0

خبر پنهانی ساعت 12

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

خبر پنهانی ساعت 12

 


علیرضا دهنوی از دلاوران ارتش جمهوری اسلامی ایران است که بعد از 8 ماه حضور در جبهه و هنگام گشت‌زنی و شناسایی مناطق عملیاتی، در اردیبهشت‌ماه سال 61 به اسارت نیروهای دشمن درآمد او هشت سال و نیم دربند رژیم عراق بود و در سال 26 مرداد 69 به آغوش میهن اسلامی بازگشت.

خبر پنهانی ساعت 12

اسارت و حیرت
دهنوی می‌نویسد: حدود 20 روز از ورود اسرای جدید به آسایشگاه نگذشته بود که خبر پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام (ره) همه را در حیرت فروبرد باورکردنی نبود وقتی گوشه‌هایی از پیام امام را شنیدیم، خشکمان زد از خود بیخود شده و نگران بودیم که چرا ایشان مجبور شده‌اند قطعنامه را بپذیرند و جام زهر را سر بکشند. آن‌قدر افسرده و غمگین بودیم که حتی فکر رهایی و آزادی از چنگال خون‌آشام‌های بعثی هم خوشحالمان نمی‌کرد همه ماتم‌زده سرود درد را زمزمه کردیم شهر فاو از تصرف ایران خارج‌شده بود و عراق در حال جابجایی و گاهی پیشروی در خاک ایران بود.

انگار آن‌ها اسیر بودند
یک روز، خبری به‌صورت پنهانی در اردوگاه پیچید خبر این بود: «امشب ساعت 12، عراق قطعنامه را می‌پذیرد و ضمن عقب‌نشینی از خاک ایران، چند بار تیراندازی خواهد کرد».
عده‌ای این خبر را می‌دانستند بعد به یکی از دوستانم که گفتم جواب داد: «دروغ است! از عراق بعید است که چنین کاری بکند!»
آن شب همه خوابیدند و من همراه باکسانی که آن خبر را می‌دانستند بیدار ماندیم ساعت 12 شد؛ ناگهان تیرهای سرخ‌رنگی که به‌سوی ستاره‌ها نشانه می‌رفت، نگاه‌هایمان را جلب کرد دوستم را بیدار کردم.
بلند شو دارند تیراندازی می‌کنند!
چشمان خواب‌آلود خود را نیمه‌باز کرد و پرسید: «راست می‌گویی؟» بلند شو، ببین.
از جا پرید و کنار پنجره ایستاد گویی از خوابی هزارساله برخاسته بود سربازان عراقی را می‌دیدیم که از شدت شادمانی و خوشحالی به این‌سو و آن‌سو می‌دویدند انگار که آن‌ها اسیر بودند، نه ما.

یک روز، خبری به‌صورت پنهانی در اردوگاه پیچید خبر این بود: «امشب ساعت 12، عراق قطعنامه را می‌پذیرد و ضمن عقب‌نشینی از خاک ایران، چند بار تیراندازی خواهد کرد».

بعدازآن دشمن از فشارهای خود کاست تعداد نگهبان‌ها کم شد اردوگاه مخوف موصل که در میان دیوارهای بلندش محصورشده بود و از میان آن جز آسمان دیده نمی‌شد، حال و هوای دیگری به خود گرفت دیگر اردوگاه یکپارچه انتظار شده بود انتظار برای حادثه‌ای که دور می‌نمود. در انتظار بودیم که گفتند: «برای زیارت کربلا آماده شوید این دستور صدام است که روزها و لحظه‌ها که آرزوی کربلا را نکرده بودیم که امیدها که برای زیارت مرقد حسین (ع) نداشتیم ولی می‌ترسیدیم که فتنه‌ای در کار باشد و دشمن بخواهد به نفع خود حرکتی انجام بدهد باید احتیاط می‌کردیم هرچند که دل در آرزویش پرپر می‌زد.»

خبر ناباورانه
خبر پذیرش قطعنامه را ناباورانه کردند و در یک حرکت هماهنگ تصاویر بر سینه‌ها و روی قلب‌ها نصب شد پذیرش قطعنامه، نوید آزادی را به دنبال داش شنیدیم ولی این خبر مانع از فعالیت ما نشد هنرمندان اسیر، به تعداد اسرا عکس حضرت امام را درستت و همگی در انتظار رهایی از چنگال دژخیمان لحظه‌شماری می‌کردیم ولی چه انتظار بیهوده‌ای دشمن بعدازاینکه متوجه شد گروهی از برادران اقدام به کشیدن عکس امام کرده‌اند، درصدد دستگیری عاملان و طراحان این کار برآمد و باخیانت خبرچین‌ها موفق شد چند تن از برادران را دستگیر کند.
برنامه‌های تبلیغی اردوگاه‌های موصل 2، 3 و 4 خیلی گسترده و حساب‌شده بود و این حیرت بعثی‌ها را برمی‌انگیخت آنان بارها گفته بودند که در جهان، دو جمهوری اسلامی وجود دارد یکی در ایران و دیگری در اردوگاه‌های موصل و اگر نبود تبلیغات بچه‌های ما چه‌بسا عزیزانی که منحرف می‌شدند و به دام بعثی‌ها گرفتار می‌آمدند.

خبر پنهانی ساعت 12

کارشکنی بعث
مدتی از پذیرش قطعنامه گذشت اما حتی جانبازان هم مبادله نشدند این دوره از سخت‌ترین مواضع اسارت بود دیگر صلیب سرخ هم با تأخیر به اردوگاه سر می‌زد هر وقت می‌آمدند وعده می‌دادند که در حال آماده کردن وسایل رفتن شما به ایران هستیم پیش‌ازاین هر 30 الی 40 روز یک‌بار سر می‌زدند اما از زمان برقراری آتش‌بس، فاصله بین هر بازدید بیش از دو ماه طول می‌کشید.

تعداد نامه‌هایی که به ما می‌رسید به کمترین حد خود رسیده بود و این هم یک نگرانی دیگر بود که بر مشکلات دیگر افزوده شد از صلیب سرخ می‌پرسیدیم: «چرا نامه نمی‌آورید؟» می‌گفتند: «اداره سانسور عراق به ما نامه نمی‌دهد.»
سربازان عراقی هم مرتب خبر می‌دادند فلان اردوگاه آماده رفتن است و با این خبرهای دروغ سعی در تضعیف روحیه بچه‌ها داشتند.
بااین‌همه حال و هوای معنوی اردوگاه خیلی و مراسم مختلف دعا به‌طور دسته‌جمعی در صف‌های مخصوص برگزار می‌شد.
دشمن با کارشکنی‌های خود حتی از مبادله مجروحان و پیرمردها هم جلوگیری می‌کرد پس از مدتی خستگی در چهره‌های منتظران نمایان می‌شد دیگر دلیلی برای ماندن و تحمل آن‌همه سختی نبود چرا باید در زندان می‌ماندیم؟

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

دوشنبه 5 مرداد 1394  2:18 AM
تشکرات از این پست
kuoroshss mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها