چارلز اسپنسر چاپلین (Charles Spencer Chaplin (Charlie) (۱۹۷۷ - ۱۸۸۹) مهمترین و تأثیرگذارترین شاگرد مکسِنِت و فرزند یک نمایشگر تالارهای محلی موسیقی انگلیسی، کودکی خود را در صحنههای سرگرمکنندهٔ تفریحی گذرانده بود. تصویر او از جهان، همچون چارلز دیکنز و د.و. گریفیث، که شباهت زیادی به هر دو داشت، با فقر و تنگدستی دوران خردسالی و جوانی رنگآمیزی شده بود، و در طول عمر همدردی عمیق خود را نسبت به تنگدستان حفظ کرد. در ۱۹۱۳، هنگامیکه با دستمزد صد و پنجاه دلار در هفته در کمپانی کیاستون استخدام شد، یک بازیگر سیار نمایشهای وودویل آمریکائی بود. در نخستین فیلمی که بهنام در تلاش معاش (Making a Living) (۱۹۱۴) برای مکسنت بازی کرد، نقش یک شیکپوش تیپیک انگلیسی به او محول شد، اما با فیلم دومش، مخمصهٔ غریب میبل (Mabel's Strange Predicament) (۱۹۱۴) کاراکتر و هیئت ظاهری یک ولگرد کوچولو را معرفی کرد؛ کاراکتری که بعدها او را شهرهٔ آفاق ساخت و به یک نماد جهانی سینمائی از یک فرد عامی در دوران ما بدل کرد.
چاپلین در کمپانی کیاستون در سی و چهار فیلم کوتاه و شش حلقهای داستانی با عنوان رمانس ناکام تیلی (Tillie's Punctured Romance) (۱۹۱۴) به کارگردانی مکسنت بازی کرد و کاراکتر این دلقک ریزنقش محزون را بهتدریج پروش داد؛ شخصی با کفشهائی که برایش بزرگ بودند، شلواری گشاد و کتی تنگ که کلاهلبهدار دربی بر سر میگذاشت. اما قریحهٔ چاپلین برای سبک ظریفتری ساخته شده بود و نه کمدیهائی با ضرباهنگ دیوانهوار کیاستون، بنابراین در ۱۹۱۵ قراردادی برای ساختن چهارده فیلم کوتاه دو حلقهای با کمپانی اسانی، با دستمزد هفتهای ۱۲۵۰ دلار، که در آن زمان دستمزد کلانی بود، بست. او این فیلمها و فیلمهای بعدی خود را، با تجربهای که در کیاستون بهدست آورده بود، خود کارگردانی کرد و کاراکتر خود را جلای بیشتری داد. شخصیتپردازی درخشان او، همراه با حرکات پانتومیم، که چارلی تبحر بیمانندی در آن داشت، از ولگرد کوچولو انسانی ساخت که با جهان پیرامون خود بهکلی بیگانه است.
بهترین فیلمهائی که چاپلین در کمپانی اِسانی ساخت - ولگرد (The Tramp)، شغل (Work)، بانک (The Bank)، شبی در نمایش (A Night at the Show)، (همه در ۱۹۱۵) - چندان مورد استقبال قرار گرفتند که سال بعد درخواست هفتهای ده هزار دلار (دستمزد ستارگان) به اضافهٔ پیشپرداختی ۰۰۰/۱۵۰ دلاری پس از امضاء قرار داد برای ساختن دوازده فیلم برای کمپانی میوچوال را کرد.
بهترین فیلمهایش در کمپانی میوچوال عبارت بودند از: بازرس فروشگاه (The Floorwalker) (۱۹۱۶)، مأمور آتشنشانی (The Fireman) (۱۹۱۶)، ساعت یک صبح (One A.M.) (۱۹۱۶)، سرسرهبازی (The Rink) (۱۹۱۶)، سمساری (The Pawnshop) (۱۹۱۶)، خیابان اوباش (Easy Street) (۱۹۱۷)، مهاجر (The Immingrant) (۱۹۱۷) و ماجراجو (The Adventurer) (۱۹۱۷). چاپلین این فیلمهای دو حلقهای را با وسواس و دقتی زیاد ساخت و دوازده شاهکار پانتومیم از آنها بهوجود آورد. این فیلمها همچنین او را شهرهٔ جهان ساختند و برای نخستینبار استعداد شگرف او در طنز را آفتابی کردند.
چاپلین تا ژوئن (۱۹۱۷) چنان اعتباری کسب کرده بود که یک قرارداد یک میلیون دلاری از طرف کمپانی فرستنشنال به او پیشنهاد شد تا هشت فیلم به طول دلخواه برای این کمپانی بسازد. این معامله به او امکان داد تا استودیوئی برای خود بنا کند و از ۱۹۱۸ تا ۱۹۵۲ همهٔ فیلمهایش را در آنجا بسازد، و این سالی است که آمریکا را ترک گفت. فیلمبرداری همهٔ این فیلمها را رالیتوتِرو (Rollie Totheroh) (۱۹۶۷ - ۱۸۹۱) انجام داد که در ۱۱۹۱۵ در کمپانی اِسانی با هم آشنا شده بودند. اغلب فیلمهای اولیهٔ چارلی در فرستنشنال با دقتی بیمانند و بهصورت دو یا سه حلقهای تنظیم شده بودند، از آن جملهاند:
زندگی سگی (A Dog's Life) (۱۹۱۸)، دوشفنگ (Shoulder Arms) (۱۹۱۸)، طبقهٔ مرفه (The Idle Class) (۱۹۲۱) و روز پرداخت حقوق (Pay Day) (۱۹۲۳). در این فیلمها همان انتقادهای اجتماعی را که در میوچوال آغاز کرده بود ادامه داد. اما موفقترین اقدام چاپلین در فرستنشنال کارگردانی نخستین فیلم بلند داستانی بهنام پسربچه (The Idle Class) (۱۹۲۱) بود.
این زندگینامهٔ کمدی/درام ماجرای بیکارهای است که به پسربچهٔ فقیری از محلههای فقیرنشین دل میبندد و چاپلین در آن شفقت را با طنزی ظریف درمیآمیزد. فیلم پسربچه در جهان غوغا بهراه انداخت و در همان سال پخش بیش از ۵/۲ میلیون دلار نصیب تهیهکنندگان خود کرد و بازیگر خردسال آن، جکی کوگان (Jackie Coogan) که پنج سال بیشتر نداشت، به یک ستاره بدل شد. آخرین فیلم چاپلین در فرستنشنال یک فیلم داستانی چهار حلقهای بهنام زائر (The Pilgrim) (۱۹۲۳) بود. چاپلین در این فیلم نیز با همان طنز اجتماعی، به یک زندانی فراری (چارلی) میپردازند که لباسهای یک خادم رشوهگیر از حومهٔ کوچکی در تکزاس را میپوشد و مردم شهر او را بهجای کشیش جدید دهکده میگیرند و عواقب عجیب و غریبی بهبار میآید. فیلم با هجویهٔ درخشانش حملهٔ به مقدسات دینی تلقی شد، و اتهاماتی که چند سال بعد از جانب گروههای مذهبی بر ضد چاپلین اقامه شد، احتمالاً ناشی از همین فیلم بوده است.
چاپلین پس از اتمام قراردادش با کمپانی فرستنشنال آزاد شد. تا فیلمهایش را از طریق کمپانی یونایتد آرتیستز پخش کند. نخستین فیلمی که برای این کمپانی ساخت فیملی تحسینشده بهنام زن پاریسی (A woman of Paris) (۱۹۲۳) است. این فیلم یک درام تقدیر استادانه است و کنایههای ظریفش فیلمسازان دیگر از جمله ارنست لوبیچ و رنهکلر را تحتتأثیر خود قرار داد. در این فیلم چاپلین خود در صحنهٔ کوتاهی در نقش یک باربر ظاهر میشود و این رسم را (که هیچکاک از او آموخت) در تمام فیلمهایش پس از ۱۹۲۳ ادامه میدهد.
