در حین برگزاری مراسم احیا بودیم که عراقیها آمدند پنج نفرمان را بردند و بعد از یک ساعت آنها را آوردند پشت درب و هر کدام را چند سیلی زدند و داخل آسایشگاه انداختند.پرسیدیم چکارتان کردند لبخند زدند...
حسین امینی یکی از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که اسفندماه سال 1362 به اسارت دشمن درآمده بود. او در خاطرهای از شب قدر 19 رمضان سال 1364 روایت میکند: شب 19 نوزدهم ماه رمضان سال 64 بود. دعا خواندن کلاً ممنوع بود. سرگرد اردوگاه اخطار کرده بود کسی دعا نخواند. ولی آن شب بچهها احیا گرفته بودند و دعای جوشن کبیر را زمزمه میکردند.
ساعت 12 شب بود که یکباره متوجه شدیم سرگرد همراه عده زیادی سرباز عراقی رسیدند پشت پنجرهها. در را باز کردند وارد آسایشگاه شدند. همه سربازان داخل آسایشگاه پخش شدند تا این که سرگرد پنج نفر را از بین همه افراد دعاخوان جدا کرد که برای شکنجه ببرد. بالاخره آن شب پنج نفر را بردند و بقیه را تهدید کردند که دعا نخوانند و بخوابند.
حدود یک ساعت طول کشید. بعد از یک ساعت پنج نفر را آوردند پشت در و هر کدام را چند سیلی زدند و داخل آسایشگاه انداختند. پرسیدیم چه کارتان کردند؟ لبخند زدند و گفتند: هیچکاری نکردند. عجیب بود هر کس که کتک یا شکنجه میشد گریه نمیکرد که روحیه دیگران را ضعیف کند. بالاخره با یکی از آنها که صحبت کردم گفت: پاهای ما را با کابل بستند و برعکس به پنکه سقف آویزان کردند یک سرباز ما را میچرخاند و بقیه با کابل کتک میزدند.
او باز هم میخندید در حالی که آثار کابل روی پاهای آنها مانده بود و توصیه میکرد که به بچهها نگویم که آنها را شکنجه کردند. در همان شب به پنج آسایشگاه شبیخون زده بودند و همین بلا را بر سر دیگران درآورده بودند.
ماه رمضان و تهدید بیاثر عراقیها
عبدالمجید سراوانی روز 31 تیرماه سال 1367 به دست دشمن بعثی اسیر شده بود و از آزادگان اردوگاه بعقوبه عراق بوده است در خاطرهای از ماه رمضان در اسارت میگوید:با فرا رسیدن ماه مبارم رمضان حس و حال خاصی بین بچههای اردوگاه حاکم شد. در یکی از همین روزها، وقت افطار، یکی از برادران با لحن خوشی شروع کرد به اذان گفتن.
عجیب بود هر کس که کتک یا شکنجه میشد گریه نمیکرد که روحیه دیگران را ضعیف کند. بالاخره با یکی از آنها که صحبت کردم گفت: پاهای ما را با کابل بستند و برعکس به پنکه سقف آویزان کردند یک سرباز ما را میچرخاند و بقیه با کابل کتک میزدند.
سرباز عراقی بلافاصله با شنیدن صدای اذان وارد اردوگاه شد و او را به قصد شکنجه بیرون برد. بقیه را هم تهدید کرد و گفت: از این تاریخ به بعد کسی حق اذان گفتن ندارد. از آنجایی که برادران طاقت تحمل این صحنه را نداشتند، متحدانه به مدت 48 ساعت شروع به تظاهرات و شکستن شیشهها کردند و خواستار برگرداندن برادر موذن به جمع خودشان بودند. در نتیجه عراقیها مجبور شدن خواسته آنان را اجابت کنند.
شب قدر و تمرین کاراته ؟!
یکی از آزادگان دفاع مقدس نقل میکند در یکی از شبهای قدر اسارت تصمیم گرفتیم 100 رکعت نماز را به صورت جماعت بخوانیم و از نماز صبح هم شروع کنیم. یکی از بچههای دزفول به نام آقای عبدالرضا کجباف به عنوان امام جماعت انتخاب و قرار شد خیلی سریع نماز خوانده شود و چون اتاق ما طبقه دوم بود نگهبان فقط از کمر به بالای بچهها را میدید و چون بچهها خیلی سریع مینشستند و بلند میشدند و ساعت هم حدود 2 بعد از نصف شب بود نگهبان به فرماندهی اردوگاه گزارش میدهد اسرا در حال تمرین کاراته، جودو ... هستند و حتماً قصد فرار دارند.
بلافاصله فرمانده با چند سرباز چوب به دست سراسیمه وارد اردوگاه شدند و پشت پنجره اتاق ما ارشد اتاق ما را خواستند و گفتند(شینو هذا تمرینات ریاضیه) این تمرینات ورزشی چه هست که انجام میدهید؟ارشد در جوابش گفت چون شب قدر است بچهها دارند نماز میخوانند و در نهایت هم چون فرمانده را با عجله از خواب بیدار کرده بودند چند ناسزا که سزاوار خودش بود داد و رفت.