سخاوتش در برابر تو ذره ای نا چیز میشوند هستم وهمیشه
دستانم پر است از دعای ظهور تو در سجاده ی نماز و قلبم می تپد تا حس
کند ثانیه ها را شاید تو در همین ثانیه هایی که عمر من هست بیایی ...