زن پاریسی یک فیلم بلند داستانی است که در آن چاپلین قهرمان داستان نیست، اما در کمدی حماسی خود جویندگان طلا (The Gold Rush) (۱۹۲۵) بار دیگر به نقش مرکزی ولگرد کوچولو بازگشت. جویندگان طلا در پسزمینهٔ هجوم برای کشف طلا در منطقهٔ کلنَدایک در ۱۸۹۸ فیلمبرداری شد و موفق شد از فضائی دشوار، سرشار از گرسنگی و حرص و از میان سه گروه معدندار برای کسب حقوق حفاری، یک کمدی درجهٔ یک بسازد. ظرافت در شخصیتپردازی و حرکات درخشان پانتومیم و تلفیق مایههای کمیک و تراژیک، جویندگان طلا را شاخصترین اثر چاپلین ساخته است، که هنوز هم مانند سال ۱۹۲۵ مورد علاقهٔ مردم است و چاپلین شخصاً آن را بر دیگر فیلمهایش ترجیح میداد.
سیرک (The Circus) (۱۹۲۸) که در آن ولگرد کوچولو به فکر دلقک شدن میافتد، فیلمی صامت با ساختاری زیبا است که در جریان ناطق شدن سینما ساخته شده و در مراسم اسکارسال ۱۹۲۹جایزهای با این شرح نصیب چاپلین کرد: تنوع و نبوغ در نوشتن، بازیگری، کارگردانی و تهیهکنندگی چاپین در جریان ساختن این فیلم درگیر دادهگاه طلاق از همسر دوم، و متهم به اهانت از جانب اخلاقگرایان مذهبی بود، چنانکه نزدیک بود خودکشی کند. این نخستین درگیری چاپلین با مقامات مذهبی آمریکا، از میان چندین درگیری دیگر او بود.
دو فیلم نخست ناطق چاپلین با موسیقی (آهنگ هر دو فیلم را خود چاپلین ساخت)، افکت صوتی و دیالوگ همراه بودند، و نشان از راهکاری داشتند که چاپلین را از دوران صامت به دوران ناطق میبرد. روشنائیهای شهر (City Lights) فیلمی احساساتی اما تأثیرگذار دربارهٔ بیکارهای است که دل به دختر گلفروش نابینائی میبندد و برای تأمین مخارج معالجهٔ چشم دختر سر از ماجراهائی پیشبینی نشده، از جمله دزدی و حبس، درمیآورد. چاپلین خود این فیلم را یک کمدی رمانس در پانتومیم نامیده است.
اگر تا پایان این فیلم در مواضع اجتماعی چاپلین شکلی برجا بود با فیلم عصر جدید (Modem Times) (۱۹۳۶) آن هم برطرف شد، زیرا عصر جدید به غیرانسانی شدن کارگردان در عصری میپردازد که توسط ثروتمندان اداره میشود، چاپلین در این فیلم در نقش یک کارگر کارخانه ظاهر میشود اما شیوههای خط تولید کارخانه او را دچار بیماری عصبی (اما فوقالعاده جذاب) میکند، به همین دلیل او را از کارخانه اخراج میکنند، اینبار سرانجام بیکار اما پیروز میشود. هجویهٔ این فیلم بر صنعتی شدن و عدم مساوات در عصر جدید صنعتی آن هم در دوران بحران بزرگ اقتصادی، قدرتمندان زمان خود را برافروخت و در نقاطی از آمریکا به این فیلم لقب تبلیغات سرخ دادند. نمایش عصر جدید همچنین در آلمان و ایتالیا ممنوع شد، اما در نقاط دیگر اروپا محبوبیت خارقالعادهای بهدست آورد. این فیلم با ساختار محکم و پیام اجتماعی نیرومند خود هنوز هم یکی از بامزهترین فیلمهای چاپلین است.
با دیکتاتور بزرگ (The great Dictator) (۱۹۴۰) چارلیچاپلین نخستین فیلم کاملاً ناطق دیالوگدار) و یکی از نخستین فیلمهای ضدنازی هالیوود را ساخت. این فیلم هجوآمیز دربارهٔ دیکتاتوری اروپائی و در واقع تاریخچهٔ زندگی آدنوید هینکل دیکتاتور تامانیا است که دست به قتل عام یهودیان میزند و اروپا را در غرقاب جنگی دیگر میافکند. چاپلین در این فیلم دو نقش ایفاء میکند، یکی نقش هینکل و دیگری نقش آرایشگری یهودی و فراموشکار که بدل هینکل است. دیکتاتور بزرگ جدود هجده ماه پیش از حملهٔ آمریکا به پرلهاربُر به نمایش درآمد و منتقدان آن را نپسندیدند: برخی بر آن بودند که جنبهٔ سیاسی آن بسیار جدی است و برخی دیگر آٰن را به قدرت کافی جدی نمییافتند. با این حال فیلم از نظر تجاری محبوبیت فراوانی کسب کرد و چاپلین همچنان ستاره باقی ماند.
با این حال، چاپلین یک سلسله سخنرانی سیاسی در حمایت از اتحاد جماهیر شوروی کرد و همین نوع فعالیتها او را در صدر لیست سیاه آمریکائی پس از جنگ قرار داد. از همه بدتر شکایت یکی از شاگردان پیشین او (جونبَری Joan Barry) بود که در ۱۹۴۴ چاپلین را به جرم نقض لایحهٔ قانونی مان به دادگاهی جنجالی کشاند. بیدلیل نیست که فیلم بعدی چاپلین، موسیو وردو (Monsieur Verdoux) (۱۹۴۷) چنین تیره و آزارنده است. این فیلم یک کمدی جنائی بر اساس وقایع مربوط به آدمکشی حرفهای بهنام لندرو (Landru) است و ابتدا از جانب اُرسُن ولز به او پیشنهاد شد. در این فیلم یک تحویلدار بانک پاریسی (چاپلین) از کار اخراج میشود و برای تأمین زندگی همسر بیلیاقت و پسر خود تصمیم میگیرد با زنان ثروتمند و میان سال ازدواج کند و آنها را به قتل برساند. موسیو وردو شناسائی و دستگیر میشود و هنگامیکه در زندان منتظر اعدام است، فضای فیلم آگاهانه به مجادلهٔ میان وردو و هماتاقیاش تبدیل میشود: فیلم موسیو وردو در آمریکا به تلخی مورد حمله قرار گرفت، چرا که درست در دوران جنون ضدکمونیستی و بازیهای جنگ سرد پخش شد؛ پس از شش هفته که از اِکران آن گذشت به کلی بایگانی شد، اما در فرانسه با استقبال گرمی روبهرو شد. پس از ناپدید شدن ولگرد کوچولو و رواج انتقاد آزاد اجتماعی رابطهٔ چاپلین با تماشاگران آمریکائی به تیرگی گرائید، اما دلشکستگی چاپلین به سالهای دور، به دوران اتهامات اخلاقگرایانه در دههٔ ۱۹۲۰ باز میگشت. برخی از این مشکلات ناشی از آن بود که چاپلین هنوز شناسنامهٔ انگلیسی خود را حفظ کرده و آمریکائی نشده بود، و بعضی دیگر ظاهراً به عدم پرداخت به موقع مالیات بردرآمد از جانب چاپلین مربوط میشد.
چاپلین در آخرین فیلم آمریکائی خود لایملایت (Limelight) (۱۹۵۲) به تالارهای موسیقی لندن، که کودکی خود را در آنها گذرانده بود، باز میگردد تا قصهٔ تلخ و شیرین یک مجری صحنهٔ پا به سن گذاشته را تصویر کند. این مرد با اقدام به معالجهٔ یک رقاص فلج شده و بازگرداندن او به صحنه بر ضعف جسمی و مرگ قریبالوقوع خود غلبه میکند. لایملایت فیلمی طولانی (دو ساعت و نیم)، کُند، و از نظر سینمائی کهنه بود، اما بهترین نمونهٔ گرایش چاپلین به منزلت و شایستگیهای طبیعت انسانی است، که سدهٔ بیستم از هیچ کوششی برای نابود کردنش فروگذار نکرده است. در ۱۹۵۲ چاپلین و خانوادهاش به لندن دعوت شدند تا در نمایش لایملایت در دربار انگلستان حضور یابند. چاپلین در همان نخستین روز سفر در دریا از رادیو شنید که دادستان ایالاتمتحده ویزای بازگشت به آمریکای آنها را لغو کرده و تمدید آن را موکول به مراجعهٔ چاپلین به ادارهٔ اتباع بیگانه و پاسخگوئی به اتهامات سیاسی و فساد اخلاقی خود کرده است. بدینسان یکی از گرانقیمتترین و محبوبترین ستارگان تاریخ سینمای آمریکا از کشور متبوع خود طرد شد. پس از آن چاپلین در انگلستان اقامت کرد و بعدها به سوئیس رفت.
پنج سال پس از این واقعه چاپلین با فیلم سلطانی در نیویورک (A King in NewYork) (۱۹۷۵) پاسخ دادگستری آمریکا را داد. این تمثیل به شدت سیاسی، که در انگلستان تهیه شد، داستان رهبر یک کشور اروپائی است که هنگام دیدار از ایالاتمتحده توسط کمیتهٔ مقابله با فعالیتهای ضدآمریکائی به اتهامی احمقانه لجنمال میشود، چنانکه چاپلین شده بود. فیلم به دلیل شایعاتی که بر ضد چاپلین وجود داشت از طرف لژیون منع انتشار مواد ضالهٔ آمریکا محکوم میشود و از نمایش در سالنهای بزرگ محروم میماند و پس از چند هفته به کلی از سینماها جمع میشود. در ۱۹۷۲ لایملایت بر پردههای آمریکائی ظاهر شد و در مراسم اسکار همین سال جایزهٔ بهترین موسیقی فیلم را بهدست میآورد (چارلی چاپلین در همان سال یک جایزهٔ افتخاری دیگر با عنوان تأثیر غیرقابل محاسبهای که بر سینما و هنر این قرن داشته است دریافت کرد). اما سلطانی در نیویورک نخستینبار در ۱۹۷۶ در آمریکا پخش شد و اکثر منتقدان آن را نپسندیدند. علت تلخی موجود در فیلم و کارگردانی خنثی در آن قابل درک است، با این حال باید گفت که این فیلم حاوی طنزی ظریف از آمریکای دههٔ ۱۹۵۰ است.
آخرین فیلم چارلیچاپلین، کنتسی از هنگگنگ (The Countess from Hong Kong) (۱۹۶۶) با شرکت مارلُن براندو و سوفیا لُرن، یک کمدی فارس اتاق خواب سست است، که هم در فیلمنامه و هم در کارگردانی دچار آشفتگی است و گوئی چاپلین فراموش کرده بود که نبوغ او در بازیگری و پانتومیم بوده است. با این همه تصویر ولگرد کوچولو در دههٔ ۱۹۲۰ نمادی از اعتبار جهانی سینمای آمریکا شد و شخص چارلیچاپلین همواره مهمترین و شاخصترین کارگردان این کاراکتر باقی خواهد ماند.